°P5°

676 164 32
                                    

ستاره گوشه صفحه رو یادتون نره بزنید ⭐ ووت ⭐
•••••••••••••••••••••••••
نوار پنجم:
[بزارید از اولین باری که  خواستم کسی رو متوجه علاقه خودم کنم براتون بگم!
امم خب راستش فک کنم حیفه اگه خاطره ش تا ابد توی دلم باقی بمونه ! وقتی توی دبیرستان بودم و سال اولی  ،
جانکوک زیاد با سال بالایی ها میگشت و منم مجبور میکرد بعضی وقتا توی مهمونی هاشون باهاش همراه شم !
یه شب توی همین مهمونیای کوفتی مسخره که تا صبح پسر و دخترای دیوانه مینوشن و بهم بدناشون رو بی اختیار میمالن ،

جانکوک پابه پای اون دوست های عوضیش انقدر نوشید که موقع برگشتن توی راه رو خونه افتاد و بیهوش شد،
بخاطر اینکه هنوز به سن قانونی نرسیده بود ترسیدم که اونو درمانگاه ببرم ،
یادمه یکی از همون دوست های جانکوک با ماشینش مارو رسوند به خونه ، تمام مدت که توی راه برگشت بودیم دستام رو دور گردن جانکوک انداخته بودم و
چشم هام مثل نفرین شده ها خیره شده بود به اون پسر که کمکمون کرد !
نمیدونم حس عجیبی داشت انقدر که پیش خودم گفتم نه این از اون عوضیا نیست
و شاید بشه بهش اعتماد کرد ،

وقتی ماشین ایستاد با صدای پسر پشت فرمان به خودم اومدم و تازه فهمیدم تمام مدت بلند بلند افکار ذهنمو گفتم

پسر : هی بچه جون رسیدیم! 

من و من کنان باشه ایی گفتم و از ماشین به سختی جانکوک رو بیرون اوردیم ،
داشتم میرفتم که دوباره با صداش متوقف شدم

پسر : به ظاهر ادما نگاه نکن بچه جون !
عوضی ها ام چشم های زیبایی دارن !

و خب اینجا بود که متوجه گندی که زدم شدم !
بعد از اون روز زیاد دنبال اون پسر گشتم ولی اخرین باری که دیدمش وقتی بود که
به بانکی که پدرش صاحب اون بود از طریق سیستم ام نفوذ کردم و رسما همه دارایی هاشو جارو کردم و
ریختم توی حساب کسایی که پول کمتری توی حساب هاشون دارن، یادمه چهره نگرانش که پدرش چطور انگشت اتهامشو سمتش گرفته بود !

  میخواستم مثل خودش مثل یه عوضی رفتار کنم
تا بتونم بهش نزدیک شم
ولی بعد از اینکه همه تقصیرات بانک پدرش به گردنش افتاد و مجبور شد از کشور بره ..

مثل اینکه گند زدم ! ]

.
.

هوسوک مشغول سر و کله زدن با دوست دخترش بود که مدام این چند وقت اخیر تنهاش گذاشته بود و
حالا مثل یه هیولای غر غرو داشت رشته های مغز هوسوک رو میجویید ! هوسوک با خودش گفت
واقعا یونگی چطور تونسته با جولیا کنار بیاد !؟

البته هنوز بخش هایی از وجود یونگی رو نمیشناخت که بتونه جواب سوال هاشوبگیره ،
جواب بخش هایی که شاید هم هیچ وقت قرار نبود بشناسه!

GLASS ROSE - SOPEWhere stories live. Discover now