find you 7

2.7K 416 35
                                    

Jimin

صبح وقتی پاشدم با قیافه خواب تام موجه شدم ، دلم براش ضعف کرد خیلی کوچولو ،سفید ،تپل و کیوت بود رفتم نزدیکش و لپش رو بوسیدم بلند شدم و آماده شدم دیگه کم کم باید میرفتم کافه .
تو اینه نگاهی به خودم کردم اون گردنبند رو گردنم خودنمایی میکرد سمت تام برگشتم تا پوشکش رو عوض کنم ، با خودم گفتم : چی شد که به اینجا رسیدی پسر
آروم لباسش رو در اوردم و پوشکش رو که کثیف کرده بود تو اشغالی انداختم لباس گرم تنش کردم ، در حالت خواب بیداری بود و بعضی وقتا تکون کوچیکی میخورد و بیشتر دوس داشتم زیر دستام لهش کنم شبیه پشمک بود .
بعد رفتم اشپزخونه تا براش شیر آماده کنم و تو شیشه شیرش بریزم ، تمام وسایل مورد نیازش رو برداشتم که با صدای گریه به طرفش رفتم و بغلش کردم آروم نازش میکردم که ساکت شه شیش شیر رو دستش دادم .
باید با خودم میبردمش نمیتونستم که تنهاش بزارم ، تصمیم گرفتم صبحونه رو تو کافه بخورم.
وارد کافه شدیم تام تو بغلم بود و مشغول خوردن شیرش بود ، سهون با دیدن من لبخند زد ولی وقتی بچه توی دستم
رو دید تعجب کرد : یااااا جیمین نگو که بچه داشتی ؟؟؟؟
خنده ای با حرص کردم : معلومه که نه پسر عمومه تام ، به من سپردن تا برای مدتی نگهش دارم ...
سهون: اوو خدای من خیلی شبیه توعه ، خیلییییی کیوته
با قیافه پوکر به سهونی که از دیدن تام ذوق می کردنگا میکردم .
بعد نگام کرد : نگو که کل روز قراره کار نکنی و به این کوچولو برسی
جیم: معلومه که نه این بچه ی ارومی هستش یه گوشه با اسباب بازی هاش میزارم تا مشغول باشه و مزاحم کار ما نشه ..
داشتم حرف میزدم که با صدای آشنا عقب گرد کردم با دیدن قیافه جین لبخند بزرگی زدم ولی اون اول به تام و بعد با تعجب به نگا کرد ، ای خدا حالا باید به جین هیونگ هم توضیح میدادم.
روی یکی از میز های کافه نشسته بودیم و تام تو بغل من بود
، بعد گفتن کل قضیه به جین سرشو تکون داد: مواظب باش جیمین نگه داشتن یه بچه به این راحتی ها نیس تو الان خودت به نگهداری احتیاج داری ..
با حرفی که زد عصبی شدم و یه ابروم رو بالا دادم: نخیرم من بزرگ شدم
سهون داشت ریز میخندید و جین هم با تاسف سرش رو تکون میداد .
یاد اتفاق دیروز افتادم و سریع به جین هیونگ گفتم.
جین: یا هفت تن بی تی اس ینی وی اینجا دوبار اومده ؟
چطور نتونسته با اون همه کاری که رو سرش می ریزه اینجا بیاد و بعد قیمت تورو خواسته
قیافه جین در جدی ترین حالت ممکن بود و داشت فکر میکرد : عجیبه
زمزمه کردم اوهوم
بعد یه ربع جین رفت سر کار های خودش من سهون هم به مشتری ها رسیدگی میکردیم تام رو هم خوابونده بودم تا استراحت کنه و من رو هم اذیت نکنه .
بعد نیم ساعت کار سمت اتاق کافه رفتم که به تام سر بزنم وقتی داخل شدم از ترس خشکم زد شعت اونجا نبود ....
داد زدم تمام اتاق رو گشتم نبود بیچاره شدم رسما شاید جین هیونگ راست میگفت اینقدر ها هم راحت نبود
سهون داخل اومد : چخبرته جیمین؟
داد زدم : نیستسششش
اون هم شوکه شد : یا خدا زودباش حتما بیدار شده و یه گوشه رفته برا بازی ، کامل میتونه راه بره؟
جیم: نه اونقدر کامل ولی میتونه
هر دومون کافه رو بستیم و شروع به گشتن کردیم اون از سمت راست راه رو رفت من از سمت چپ ، به هرکسی می رسیدم می‌پرسیدم که بچه ای ندیدن و اونها هم جواب منفی میدادن .
پاک داشتم دیوونه میشدم عجب غلطی کردما اگه بلایی سرش بیاد چطور خودم رو ببخشم ، تو فکر خودم بودم که دیدم بغل یه ادمه دقت که کردم دیدم اون مرد رو می شناسم و اصلا از اینکه تام دست اون بود داشت صورت تام رو می بوسید راضی نبودم

پاک داشتم دیوونه میشدم عجب غلطی کردما اگه بلایی سرش بیاد چطور خودم رو ببخشم ، تو فکر خودم بودم که دیدم بغل یه ادمه دقت که کردم دیدم اون مرد رو می شناسم و اصلا از اینکه تام دست اون بود داشت صورت تام رو می بوسید راضی نبودم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جیمین این صحنه رو دیده .....

سمتش تقریبا دویدم : اوه خدای من تام داشتم دنبالش می گشتم
داشت با تمسخر نگاهم میکرد : پدر بدی هستی ...
واتتتتتت ینی اون بچه انقدر شبیه من بود
جیم : اون پسر من نیست بعدش میشه بدیدش به من کلی نگرانم کرد ،و ممنون که پیداش کردید ....
اصلا دوست نداشتم از اون آدم بی رحم و ترسناک تشکر کنم به صورت نگاه کردم حسی نداشت و نمیتونستم از اون چشمای لعنتی چیزی بخونم
وی : ولی شباهت زیادی بهش داری ، نیش خند زد
شاید بهتره یکم بچه داری یاد اما اگه نتونستی هم جای تعجب نداره چون یه بیبی نمیتونه از یه بیبی دیگه نگه داری کنه
با حرفی که زد مطمعن بودم از شدت عصبانیت قرمز شده بودم میدونستم اگه پررویی کنم سرم رو از دست میدم اما اگه هم چیزی نمی گفتم خودم خودم رو میکشتم: هر چقدر که نگا میکنم میبینم به شما هیچ ربطی نداره و قیافه منم به بیبی ها نمیخوره
و با پررویی نزدیک شدم و تام رو ازش گرفتم و هرچه سریع تر به کافه برگشتم دلم میخواست کلی تام رو تنبیه کنم اما اون بچه بود و با قیافه معصومی که داشت قطعا دلم نمیومد
سهون با دیدن من و تام خوشحال سمتم اومد یکم به صورتم دقت کرد: پس چرا پکری ؟
جیم: باز دیدمش تام رو اون پیدا کرده بود
سهون با حالت گیجی پرسید کی ؟
جیم: وی
سهون : باز اینجا بود واقعا تعجب اوره که اینجا جدیدا پرسه میزنه ، به هر حال حواست باشه جیمی دوس ندارم تو رو هم مثل شریک قبلیم از دست بدم حالا هم زود بیا که کار داریم .....
سرم رو تکون دادم و تام رو به اتاق برگردوندم .......

سلام جیجیلیا لطفا نظر بدید و ووت لطفا یادتون نره......😊🙃

find you Where stories live. Discover now