نوار هفدهم:
[اوج !
خوندنش هم باعث میشه حسش کنم !
وقتی رگ های بدنم خارج از فرمان ذهنم
خون رو به جریان مینداختن و این سم رو توی تک تک نقاط بدنم
انتقال میداد ،هورمن های من بی اختیار به سمت اوج میدوین و
من تمام مدت در یک خواب عجیب بودم ، خواب ، با چشم های باز !شیطان بالای پیکر بی روحم ایستاده بود و
قطره قطره وجودم رو از خودش پر میکرد و
من رو به سجده ی خواستن آتشش وا میداشتتوی چشم هاش فقط یک چیز رو میشد بخونم
(من ، خود شیطانم)من شکست خورده بودم ،
از خودم ، از قلبم ...
ولی عجیب بود که فرشته مرگم به من کمک کرد
و ذره ذره با خشم و نفرت و خفقان درونش
من ذو التیام بخشید! ].
.
.
زمان گذشته:
تمام مدت پشت در چوبی خانه رنگ پریده ، نشسته بود
بیشتر از هر زمانی به یه آغوش نیاز داشت
اغوش مادرش ؟ اغوش پدرش؟ اغوش ....قطره اشک پر حسرتش اینبار مسمم تر
روی گونه هاش فرود آمد
دست هاش رو کنار بدنش پیچید ،
انگار هیچ وقت نباید منتظر چیزی میبودو
همیشه باید خودش بدستش میاورد ،البته بعضی وقت ها ام باید میگذاشت فقط زمان بگذره ..
یونگی نمیتونست به خودش توی اینه چشم بدوزه اون دیگه حتی چهره واقعی خودش هم میان قاب های ظاهریش گم کرده بود
و پسری که توی آینه بود ،
یونگی نبود ،
فقط شبیهش بود !
اون همون پسرک گم شده در نوجوانیش بوده که به دنبال عشق بی پروا قدم ورمیداشت !با دست های سردش ، گونه های سرخ شده از سرما ش رو لمس کرد و قطره های اشک مزاحمش رو گنار زد
به کمک دیوار به سختی بلند شد ،
احساس میکرد روحی توی بدنش وجود نداره و کشیدن این پیکره بی روح از هرچیزی سخت ترهاز زیر تختش ساک کوچکش رو برداشت
و چند دست لباس تیره رنگش رو توش گذاشت
، دفترش ، لب تابش ، و کابل ها ...
انقدر ذهنش توی تک تک جاهای سرش فریاد میکشید که از شلوغی ذهنش متوجه صدای پارک کردن ماشین هوسوک نشدهوسوک با سرعت ماشین رو پارک کرد و به سمت در رفت
دو دل بود ،
از باز کردن در ...
اگه میرفت تو باید چکار میکرد؟
تهیونگ و هر تهدید دیگه ای رو بخاطر یونگی کنار زده بود
حالا باید با خود یونگی چیکار میکرد !دستگیره در بی اختیار بین دست هاش چرخیدن و وارد خونه شد ،
انقد تاریک و سکوت حاکم بود که انگار سالها کسی اونجا زندگی نکرده ! دقیقا مثل تمام سالهایی که یونگی و هوسوک
توی کاخ ها و عمارت های خودشون هیچ وقت فکرش
رو هم نمیکردن به این نقطه کور برسن !صدای دست های یونگی رو شنید که ظاهرا
مشغول جمع کرد چیزی بود ، قدم هاش رو بی عجله پیش برد !
برای هوسوک دیگه عجله کافی بود ..
YOU ARE READING
GLASS ROSE - SOPE
Fanfictionوضعیت: فصل اول تمام شده 🔴 [ما با چرخش زمین شروع کردیم برای تغییر و دنیا مارو بهم رسوند ، حالا هر روز از خودم میپرسم آیا ما واقعا عاشق بودیم ؟] °کاپل : سپ ، یونسئوک °کاپل فرعی : هوپکوک، تهجین ، ویکوک .... °ژانر : رومنس، معمایی ، اسمات ، فیلم نامه ای...