•Part 13•

1.2K 202 151
                                    

همه چیز زیادی عجیب بود.
جونگکوک تاحالا انقدر از رقصیدن خوشش نیومده بود..
همیشه وقتی دختر و پسرای توی بار رو میدید که با بیخیالی میرقصن،براشون تاسف میخورد ولی حالا..
اون توی بغل پسر جذابی مثل وی تکون میخورد و در کمال تعجب لذت میبرد..

اون پسر بطرز ماهری بدنش رو حرکت میداد و جونگکوک فقط دوست داشت ثابت بایسته و تماشا کنه..
وی دست راستش رو روی پهلوی جونگکوک گذاشت و فشار خفیفی داد..
پسر کوچیکتر سوختن اون ناحیه از بدنشو احساس کرد ولی سعی کرد بیخیال باشه و برقصه..
-بدنت برای دستای من ساخته شده.
وی آروم توی گوشش گفت و لرزیدن پسر رو تماشا کرد.
پوزخندی از واکنش بامزه پسر توی بغلش زد و نفسش رو توی گردنش خالی کرد.

مغز جونگکوک قفل کرده بود..
پسر روبروش فقط با چند کلمه میتونست آتیشش بزنه.و این اصلا انصاف نبود.
-نمیدونم..شاید دستای تو برای بدن من ساخته شده.
پسر بزرگتر از حاضر جوابی جونگکوک ریز خندید.
هیچکدومشون به اون پارتی و آدمای دورشون اهمیت نمیدادن.

وی دستش رو از پهلوی جونگکوک پایینتر برد و استخون لگن پسر رو گرفت و پایین تنش رو به مال خودش چسبوند.
دو پسر از حس برخورد عضواشون به هم، ناله کوتاهی کردن.
وی دست آزادش رو به صورت جونگکوک رسوند و موهای بلوندش رو از جلوی چشماش کنار زد.

-دلم میخواد جوری ببوسمت که طعم خونِت رو توی دهنم حس کنم و بعد با لذت به کبودی لبات خیره شم.
جونگکوک فاصله کوتاهشون رو از بین برد.روی لباش زمزمه کرد:
-چرا همینکارو نمیکنی؟
پسر بزرگتر پوزخندی زد و فشار انگشتاش رو روی لگن و گردن پسر بیشتر کرد.
جونگکوک از تاثیری که میتونست روی وی بزاره خوشش میومد.جلوتر رفت و مثل خود پسر توی گوشش زمزمه کرد:
-یه جوری منو مال خودت کن که تمام نیویورک صدام رو بشنون.

وی پوزخند زد و همونطور که لباش رو روی گردن جونگکوک میزاشت گفت:
-یه جوری تورو مال خودم میکنم که تمام نیویورک صدات رو بشنون.
و به دنبال حرفش،مچ پسر رو گرفت و به سمت در خروجی رفت.
اون مهمونی هیچ اهمیتی برای دو پسر نداشت.
الان فقط تب خواستن بدناشون بود که توی ذهنشون پررنگ شده بود.

بعد از یه سواری بلند که توی سکوت لذت بخشی گذشت،وی موتور رو خاموش کرد.جونگکوک به منظره نفس گیر روبروش خیره شد..

اونا توی بالاترین نقطه شهر بودن.جایی که چراغ های قرمزی که به مناسبت ولنتاین روشن شده بودن،زیر پاهاشون بودن و صحنه زیبایی ساخته بودن.

-ولنتاینت مبارک
با صدای وی از قاب زیبای روبروش دل کند و برگشت.
پسر به موتورش تکیه داده بود و دستاش رو توی جیبای شلوار مشکی و زاپ دارش فرو کرده بود.
جونگکوک میتونست قسم بخوره که صحنه روبروش صدبرابر بیشتر از شهر براش نفس گیر و زیبا بود..

• I Know Obsessed With Me •Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ