find you 23

2.6K 320 53
                                    


Jimin

صبح به زور چشمام رو باز کردم ، مطمعن بودم که باد کرده این جوری همیشه میشد بعد گریه . به کنارم نگاه کردم که دیدم تام غرق خوابه بلند شدم و  یه حموم سرپایی رفتم .
خانوم سوزی هم اومده بود و داشت اتاق تام رو مرتب میکرد .
یه تیشرت سفید با شلوار مشکی پوشیدم و به طرف اشپزخونه حرکت کردم .

یه تیشرت سفید با شلوار مشکی پوشیدم و به طرف اشپزخونه حرکت کردم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیم جین این لباس رو پوشیده.

کل پله هارو طی کردم که صدای پچ پچ از بالکن شنیدم ، خیلی آروم و یواشکی نزدیک شدم و از گوشه در داخل رو نگا کردم . صدای وی رو به خوبی تشخیص میدادم ، داشت با یه پسر جوون حرف میزد .
پسره کاملا به وی چسبیده بود و با ناز حرف میزد .
داغ کرده بودم اون کثافت دیگه کی بود که داشت میرفت تو کون وی .
خب چون من پسر بدی هستم بد نیست یکم اذیت کنم ...

به طبقه بالا رفتم و شلوار کاملا جذبم رو پوشیدم . تو اینه نگاهی کردم به خودم ، انقدر تنگ بود که باسن خوش فرمم رو به نمایش میزاشت  .

 تو اینه نگاهی کردم به خودم ، انقدر تنگ بود که باسن خوش فرمم رو به نمایش میزاشت 

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جونننن😂😂🤪

از اتاق در اومدم و به سمت بالکن رفتم بدون در زدن و چیزی درش رو باز کردم .
شعت من فک میکردم فقط یه نفر اونجاست در حالی سه تا پسر دیگه هم بودن .
به وی نگاه کردم که چجور چشماش قرمز شده و داره به پاهام نگاه میکنه .
جیم: اومم ببخشید حواسم نبود که مهمون حس

_:نه نه اشکالی نداره بفرمائید بشینید

وی:  نه ،جیمین مگه قرار نبود بری خرید  ؟

قشنگ معلوم بود  می خواد که اونجا نباشم ولی اون هنوز پارک جیمین رو نشناخته .

جیم: نه لی چانگ گفت به جای من میره من الان کاری ندارم

find you Where stories live. Discover now