جونگکوک موقعی که سر کار رفت واقعا حالش خوب نبود احساس ضعف و خستگی هم داشت ولی بهر حال باید سراغ کارش میرفت
وقتی اونجا رسید پیش جکسون و پسری که کنارش بود رفت
جکسون گفت:
_اوه؟جونگکوک تو اینجایی این «مارکه» بنظرم میشه یه دوست حسابش کرد اون امروز بهم کمک میکنه از اونجایی که اون جین لعنتی نمیزاره اون بیرون نوشیدنی سرو کنی.جونگکوک تعظیم کرد و مودبانه گفت:
«از دیدنت خوشحالم اسم من جونگکوک»
+تو برای اینکه تا اخر شب تو یه کلاب کار کنی زیادی بچه نیستی
«نه من الان ۱۸سالمه پس مشکلی نیست »
مارک گفت:
+آها درسته ولی تو خیلی جوون تر بنظر میایجونگ کوک لبخند احمقانه ای زد.
جکسون گفت:
_اونو ناراحت نکن وگرنه جین هردوتامونو میکشه
+اما جین باید گزاش بشه چون اون به یه بچه اجازه داده کار کنه
جکسون یقه مارک رو از پشت کشید و در حالی که اونو به سمت سالن اصلی میبرد گفت:
_بیا فقط بریم و کار کنیم+آیییی!صبر کن
جکسسون به سمت جونگکوک برگشت و گفت:
_راجب اون پسره متاسفم اون دیوونس«مشکلی نیس»
_خب امروز باید مقداری شراب و الکل آماده کنی و ترتبشونو بدی اگه به چیزی احتیاج داشتی صدام
بزنجکسون گفت و بعدش به سمت سالن رفت اصلی رفت
جونگکوک آهی کشید و به انبار رفت جایی که پر از بشکه های شراب بود تصمیم گرفت اونجارو تمیز کنه هر چند که گاهی اوقات چشماش تار میدید
بعد از مدتی کارش تموم شد و فقط باید صبر میکرد تا تحویلشون بده ولی سرش جوری درد میکرد انگار دارن با چکش محکم میزنن تو سرش
و هر از گاهی قفسه سینش درد میگرفت پس تصمیم گرفت بشینه و استراحت کنه
اون واقعا یجورایی احساس ضعف میکرد
دستشو روی اپن کنار سینک گداشت و سرشو رو دست هاش گذاشت و چشم هاشو بست تا استراحت کنه
داشت چشماش گرم میشد که یهو با ویبره ای که گوشی کرد از جا بلند شد
گوشیشو در اوررد و دید که وی پیام بش دادهوی:
هی تو
من ساعت کاریتو میدونم ولی الان واقعا نیاز به یه دوست دارمجونگکوک:
من اینجام
من داشتم یکم چرت میزدم از اونجا که مشغول نیستم نیستموی:
اوو تو جواب دادی
انتظارشو نداشتم
تو کوکو ای؟جونگکوک:
من کوکی ام
آقای وی پیرمرد ۶۰سالهوی:
آره،تو کوکی ای
بهر حال شنیدم که هیونگ و دوس پسرش میخوان برن بار همونجایی که با پسر کیوت آشنا شدم
پس از هیونگ پرسیدم میتونم بیام؟
اما هیونگ و دوسپسرش گفتن نه
من چشامو پاپی شکل کردم ولی روشون اثر نداشت اصن
پس من یه لباس مبدل پوشیدم و اونارو تعقیب کردم😎
ولی آخرش گیر افتادم و از کلاب انداختنم بیرون😭
خیلی بدجنسن
چرانمیزارن باش آشنا شم؟
مگه ملاقات کرذن باهاش چه مشکلی داره؟

YOU ARE READING
IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دستی تورو میگیره و به سمت خودش میکشونه» +هی من برگشتم _کاش برنمیگشتی +اوه بیبی وقتی اینطور میشی رو دوست دارم کاپل اصلی:ویکوک ژانر:انگست_کمدی_...