•Part 14•

695 111 35
                                        


صدای جیرجیرکا سکوت زیبای بینشون رو بهم میزد..
جونگکوک همونطور که دست تهیونگ، که دور کمرش پیچیده شده بود، رو نوازش میکرد، سرش رو روی شونه پسر گذاشت..هردو پسر با بالاتنه های لختشون زیر نور ماه نشسته بودن..کمر جونگکوک به سینه پسر چسبیده بود و پسر کوچیکتر به راحتی میتونست ضربان قلب تهیونگ رو روی کمرش احساس کنه..:
-یه چیزی بگم؟!
تهیونگ توی موهای پسر نفس کشید و از عطر شکلاتش لذت برد:
-بگو بانی..
جونگکوک لبخند کوچیکی زد و چشماش رو بست
نفس عمیقی کشید و بار دیگه، سکوت بینشون رو بهم زد:
-بیا یه قولی بهم بدیم
-چه قولی؟
-اینکه هراتفاقی افتاد زود قضاوت نکنیم و منتظر بمونیم تا برای هم توضیح بدیم..

تهیونگ شکم پسر رو نوازش کرد و لبخند زد:
-هراتفاقی هم که بیوفته من منتظر میمونم تا توضیح بدی
جونگکوک کمرش رو بیشتر به سینه پسر فشرد و به خیس بودنش اهمیتی نداد..بالاخره اون عرقا نتیجه سکس هاتشون بودن..
-منم قول میدم که توضیحت رو بشنوم..
تهیونگ چونه پسر رو بالا گرفت و سر خودش رو پایینتر برد..بوسه کوچیکی روی لباش کاشت و با کنجکاوی گفت:
-چیشد که همچین چیزی گفتی؟

جونگکوک لباش رو زبون زد تا بتونه مزه خوب لبای دوست پسرش رو بیشتر حس کنه:
-همیشه وقتی فیلمی میدیدم که شخصیتا بدون فرصت دادن به همدیگه زود قضاوت میکنن و رابطشون بهم میخوره، عصبی میشدم..برای همین به خودم قول دادم که هر سوتفاهمی پیش اومد اول توضیح طرف مقابلم رو گوش کنم..

تهیونگ دستاش رو محکم دور پسر پیچید و بدنش رو تکون داد:
-پسر شیرین خودمی
جونگکوک لبخند زد و الکی گفت:
-خفم کردی آقای دوست پسر..
تهیونگم خندید و کمی فشار دستاش رو کم کرد..
جونگکوک توی بغل پسر چرخید و با شیطنت گفت:
-باید قولِ انگشتی بدیم و مهر بزنیم..
تهیونگ به چشمای کهکشانی پسر خیره شد و انگشت کوچیکش رو بالا اورد..
جونگکوکم همینکارو کرد و انگشتاشون رو بهم قفل کرد..
توی یه حرکت سریع لباش رو روی لبای پسر بزرگتر گذاشت و مک عمیقی بهش زد و سریع عقب کشید:
-اینم از مهر..ما قولمون رو نگه میداریم..

تهیونگ شوکه به پسر بی پروای روبروش خیره شده بود:
-وات د هلل؟؟..تو کی وقت کردی انقدر شیطون بشی؟!
جونگکوک نیشخند شیطانی زد:
-از اول بودم..ولی کسی نبود تا این سایدم رو بهش نشون بدم..

تهیونگ دستش رو دور گردن پسر حلقه کرد و سرش رو با شدت جلو کشید و ثانیه ای بعد، لباش رو به لبای پسر شیرین روبروش کوبید..

فشار انگشتاش رو دور گردن پسر بیشتر و به ناله کوتاهش گوش کرد..به لبای کبود جونگکوک بوسه میزد و از شنیدن صداش لذت میبرد..

با زدن مک محکمی به لبای پسر، سرش رو عقب کشید و دستش رو از دور گردن جونگکوک آزاد کرد..
رد کمرنگ انگشتاش روی پوست کبود گردن پسر مونده بود و بهش حس عجیب و خوبی میداد..

• I Know Obsessed With Me •Место, где живут истории. Откройте их для себя