°p13°

507 119 10
                                    

نوار  دوازدهم:

[اون شب بارون بارید ، درست وسط تابستون
اما جالب تر این بود که ما توی تابستون نبودیم ، زیر پاهام صدای ارام خورد شدن نرم دونه های یخ برفی به گوش میرسید
و از بابا آفتاب تیز داشت چشم هام رو میسوزوند
، این مثل یک گناه بود ، 
یک گناه از قبل پیش‌بینی نشده !

صورتم رو گرفته بودم تا چشم هام نور افتاب رو نبینن
و با سرعت توی جاده میدویدم ،
درد و سوزش تمام بدنم رو پر کرده ، 
پر از گلوله هایی که به سمتم شلیک کردن ولی هیچ گلوله ای در کار نبود و
من توی خیالاتم تن زخمیم رو حمل میکردم
، اون چیزی که دنبالم میکرد
مدام ازم میخواست بایستم و در تلاش بود جلوم رو بگیره ...
داد میزد ..

و هر قدم به گوش های یخ بسته م نزدیک تر میشد ..
اخرین بار دیگه از خودم  نپرسیدم
مین یونگی چیشد که ابنکارو کردی !
چون بار اخر فرق داشت
تمام وجودم درگیر زخم شده بود ،
زخمی که خودم شروع به وجود امدنش کردم ..

اگه الان صدا مو میشنوه میخوام از اعماق وجودم بگم
، من نمی‌خواستم اینطوری پیش بره ،
تو سعی کردی دویدن من با پاهای برهنه رو روی یخ های برفی متوقف کنی ،
تو سعی کردی ماه بشی
جلوی تابش اون خورشید سوزان رو به زخم های بدنم بگیری
ولی ..
تو همون خورشید بودی ،
من هنوز هم توی این تابوت چوبی صدای فریاد هاتو برای متوقف کردنم میشنوم ...]

.

.
زمان حال : (بعد از اتمام پرونده گلس رز)

افسر جکسون  دستی به موهاش کشید
و دکمه قطع واکمن رو زد و نوار  دوازدهم رو خارج کرد

، سیگاری روشن کرد
و به صندلی اتاق اش تکیه داد و نگاهش رو
به دیوار روبه‌رو ش  ثابت کرد ..
اون اسم ها ..اون عکس ها ...
هرکدوم داستان های مختلفی پشتشون پنهان بود

ولی!
هنوز هم بند قرمز رنگی که باعث گره خوردن زندگی اون هفت نفر
بهم شده بود رو پیدا نمیکرد ،
  سمت پرونده جدیدی که روی میزش گذاشته بود
کمی خم شد و اونو ورداشت

به عکسش نگاهی انداخت،
به برگه ایی که معلوم بود چندجاییش با اشک خیس شده ،
اون اشک ها درست روی کلمات
(خانواده ) و (بابا)
بودن !

اعتراف های پسری  که صبح اون روز به مرکز اداره پلیس اومده بود
و اون کاغذ رو پر کرده بود ...
خودکارش رو برداشت
و بزرگ روی عکس صاحب اون پرونده
نوشت : [ تایگا ، شَدو روم]

.
.
گذشته:(قبل از اتمام عملیات گلس رز)

جیمین با بی حوصلگی از در اتاق بیرون امد ، صبح وقتی متوجه شد
که نامجون بلاخره بعد از چند روز
از اون حبس بهش ازادی داده ،
بی معطلی تن بی جان و ضعیف اش رو بیرون کشید ،

GLASS ROSE - SOPEDonde viven las historias. Descúbrelo ahora