°P2°

1K 194 33
                                    

شرط اپ : هر پارت ۱۰ ووت ⭐
............................................


[خب می‌خوام راجب اون مردی که کنار اسکله دیدمش حرف بزنم ، بزارید از اینجا شروع کنم ، یعنی دقیقا از نقطه شروع تموم بدبختی های زندگیم !
دو سال پیش وقتی بابا با ما هنوز زندگی میکرد و بهمون سر میزد ، من تو یه شیرینی فروشی کوچیک کار میکردم ، بابا همیشه به من اجبار میکرد که با پسر عزیزش خوب رفتار کنم و سعی داشت همیشه ما باهم دوست باشیم ،
اون روز رو هیچ وقت یادم نمیره اولین باری که رییسم که یه مرد بود منو بوسید و خب مشکل از اون بوسه شروع نشد! یادمه جیمین اون موقع ۱۸ سالش بود و کل مدرسه روی شیطنت ها و رییس بازیاش میچرخید ..
وقتی ظهر که به خونه برگشتم جیمین رو تو  حیاط خونه دیدم و تعجب کردم ، خیلی کم پیش میومد اون به اینجا بیاد مگه به اصرار بابا ! و خب درست حدس زدین! اون منو حین بوسیده شدن توسط اون مرد دیده بود و به بابا و تمام خانواده گفته بود ! یادمه از اون سیلی ایی که به گوشم خورد شروع شد ..
دیگه بابا از اون به بعد تمام حرص هاشو سر مامان خالی میکرد و بجای من اونو میزد ، منو یه ننگ میدونست و حاضر نبود دیگه باما زندگی کنه ، با یه ننگ !
دیروز بعد مدت ها کنار اسکله وقتی اون پسر کنارم ایستاد و باهام حرف میزد منو یاد گذشته م انداخت یاد اولین باری که بوسیده شدم ، دقیقا مثل اتفاقاتی که برام افتاده بود از یه حس شیرین و امنیت پذیر شروع شد و به یه تلخی رسید ،
حضور اون پسر بهم ارامش میداد نمیدونم شایدهم ارامش نبود یجور اطمینان بود ...
امیدوارم دوباره ببینمش و باهاش حرف بزنم .. یا شایدم تا اون موقع زنده نباشم که بتونم باهاش حرف بزنم ، پس میتونم این نوارهارو بهش بدم تا بشنوه ! ]

نوار دومو کنار نوار قبلی که پر کرده بود گذاشت ، بی حوصله به صندلیش تکیه داد ، انگار زمان براش متوقف شده بود و هیچ کاری نبود که انجام بده فقط ساعتها باید به در و دیوار اتاقش زل میزد ، یا تو اون سایت شَدو بالا و پایین میشد و معامله هایی که قرار داده میشدنو میخوند ،
حس میکرد اگه این روند بیشتر و بیشتر بشه شاید دیگه انگیزه ش رو برای پیدا کردن گلس مایند از دست بده و این میشد خسته کننده ترین پایان برای وایت رز !
بعضی وقتا خسته تر از اونی بود که کاری کنه ، درست در حالتی که کل روز رو هیچ کاری نکرده بود !

صدای قدم های مادرش رو شنید که کم کم به پشت در اتاقش میرسیدن

مادر: یونگیا .. دوستت اینجاس نمیخوای ببینیش؟

دوست؟ کی این وقت روز میومد به یونگی سر بزنع؟ اها ! دوست همیشه فعال و خستگی ناپذیرش ، جو جو ربیت ! یونگی و جانکوک اولین بار توی سایت شَدو با هم اشنا شدن و بعد از اینکه سر چندتا خرابکاری سرور ها باهم همکاری داشتن یونگی تونست بهش اعتماد کنه ، وقتی اولین بار قرار گذاشتن که بیرون هم دیگه رو ببین یونگی باورش نشد ساکت ترین و مثبت ترین  همکلاسیش همون کسی بوده که تمام این سایبر هک های سایتا رو انجام میداده !

GLASS ROSE - SOPEHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin