LAST PART

7.3K 897 308
                                    

*حرفای آخر پارتو بخونید*

جونگکوک موقعی که از خواب بلند شد درد خفیفی رو تو کمرش حس کرد هنوز بخاطرا قرصا گیج بود و یادش نمیومد دیشب چه اتفاقی افتاده به سمت آشپزخونه رفت تا یکم آب بخور که کسی گونشو بوسید

″صبح بخیر بیبی درد نداری؟″

چشماش با دیدن تهیونگ بزرگ شد

«این چه کاری بود کردی؟»

″چیکار کردم؟″

«منو بوسیدی»

″چیه؟نمیتونم دوست پسرموببوسم؟″

«دوست پسـ...»

جونگکوک با یاد آوری اتفاقات دیشب قرمز شد و قلبش شروع کرد به تند تند زدن تهیونگ لبخند عاشقانه ای زد و جونگکوک رو از پشت بغل کرد

″اگه فکر میکنی همه اینا یه رویاس باید بهت بگم که اینطور نیست و من تورو دوست دارم و قراره تا ابد کنارت باشم″

«واقعا اینطوره که میگی؟»

جونگکوک با خجالت برگشت سمت ته اما تهیونگ دستاشو دو طرف صورت جونگکوک گذاشت و شروع کرد به بوسیدن لب های جونگکوک
وقتی که تهیونگ عقب کشید جونگکوک صورتشو تو دستاش قایم کرد.

«این برای قلب من زیادیه»

تهیونگ شروع کزد به خندیدن

″خدایا تو خیلی کیوتی نظرت چیه بریم سر یه قرار و باهم بیشتر وقت بگذرونیم؟″

«ام راستش من تاحالا سر یه قرار نبودم برا همین...نمیدونم...باید چیکار کنم»

جونگکوک با استرس گفت

″سادس تنها کاری که باید بکنی اینه که از روزت لذت ببری من قول میدم بت خوش بگذره...چطوره؟″

«باشه...بهر حال من کاری..نداشتم»

تهیونگ با خوشحالی خندید

″من میرم آماده شم طبقه همکف منتظرت میمونم″

«صبر کن!باید واسه قرامون چی بپوشم؟»

″هر چی که دوسداری علاوه بر اون تو هر چی بپوشی بازم زیبایی″

تهیونگ چشمکی زد

جونگکوک حس کرد قلبش میخواد از سینش در بیاد وقتی تهیونگ بهش چشمک زد سریع سرشو پایین انداخت و خودشو مشغول کرد اون هنوز گیج بود و نمیدونست چیکار کنه و چی بپوشه

«من از تهیونگ پرسیدم چی بپوشم و اون بهم گفت هر چیزی که دوسدارم...من چی دوسدارم؟»

جونگکوک در حالیکه سمت کمدش میرفت با خودش فکر کرد اون امیدوار بود روز خوبی داشته باشن
~~~~~~~~~

جونگکوک داخل پارکینگ ساختمون کیم منتظر تهیونگ بود اما نمیدیدش اون حدس میزد تهیونگ در حال آماده کردن خودشه راستشو بخواید جونگکوک اصلا اهمیت نمیداد که تهیونگ چی میپوشه چون اون به صورت خدادای جذاب بود

IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora