سرش درد میکرد..
انقدر از این طرف به اون طرف رفته بود که دیگه پاهاش رو حس نمیکرد..
بار اونشب انقدر شلوغ بود که جونگکوک میتونست قسم بخوره که حتی جایی برای ایستادن نبود..
ساعت تقریبا 11بود که همه جا تاریک شد و فقط چراغای نئونی و آبی روی صحنه روشن بودن..
جونگکوک با کنجکاوی و هیجان به صحنه نگاه میکرد..
دقایقی بعد،چراغای روی صحنه آروم روشن شدن و بعد،صدای بهشتی وی توی بار پیچید..
How do we fall in love?
چطور عاشق هم شدیم؟
Harder than a bullet could hit you
شدیدتر از گلوله ای که می تواند به تو اثابت کند
How do we fall apart?
چطور از هم جدا شدیم؟
Faster than a hairpin trigger
سریعتر از ماشه هارپین
جونگکوک مسخ شده بود..
ترکیب صدای بم و خشدار وی با صدای گیتار الکترونیکی که خودش مینواخت،فوق العاده بود..
دست دراز شده جونگکوک،که بطری آبی دستش بود و میخواست به پسر جوونی بده،ثابت مونده بود و چشماش جایی جز اون پسر رو نمیدید..
Don't you say, don't you say it
نگو، اینو نگو
Don't say, don't you say it
نگو، اینو نگو
One breath, it'll just break it
یک نفس، این رو خواهد شکست
So shut your mouth and run me like a river
پس دهانت را ببند و منو مثل رودخانه به جریان بنداز
جونگکوک هیچوقت فکرش رو نمیکرد که این اهنگ انقدر به صدای یه نفر بیاد..
ترکیب صدای دیپ اون پسر جذاب با تک نوازی گیتار الکترونیکش،یه ترکیب مرگباری بود که نه تنها روی جونگکوک،بلکه روی همه کسایی که اونجا بودن تاثیر گذاشته بود..
جوری که سکوت سالن رو فقط صدای همون پسر و سازش میشکست و بقیه مبهوت اون بودن..
Shut your mouth, baby, stand and deliver
دهنت را ببند، عزیزم، بمون و رستگار شو
Holy hands, oh, they make me a sinner
دستای مقدس، آه، آونا منو گناهکار می کنند
Like a river, like a river
مثل یک رودخانه، مثل یک رودخانه
Shut your mouth and run me like a river
دهانت رو ببند و منو مثل یک رودخانه به جریان بنداز
جونگکوک نمیدونست به کجای اون الهه نگاه کنه..
به انگشتای کشیدش که روی سیمای گیتار کشیده میشدن؟
به گردن برنزه و عرق کردش؟
موهای قرمز و خیسش که به پیشونیش چسبیده بودن؟
یا صدای بهشتیش؟
این انتخاب مثل یه هزارتو بود که جونگکوک نمیتونست ازش خارج بشه و مدام نگاهش روی اون بت زیبا میچرخید..
بی حواس سفارشارو رد میکرد ولی دیگه طاقت نداشت..
فاصلش با صحنه زیاد بود..
پس به زور از بین جمعیت رد شد و خودش رو به صحنه رسوند..
چشمای وی بسته بودن و رگای گردنش برجسته..
پایین پاهاش ایستاد و از اون منظره زیبا لذت برد..
'میخوام رگای گردنش رو زیر دندونام حس کنم'
خودشم از تفکراتش تعجب کرده بود..
شاید باید به حرفای هری توجه میکرد و قبول میکرد که یه بایسکشوال لعنتیه..
البته..
شاید باید فقط قبول میکرد که گرایشش به اون پسر لعنتیه..
چون مگه میشه اون پسر رو ببینی و به گرایشت شک نکنی؟
YOU ARE READING
• I Know Obsessed With Me •
Fanfiction"وقتی کسی رو غرق خودت کردی باید غریق نجاتشم باشی..نه اینکه ولش کنی تا توی بی توجهیت غرق بشه:)" Au Vkook-Kookv
