ستاره گوشه صفحه رو یادتون نره بزنید ⭐ ووت ⭐
•••••••••••••••••••••••••
نوار پنجم:
[بزارید از اولین باری که خواستم کسی رو متوجه علاقه خودم کنم براتون بگم!
امم خب راستش فک کنم حیفه اگه خاطره ش تا ابد توی دلم باقی بمونه ! وقتی توی دبیرستان بودم و سال اولی ،
جانکوک زیاد با سال بالایی ها میگشت و منم مجبور میکرد بعضی وقتا توی مهمونی هاشون باهاش همراه شم !
یه شب توی همین مهمونیای کوفتی مسخره که تا صبح پسر و دخترای دیوانه مینوشن و بهم بدناشون رو بی اختیار میمالن ،جانکوک پابه پای اون دوست های عوضیش انقدر نوشید که موقع برگشتن توی راه رو خونه افتاد و بیهوش شد،
بخاطر اینکه هنوز به سن قانونی نرسیده بود ترسیدم که اونو درمانگاه ببرم ،
یادمه یکی از همون دوست های جانکوک با ماشینش مارو رسوند به خونه ، تمام مدت که توی راه برگشت بودیم دستام رو دور گردن جانکوک انداخته بودم و
چشم هام مثل نفرین شده ها خیره شده بود به اون پسر که کمکمون کرد !
نمیدونم حس عجیبی داشت انقدر که پیش خودم گفتم نه این از اون عوضیا نیست
و شاید بشه بهش اعتماد کرد ،وقتی ماشین ایستاد با صدای پسر پشت فرمان به خودم اومدم و تازه فهمیدم تمام مدت بلند بلند افکار ذهنمو گفتم
پسر : هی بچه جون رسیدیم!
من و من کنان باشه ایی گفتم و از ماشین به سختی جانکوک رو بیرون اوردیم ،
داشتم میرفتم که دوباره با صداش متوقف شدمپسر : به ظاهر ادما نگاه نکن بچه جون !
عوضی ها ام چشم های زیبایی دارن !و خب اینجا بود که متوجه گندی که زدم شدم !
بعد از اون روز زیاد دنبال اون پسر گشتم ولی اخرین باری که دیدمش وقتی بود که
به بانکی که پدرش صاحب اون بود از طریق سیستم ام نفوذ کردم و رسما همه دارایی هاشو جارو کردم و
ریختم توی حساب کسایی که پول کمتری توی حساب هاشون دارن، یادمه چهره نگرانش که پدرش چطور انگشت اتهامشو سمتش گرفته بود !میخواستم مثل خودش مثل یه عوضی رفتار کنم
تا بتونم بهش نزدیک شم
ولی بعد از اینکه همه تقصیرات بانک پدرش به گردنش افتاد و مجبور شد از کشور بره ..مثل اینکه گند زدم ! ]
.
.هوسوک مشغول سر و کله زدن با دوست دخترش بود که مدام این چند وقت اخیر تنهاش گذاشته بود و
حالا مثل یه هیولای غر غرو داشت رشته های مغز هوسوک رو میجویید ! هوسوک با خودش گفت
واقعا یونگی چطور تونسته با جولیا کنار بیاد !؟البته هنوز بخش هایی از وجود یونگی رو نمیشناخت که بتونه جواب سوال هاشوبگیره ،
جواب بخش هایی که شاید هم هیچ وقت قرار نبود بشناسه!
YOU ARE READING
GLASS ROSE - SOPE
Fanfictionوضعیت: فصل اول تمام شده 🔴 [ما با چرخش زمین شروع کردیم برای تغییر و دنیا مارو بهم رسوند ، حالا هر روز از خودم میپرسم آیا ما واقعا عاشق بودیم ؟] °کاپل : سپ ، یونسئوک °کاپل فرعی : هوپکوک، تهجین ، ویکوک .... °ژانر : رومنس، معمایی ، اسمات ، فیلم نامه ای...