وی:
هی اینجایی؟
ببین خیلی متاسفم که اون حرفا رو بهت زدم
من اجازه دادم احساستم منو کنترل بگیرن تو دو هفته و نیم جواب منو نداده بودی و من احساس بدی داشتم
ولی فهمیدم نمیتونم بزارم بری
پس معذرت میخوام که یهویی بلاکت کردم
من خیلی احمقم که اینکارو کردم باید بهت یه توضیح درموردش میدادم
من واقعا متاسفم لطفا منو ببخش
جونگکوگ با دیدن اون پیام ناراحت شد غمی که از اون پیام دریافت میکرد واضح بود ولی با این حال خوشحالم بود که بالاخره پیامی دریافت کرد
جونگکوک:
میبخشمت
منم متاسفم که این مدت نادیدت گرفتم
وی:
واقعا؟
جونگکوک:
آره
علاوه بر اون تقصیر من هم بود که جوابتو ندادم و نادیده گرفتمت من همیشه پیاماتو میخونم و جوابتو نمیدم
میدونی این بخاطر اینه که من توی ارتباط برقرار کردن افتضاحم
شاید به خاطر همینه که من تنهام
وی:
هی تو تنها نیستی
من اینجام درسته؟
متاسقم که ولت کردم
قول میدم دیگه ولت نکنم
تموم شد
من خیلی عوضی ام
جونگکوک:
نیستی
آخرش برگشتی گفتی معذرت میخوای درسته؟
من فکر میکنم تو اصلا بد نیستی
وی:
من هنوز عذاب وجدان دارم
میتونم کاری انجام بدم دیگه این احساسو نداشته باشم؟
جونگکوک:
نیاری نیست
آپولو گفتنای تو باعث میشه حالم بهتر بشه
ازت ممنونم که برگشتی
وی:
هنوز احساس بدی دارم
جونگکوک یهو یاد حرف جین افتاد
جونگکوک:
خب اگر بخوای میتونیم همو ملاقات کنیم؟
وی:
صبر کن
چیییییی؟
جونگکوک:
من واقعا از بی توجهی بهت احساس بدی داشتم
و اون لحظه که پیاماتو خوندم احساسم بیشتر شد
حس کردم خیلی بد گند زدم
برای همین با رئیسم راجبش حرف زدم و اون گفت ما دوتا باید همو ملاقات کنیم و همدیگرو بهتر بشناسیم
اونوقت متوجه میشم داخل ارتباط برقرار کزدن چجورم
خوب یا بد
این اولین باریه که دارم برای دوست شدن با کسی پیشقدم میشم تا الان بقیه به سمت من میومدن
این اولین باره میخوام یه حرکتی بزنم
البته ...اگه باهاش...مشکلی نداشته...باشی؟
وی:
معذرت میخوام که باعث شدم همچین احساسی داشته باشی
ولی....
مطمئنی میخوای منو ببینی؟
اگر احساس بدی داری پس انجامش نده
من واقعا آدم بدیم
جونگکوک:
*خندیدن*نه من واقعا احساس بدی ندارم
فقط بنظرم وقتش بود همو ببینیم
از این گذشته ما زمان زیادیه داریم با هم چت میکنیم نه؟
وی:
درسته
خب...امشب سرت شلوغه؟
جونگکوک:
نه اصلا
وی:
پس میتونیم همو ببینیم؟
جونگکوک:
آره حتما فقط اسم جایی رو که میخوایم بریم رو برام بفرست
وی:
اوکی
__________________________________________
ووت و کامنت فراموش نشه کیوتیای من(๑♡⌓♡๑)
پارت بعدم چک کنین(☞^o^) ☞
ESTÁS LEYENDO
IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOK
Fanfic«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دستی تورو میگیره و به سمت خودش میکشونه» +هی من برگشتم _کاش برنمیگشتی +اوه بیبی وقتی اینطور میشی رو دوست دارم کاپل اصلی:ویکوک ژانر:انگست_کمدی_...
