از دید جونگکوکاون شب بعد از اینکه وی بهم پیام داد من شروع به کار کردن کردم احساس خوشحالی داشتم از اینکه دوست پیدا کردم درسته از طریق پیام بود ولی خب همونم خوبه.وقتی جین هیونگ امشب به کلاب نیومد یکم نا امید شدم دوست داشتم اونو ببینم و بیشتر از قبل باهاش حرف بزنم ولی خب با اینحال اینطور نیست که اون کار زندگیشو ول کنه و هر شب بیاد کلابش بهر حال اون زندگی پر مشغله ای داره و دوست پسر هم داره
رفتار جکسون هیونگ باهام بهتر شد ولی هنوزم وقتی باهام حرف میزنه با سردی حرف میزنه که فک کنم این دیگه اخلاقشه و دست خودش نیست
اون به من سه تایم استراحت ۳۰دقیقه ای داد. هر چند که کمکی داخل تمیز کردن بهم نکرد و سریع به خونه رفت بهرحال مشکلی نیست
~~~~~~~~~~~~~~
برای کلاسم بیدار شدم و آماده شدم با دیدن آخرین پیامی که دیشب وی برام فرستاد خمیدگی کوچیکی روی لبم ظاهر شد.جونگکوک:
خب این خیلی خوبه☺️
بعد از اینکه جوابشو دادم گوشیو قفل کردم و به سمت مدرسه راه افتادم
وقتی وار کلاس شدم کلی وا رفتم چون امتحانات میان ترم ما قرار بود شروع بشه و من هنوز هیچ درسی نخونده بودم من تعجب می کنم که چرا نیاز به امتحان کتبی داریم وقتی عکاسی فقط از اسمش معلومه که عکس گرفتنه بعدشم قرار شد پروژه ای رو بعد از امتحانات ارائه بدم و واسه ترم بعد ثبت نام کنمآه،مدرسه واقعا خسته کنندس
طبق معمول قید ناهارو زدم و داخل درمونگاه خوابیدم و قبلش مطمئن میشم اون قلدرا جامو پیدا نکنن و من رو دوباره کیسه بوکسشون نکنن
و خب خانوم یون اون رفتارش خیلی بهتر شد حتی از وقتی فهمید مریضیم چیه و منم بهونه خوبی پیدا کردم برا اینکه بیام درمونگاه بخوابم به جای اینکه روی پشت بوم مدرسه بخوابمبعد از اینکه یکم خوابیدم به بقیه کلاسهام رفتم و قبل از اینکه برم خونه رفتم کتابخونه و چند تا کتاب برای امتحانم قرض کردم
من نمیتونم داخل امتحانا بیوفتم و با مدرسه بای بای کنم
بعد از اینکه کتاب هارو قرض کردم مستقیم رفتم خونه و خودمو برای رفتن به سرکار آماده کردم وقتی اسکرین صحفمو روشن کردم کلی پیام از وی داشتم
اون یه مزاحم خاصه
آه..بهرحال امروز فراموش کردم تلفنمو چک کنموی:
صبح بخیر☺️
بهتره بگم ظهر بخیر چون ساعت نزدیک۱۲عههی تو اینجایی؟
تو آفلاین یا همچین چیزی هستی؟
کوکی؟
دوباره داری منو نادیده میگیری؟
میخوام دوباره تلفنتو اسپم کنم
بذار ببینم
چجوری گوشیتم اسپم کنم؟
YOU ARE READING
IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOK
Fanfiction«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دستی تورو میگیره و به سمت خودش میکشونه» +هی من برگشتم _کاش برنمیگشتی +اوه بیبی وقتی اینطور میشی رو دوست دارم کاپل اصلی:ویکوک ژانر:انگست_کمدی_...