°p15°

494 110 3
                                    

نوار چهاردهم :

[دنبال چی میگردی ؟
چیزی که من خودم هم گمش کردم؟
راستش جدیدا خسته شدم ، از حرف زدن باهات خسته شدم
چون من همیشه برای تو میگم و تو حتی معلوم نیست که هستی یا نیستی که به من گوش بدی !
بیا تمومش کنیم ، این همه بودن های من و نبودن های تورو !
میدونی داستان ما شبیه به یک وابستگیه
یک  وابستگی اعتیاد آور !
تو منو دنبال میکنی برای رسیدن به نقطه پایانم و من تورو قدم به قدم توی ذهنم فروتر میبرم !
به خودت نگاه کن!
تو دنبال من دویدن رو دوس داری درسته؟
ولی تاحالا دنبال خودت دویدی؟
خسته شدم ، یه جایی توهم خسته میشی از این دنبال من اومدن
اون سایه من بودم ! تمام مدت اون سایه که توی تاریکی ها ام همراهم میومد ، من بودم ...
بیا تمومش کنیم
به همین راحتی !]

خسته بود ، خسته تر از زمانی که فکرشو میکرد ،
اون درست داشت از اوجی سقوط میکرد که خودش پله هاشو ساخته بود ،
و اون پله ها ...
اون پله ها از جنس سختی ها و درد هاش بودن
از جنس تکه تکه وجودش !

شاید هم دلیلش همین بود !
تمام وجودش رو گذاشته بود و حالا چیزی دیگه نمونده بود برای موندنش

با سردی ایی که از سرمای کنار پنجره اتاق وارد میشد
انگشت های سنگینش رو سمت دکمه قطع ظبط صدا واکمنش برد ،
این چهاردهمین نواری بود که از صدای خودش پر میکرد
، چقدر سخته به انتهای خط رسیدن !

خطی که باهاش زیباترین صحنه زندگیت رو نقاشی کردی!
و حالا اون خط به طنابی تبدیل شده بود
که دور پوست شیری و نازکش بخزه و لمسش کنه !

چشم هاشو بست و دوباره دریای متلاطم چشم هاش
شروع به مواج شدن کردن...
روی دست هاش به آرامی دست میکشید !
درست مثل طوری که معشوقه ش دست هاشو میگرفت ،
انگشت هاشو بهم قفل میکرد ،

حالا بجای آغوش مردش
، خودش رو میان دیوار های رنگ پریده اتاقش
به اغوش پوچی میسپرد !
این پارادوکس قرار بود تا کی  همراهش باشه؟

تا زمانی که دوباره بی هوا پلک های سنگینش لالایی توی گوش هاش میخوندن و
به خواب می‌رفت !

دلش میخواست دوباره روزها خورشید
و ببینه و شب ها درخشش ماه رو
ولی تمام دنیای یونگی خلاصه میشد پشت در اون اتاق !
دیوار های طوسی رنگش
و سقفی که هیچ ماه و خورشیدی نداشت...

.
.

زمان گذشته :

یونگی : چیه؟ چرا اینجوری نگاهم میکنی؟

هوسوک: یونگی تو ...
هیچی ولش کن !

یونگی: من چی؟ حرفتو بزن چرا مثل بچه ها رفتار میکنی؟

هوسوک: تو واقعا من رو یادت نمیاد؟

یونگی منظور هوسوک رو نفهمید

GLASS ROSE - SOPEWhere stories live. Discover now