° p14°

506 112 10
                                    

نوار سیزدهم:
[توی راه زندگی هامون همیشه یه گرداب هست
که خواسته و ناخواسته ممکنه واردش بشیم ،
اما نه !
من این حرفو قبول ندارم چون من انتخاب میکنم
که توی گودال برم یا نرم ،

من همیشه مثل یه سایه دنبال خودم بودم
، و هیچ وقت متوجه نشدم که کدوم من ،
من واقعی ، هست !

سایه ایی که دنبالم میاد
  یا منی که این سایه رو میسازه!

بعضی ها ام میگن برای شناخت خودم باید تجربه کنم !
یعنی مثلا غرق شم تا شنا کردن یادبگیرم !
اما ..
شنا کردن  روی دریاچه یخ زده چیزی رو عوض نمیکنه!

داری میگی چرا به دریاچه یخ زده رسیدم؟

خب !

شروع این راه مثل یه تابستون شیرین و داغ و هوس انگیز بود
ولی انجامش برای من یه زمستون سرد  و خشک !
جوری که انگار تمام دریاها  برای منی که میخواستم
شناگری یادبگیرم تبدیل شد به یخ و یخ و یخ ....

پس تنها راه نجاتم رقصیدن روی یخ ها بود
و...
انجامش دادم !

همونقدر  شیرین همونقدر تلخ !
درست مثل
یوری آن آیس !

از چیزی نمیترسم
چون اگه زمین بخورم
دیگه تنها زمین نخواهم خورد
یوری هم با خودم به پایین میکشم ...
توی عمیق ترین تاریک ترین بخش
دریای یخ زده قلبم!... ]

.
.
فلش بک:

با شنیدن صدای ماشین پدرش که از توی حیاط بزرگ عمارت به گوش رسید
قدم های کوچیکش رو رسوند پشت پنجره اتاقش
و با کمی پا بلندی
چشم های قهوه ایی نسبتا درشتش رو به مرد مو سفید داد
که با همون اخم همیشگی به سمت ورودی خونه
مشغول قدم ورداشتن بود

سریع از پشت پنجره خودشو جدا کرد
و کتاب هاشو بست و توی قفسه ها چید ،
خوب میدونست اون مرد هیچ وقت از درس خوندنش راضی نبوده و نیست
و بزرگترین چیزی که خشمش رو میاره
، دیدن صحنه اییه که هوسوک مشغول درس خوندنه

پدر : هوسوکاااا .. پسرم !

با شنیدن صدای نسبتا بلند پدرش که توی دیواره های
مرمر سفید رنگ سالن پیچید دستی به لباس اشرافی مانندش کشید
و خودشو با دویدن از روی پله های مر مری به پدرش رسوند ،

احترامی گذاشت و میان دست های باز منتظر
مرد در آغوشش رفت

اون مرد هرچقدر هم خشمگین بنظر میومد
برای هوسوک همیشه مثل خود هوسوک بود ،

اونقدری که هوسوک هیچوقت نمی‌تونست فراموش کنه
که اولین کسی که توی زندگیش بهش
زیبا خندیدن رو اموخته بود پدرش بود !‌

GLASS ROSE - SOPEWhere stories live. Discover now