PART| 31

4.6K 785 236
                                    


جونگکوک میخواست جعبه رو بلند کنه که یکی زد رو شونش برگشت و دید که یونگیه

_من برات میارمش

«نه هیونگ خودم میتونم»
جونگکوک با لبخند سعی کرد جعبه رو بلند کنه اما اونقدر براش سنگین بود که حتی نتونست بلندش کنه

یونگی خنده کوتاهی کرد وجعبه رو بلند کرد

_بزار بهت کمک کنم

«ببخشید که مجبورت کردم این کارو انجام بدی»

_مشکلی نیست بعد از اینکه اومدی  نزدیک جین هیونگ زندگی کنی میتونیم باهم بیشتر وقت بگذرونیم

«شما هم نزدیک جین هیونگ زندگی میکنین؟»

_آره ۳بلوک اونطرف ساحتمان جین هیونگ اینا ساختمونیه که من و جیمین توش زندگی میکنیم

«تو و جیمین هیونگ باهم زندگی میکنین؟»

جونگکوک با تعجب پرسید

جیمین همونطور که نزدیک اونا میشد گفت

_آره من بعد از اینکه دوست پسر یونگی شدم تصمیم گرفتم باهاش زندکی کنم

جیمین لبخندی زد

_و فکر نمیکرد زندگی با تو اون بد بویی که از خودم تصور میکردم رو نابود کنه

یونگی در حالی که جعبه رو محکم تر گرفت گفت و پشت سر جیمین  رفت

«منظورش از این حرف چی بود.؟»

″یونگی هیونگ دوست داره همیشه جایی که توش زندگی میکنه خفن باشه پس تو هیچ چیز کیوت و سافتی نمیبینی اما از وقتی جیمین هیونگ باهاش زندگی میکنه داخل تختش پر از عروسکای تدی بر و کیوته″

تهیونگ در حالی که نزدیک جونگکوک میشد گفت

″تو هم یه خرس بزرگ تدی بر میخوای؟″

«نه راستش من با یه اتاق ساده هم مشکلی ندارم»

_خب حالا که از آپارتمانت میخوای بیای ایتجا مطمئنا نباید انتظار یه اتاق عادی رو داشته باشه

جیمین مرموز گفت

«منظورت چیه‌؟»

_بعدا میبینی الان فعلا باید آخرین جعبه رو بزاریم تو ماشین خوشبختانه وسایل زیادی نداشتی که بخوایم یه کامیون بگیریم

«هم..اما من هنوز حس میکنم با همه اینا بار سنگینی روی دوش جین هیونگ باشم»

_اینجور حس نکن تو از این به بعد قراره پسره من بشی

جین جونگکوک داخل بغلش له کرد

تهیونگ غرید

″هی دست از اینکار بردار″

جیمین پوزخندی زد:

_اوو مثه اینکه اینجا یکی حسودیش شده

″ساکت شو″

IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOKWo Geschichten leben. Entdecke jetzt