زیییننننننگگگگجونگکوک با صدای آلارم مسخره گوشیش از خواب بیدار شد خیلی خسته بود و دلش میخواست بیشتر بخوابه از طرف دیگه هم باید برای مدرسش آماده میشد آهی کشید و تصمیم گرفت بلند شه و آماده شه.
کلاسش ساعت۸شروع میشد و جونگکوک خوشحال بود که کلاسش خیلی زود شروع نمیشه بعد از اینکه آماده شد به آشپزخونه رفت و برای صبحونه مقداری غلات اماده کرد وقتی داشت اینکارو انجام میداد گوشیشو باز کرد و وقتی دید چند تا پیام داره تعجب کرد.
وی:
واقعا باید تا دیر وقت کار کنی؟
این خطرناک نیس؟
آهای اصن کارت چیه؟
الو؟
هنوز داری کار میکنی؟
هی جوابمو بده
صب کن ببینم مگه تو نگفتی ۱۸سالته؟
و اینکه تا آخر شب کار میکنی....
بهم بگو کارت چیه؟
کوکی
کوکی
کوکیییی
کوکککییی
وی داره بهت پیام میده
کوکی
(فرستاده شده در۹شب دیروز)جونگکوک:
بهت نمیگم.
جونگکوک چند دقیقه صبر کرد تا وی جواب بده اما جوابی دریافت نکرد پس گوشیشو تو جیبش گذاشت و به سمت مدرسه حرکت کرد .
سریع سرِ جای مورد علاقش یعنی آخر کلاس نشست تا کسی متوجهش نشه.همکلاسی هاش با خوشحالی باهم در مورد عکسایی که گرفتندحرف میزدنند ،اونم عکسای قشنگی گرفته بود اما از نشون دادنشون میترسید خودتون قضاوت کنید اگر اون نظرای بد و نا امید کننده رو میشنیدید چه واکنشی نشون میدادید ؟
اون میدونست عکسهاش به خوبی عکسهای بقیه نیس ولی عکاسی تنها چیزی بود که اون توش مهارت داشت
دقایقی بعد کلاس شروع شده بود و جونگکوک به هر چیزی که معلم میگفت گوش میداد و نت برداری میکرد.
~~~~~~~~~~~
جونگکوک در حالیکه خودشو بغل کرد بود زیر یکی از تخت های درمونگاه مدرسه قایم شده بود تا از دست قلدرای مدرسه در امان بمونه._لعنت،اون خرگوش احمق دوباره فرار کرد.
+به عنوان یه خرگوش بیشتر شبیه یه مارمولک عمل میکنه.
خانم یون در اتاق رو باز کرد و با تعجب به اونا نگاه کرد.
_شما بچه ها اینجا چیکار میکنید.
+هیچی.
اونا گفتن و سریع از درمونگاه بیرون رفتن.
جونگکوک آهی از سر آسودگی کشید اون خوشحال بود که قرار نبود بازم مثل همیشه کیسه بوکس اونا بشه هنوز میتونست احساس سوزش رو پشت گردنش از اتفاق دیروز رو حس کنه.
جونگکوک از مخفیگاهش بیرون اومد و پرده رو کنار زد.
_اوه تو دوباره اومدی اینجا مشکلی پیش اومده؟
«هیچی فقط یکم احساس کردم سرم گیج میره»
_اون پسرا تو رو تعقیب میکردن؟
خانوم یون با خونسردی پرسید.
جونگکوک وانمود کرد که نمیدونه خانم یون درمورد چی حرف میزنه اما خانم یون بدون پلک زدن بهش زل زده بود جونگکوک آهی کشید و سرشو به نشونه تائید تکون داد.
_کوکی تو نمیتونی تا آخر عمرت اینطوری زندگی کنی اون احمقا دست از این کاراشون بر نمیدارن.
«ولی من نمیدونم چیکار کنم اگر بخوام به مدیرو و معاون بگم ایده خوبی بنظر نمیاد چون اونا بدتر از دفعه قبل حسابمو میرسن.»
جونگکوک سرشو پایین انداخت و با ناراحتی زمزمه کرد.
«تا وقتی ازشون دور بمونم مشکلی پیش نمیاد.»
_نه تو درست بشو نیستی باید در مورد شرایطتت با مدیر حرف بزنم.
جونگکوک شگفت زده شد اما بعدش به خانم یون نزدیک شد.
«نه خانم یون ازتون خواهش میکنم لطفا اینکارو انجام ندین قول میدم که دیگه این اتفاق نیوفته.»
جونگکوک با التماس گفت و با ترس به خانوم یون نگاه کرد.
خانم یون با ترحم و همدردی بهش نگاه کرد.
_خیلی خب ولی اگه این اتفاق بیشتر اتفاق بیوفته باید بگم اونموقع ازت عذر میخوام و به مقام های بالا اطلاع میدم.
جونگکوک لبخند معروف خرگوشیشو زد.
«وای خانوم یون خیلی ممنونم»
_ هر وقت خواستی میتونی اینجا قایم شی.
خانوم یون گفت و پشت کامپیوتر مشغول کامل کردن کاراش شد.
«ممنون خانوم یون»
جونگکوک گفت و به سمت تخت درمونگاه رفت تا یکم روش استراحت کنه.
جونگکوک فقط نمیخواست به مدیر و معاون چیزی بگه اون میترسید چون مطمئن بود در اینصورت کتکای بدتری میخورد که مطمئن بود دردشون بیشتر از قبلیاس
سرشو تکون داد و چشماشو بست تا کمبود خوابشو جبران شه.
~~~~~~~یک ساعت بعد جونگکوک توسط خانوم یون بلند شد و بهش گفت که باید به کلاسش بره پس جونگکوک قبل از رفتن به کلاسش از خانوم یون تشکر کرد.
حوالی ساعت پنج بعد از ظهر کلاسش تموم شد اون به سرعت به خونه رفت تا اگه مشقی داره انجام بده بعدش آماده شد و به کلاب رفت مثل همیشه شلوغ بود.
داخل آشپز خونه رفت و و جکسون به اون گفت بعد از اینکه کلاب خالی شد اونجا رو تمیز کنه.
اونقدر مشغول کارش شد که نفهمید گوشیش مدام داره اسکرینش خاموش روشن میشه.
______________________
هایی میدونم کمه ولی چه کنم بر اساس همون پارتای نویسنده پیش میرم
ووت یادتون نره گوگولیا(~ ̄³ ̄)~
و اینکه کامنت بزارین لنتیااا༎ຶ‿༎ຶ
کامنت دوس دارم🥺❤️
![](https://img.wattpad.com/cover/243041639-288-k10750.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
IT STARTED IN A WRONG SENT|| VKOOK
Fanfic«کامل شده» «فیکشن ترجمه ای» «اون موقعی که داری داخل تنهاییات غرق میشی و امیدتو از دست دادی در کمال ناباوری دستی تورو میگیره و به سمت خودش میکشونه» +هی من برگشتم _کاش برنمیگشتی +اوه بیبی وقتی اینطور میشی رو دوست دارم کاپل اصلی:ویکوک ژانر:انگست_کمدی_...