بقیه روز خیلی سریع گذشت و حالا،جونگکوک روبروی در کلاب مضطرب ایستاده بود و هر دوثانیه یک بار نفس عمیق میکشید..
زیادی هیجان داشت..این عادی بود؟
شاید..شایدم نه..
سرش رو محکم تکون داد و برای بار آخر به بلیطش،که الان از عرق دستش خیس و چروک شده بود،نگاه کرد..
نگاهش رو به سمت صف طویل و طولانی جلوی در کلاب برگردوند..
دخترا و پسرای زیادی اونجا ایستاده بودن و باهم حرف میزدن و هیجانشون رو ابراز میکردن..
همه دخترا..تاکید میکنم همه دخترا لباسای کوتاه و چسبونی پوشیده بودن که هیکلای بی نقصشون رو به نمایش میزاشت..
جونگکوک کلافه از احساس ناشناختش توی صف و تقریبا آخرین نفر ایستاد..
-خیلی هیجان دارم..بالاخره قراره از نزدیک ببینمش
-وایی منم..فکرشو بکن..قراره ببینیمش
دو دختر جلوییش داشتن درباره کسی صحبت میکردن..جونگکوک سعی کرد به این توجه نکنه که تقریبا همه داشتن از دیدن کسی صحبت میکردن..
پس خودش رو با کشیدن نفسای عمیق سرگرم کرد..
بعد از مدت نسبتا طولانی،که جونگکوک تقریبا پشیمون شده بود و میخواست برگرده،بالاخره نوبتش رسید تا بلیط رو تحویل بده و بره به دورهمی شلوغ داخل کلاب..
صدای کر کننده موسیقی و دود و بوی مشروب تمام فضای کلاب رو پر کرده بود و به پسر سردرد میداد..
دخترا و پسرا توی هم میلولیدن و مثلا میرقصیدن..
ولی اون حرکات هرچیزی بود بجز رقصیدن..
جایی نزدیک به سکوی اجرا ایستاد..
گیتار الکتریکی آبی رنگی درست وسط صحنه قرار داشت که پسر رو به وجد می اورد..
طرحای سفید و مشکی و جذاب روش اون وسیله رو به شدت نفسگیر میکرد..
پسر غرق سیمای اون گیتار شده بود و نتونست آروم شدن جو بار رو متوجه بشه..
تنها زمانی سرش رو بالا اورد که یه جفت بوت جلوش سبز شدن..
با تعجب از همون پایین فرد روبروش رو آنالیز کرد:
بوتای چرم و جذاب
پاهای کشیده که میزبان شلوار اسلش مشکی رنگ بود
بالا تنه کشیده و کمی ورزیده که با تیشرت مشکی و ساده رنگی پوشیده شده بود..
دستای پر از خالکوبی های آشنا
گردنی کشیده و با خالکوبیای ریز و درشت روش..
لبای قلوه ای و زیبا که لبخندی بوسیدنی روش نشسته بود..
بینی زیبا و کشیده..
چشمایی خمار و جذاب که با خط چشمی مشکی کارو شده بودن و قهوه چشمای اون شخص رو قاب گرفته بودن..
دو نهایت موهای بلوندی که با کلاه پوشیده شده بودن..
اون شخص بطرز خطرناکی نفس گیر بود..
طوری که گیتار رو از جاش بلند کرد و بند مشکی و ظخیمش رو از سرش رد کرد و روی شونه های پهنش جا داد،ضربان قلب جونگکوک رو بالا میبرد..
اون وی بود..
پسری که مدام آوازه زیبایی و جذابیتش توی ذهن و قلب پسرک میپیچید..
ВЫ ЧИТАЕТЕ
• I Know Obsessed With Me •
Фанфикшн"وقتی کسی رو غرق خودت کردی باید غریق نجاتشم باشی..نه اینکه ولش کنی تا توی بی توجهیت غرق بشه:)" Au Vkook-Kookv
