جونگکوک میخواست جعبه رو بلند کنه که یکی زد رو شونش برگشت و دید که یونگیه_من برات میارمش
«نه هیونگ خودم میتونم»
جونگکوک با لبخند سعی کرد جعبه رو بلند کنه اما اونقدر براش سنگین بود که حتی نتونست بلندش کنهیونگی خنده کوتاهی کرد وجعبه رو بلند کرد
_بزار بهت کمک کنم
«ببخشید که مجبورت کردم این کارو انجام بدی»
_مشکلی نیست بعد از اینکه اومدی نزدیک جین هیونگ زندگی کنی میتونیم باهم بیشتر وقت بگذرونیم
«شما هم نزدیک جین هیونگ زندگی میکنین؟»
_آره ۳بلوک اونطرف ساحتمان جین هیونگ اینا ساختمونیه که من و جیمین توش زندگی میکنیم
«تو و جیمین هیونگ باهم زندگی میکنین؟»
جونگکوک با تعجب پرسید
جیمین همونطور که نزدیک اونا میشد گفت
_آره من بعد از اینکه دوست پسر یونگی شدم تصمیم گرفتم باهاش زندکی کنم
جیمین لبخندی زد
_و فکر نمیکرد زندگی با تو اون بد بویی که از خودم تصور میکردم رو نابود کنه
یونگی در حالی که جعبه رو محکم تر گرفت گفت و پشت سر جیمین رفت
«منظورش از این حرف چی بود.؟»
″یونگی هیونگ دوست داره همیشه جایی که توش زندگی میکنه خفن باشه پس تو هیچ چیز کیوت و سافتی نمیبینی اما از وقتی جیمین هیونگ باهاش زندگی میکنه داخل تختش پر از عروسکای تدی بر و کیوته″
تهیونگ در حالی که نزدیک جونگکوک میشد گفت
″تو هم یه خرس بزرگ تدی بر میخوای؟″
«نه راستش من با یه اتاق ساده هم مشکلی ندارم»
_خب حالا که از آپارتمانت میخوای بیای ایتجا مطمئنا نباید انتظار یه اتاق عادی رو داشته باشه
جیمین مرموز گفت
«منظورت چیه؟»
_بعدا میبینی الان فعلا باید آخرین جعبه رو بزاریم تو ماشین خوشبختانه وسایل زیادی نداشتی که بخوایم یه کامیون بگیریم
«هم..اما من هنوز حس میکنم با همه اینا بار سنگینی روی دوش جین هیونگ باشم»
_اینجور حس نکن تو از این به بعد قراره پسره من بشی
جین جونگکوک داخل بغلش له کرد
تهیونگ غرید
″هی دست از اینکار بردار″
جیمین پوزخندی زد:
_اوو مثه اینکه اینجا یکی حسودیش شده
″ساکت شو″
DU LIEST GERADE
IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دستی تورو میگیره و به سمت خودش میکشونه» +هی من برگشتم _کاش برنمیگشتی +اوه بیبی وقتی اینطور میشی رو دوست دارم کاپل اصلی:ویکوک ژانر:انگست_کمدی_...