Part 8

569 124 7
                                    

هنوزم یونگ‌شین تو بغلش بود و هیون‌وو دستشو ول نمیکرد
خانم کیم هم ساک خرید رو دنبال خودش میکشید و چندتا پلاستیک تو دستش بود
بعد از رسیدن به پارکینگ سوکجین یونگ‌شین رو پایین گذاشت و سمت مسئول پارکینگ رفت
شماره رو تحویل داد و ماشینش رو بیرون اورد
وسایل رو تو صندوق عقب گذاشت و در رو برای بچه‌ها باز کرد
اینبار یونگ‌شین جلو نشست
_میرید خونه؟
_اره پسرم...امروز خیلی خسته شدی
_اصلا...خیلی هم خوش گذشت
بعد از اینکه توی راه با بازیگوشی های یونگ شین اهنگای مختلف گوش دادن و سونگ‌هی از خوشحالی بچه‌هاش خوشحال بود به همون جایی که اونارو سوار کرده بود رسید
_وسایل زیادن...بگید کدوم خونتونه تا جلوی در پیاده‌تون کنم
سونگ‌هی اصلا دوست نداشت غرور تهیونگ خورد بشه...و از طرفی میترسید که شوهرش خونه باشه پس فورا رد کرد
_نه نه...زیاد دور نیست میتونیم بریم...تا همینجا هم کلی زحمت کشیدی نیازی نیست...
سوکجین میخواست اسرار کنه ولی میترسید زیاده‌روی باشه
_بهرحال میدونید که اصلا برام زحمتی نیست
_ممنونم پسرم..
سونگ‌هی پیاده شد و جین هم متقابلا پیاده شد
سمت صندوق عقب رفت و وسایل رو به سونگ‌هی داد
_ممنون اوپا...ماشین خیلی قشنگی داری...عین خودت خوشگله
جین لبخندی زد
_و کاملا برازنده‌ی توعه پرنسس
_هیونگگگ منم خیلی خوشگلم
_البته که خوشگلی
و خم شد و هیون‌وو رو بغل کرد
جلوی زنعموی تهیونگ ایستاد و تعظیمی کرد
_اگه بازم خواستید جایی برید که براتون سخت بود حتما به تهیونگ بگید تا کمکتون کنم...هرکاری داشتید حتما رو کمکم حساب کنید اومونی
_ممنونم پسرم...امروزم به اندازه کافی زحمت کشیدی و از کارات عقب افتادی
_نه اصلا..این حرف رو نزنید
سونگ‌هی لبخندی زد ولی با شنیدن صدای اشنایی لبخندش محو شد
_سونگ‌هیی!!
سمت صدا برگشت و شخصی رو دید که خیلی دوست داشت هر اتفاقی میوفتاد ولی اون مرد الان ظاهر نمیشد
وانگ‌یو جلو اومد و با نگاهی به جین و ماشینش سمت زنش برگشت
_این دیگه کیه ها؟...نکنه بازم کار سابقتو شروع کردی؟ یکی از اون پسرای پولدار تور کردی و ازش خواستی خرجتو بکشه؟اره؟
سوکجین با تعجب به مکالمه روبه‌روش گوش میداد
سونگ‌هی عصبی سمت مرد مزخرف زندگیش برگشت
_خفه شو...اون سوکجینه سوکجین!
وانگ‌یو با شنیدن اسم اشنای پسر کمی فک کرد و با یاداوری اینکه اون کیه لبخندی زد
_پس کیم سوکجین معروف تویی؟
جین سریع تعظیمی کرد
_خوشوقتم عمو جان
_ولی من اصلا خوشوقت نیستم....برادرزاده‌م کم نبود حالا داری زنو بچه‌م رو خام پولت میکنی؟
سونگ‌هی عصبی دست شوهرش رو کشید
_حرفای مزخرفتو تمومش کن...سوکجین پسرم..تهیونگ منتظرته...بهتره دیگه بری
جین با بهت سری تکون داد و سمت ماشینش برگشت...
خامشون کنه؟ با پول؟ چرا؟ قاعدتا کسی که باید گول میخورد اون بود...وگرنه خانواده تهیونگ چیزی نداشتن....افکارشو کنار زد و سمت در ماشینش حرکت کرد که صدای بلندی توجهش رو جلب کرد و برگشت
عموی تهیونگ لگد محکمی به ماشینش زد
_فورا از اینجا برو و این لگن رو تکون بده! یه لحظه‌م دلم نمیخواد اینجا ببینمت فهمیدی؟
سونگ‌هی سعی کرد جلوی اون مرد نفرت‌انگیز رو بگیره
_بخاطر خدا.تمومش کن داری چی میگی
جین خواست حرفی بزنه ولی با دیدن وضع بد روبه‌روش تصمیم گرفت جمع رو سریعا ترک کنه
_این پسر...چرا فک میکنی ادم خوبیه هاا؟با اینهمه پول و وضع خوبش چرا باید بیاد و عاشق تهیونگ بشه؟ به چه دلیل مزخرفی؟
جین متعجب جلوی در ماشینش خشک شده بود
خیلی دلش میخواست برگرده و داد بزنه کسی که ممکنه ازش سو‌استفاده بشه خودشه نه تهیونگ چون خانواده‌ی تهیونگه که هیچ منفعتی براش ندارن اما برای غرور تهیونگم که شده چیزی نگفت
برگشت و تعظیمی کرد
_خوشحال شدم دیدمتون...با اجازه من دیگه باید برم
و سوار ماشینش شد و به سمت دانشگاه حرکت کرد
سونگ‌هی با عصبانیت به شوهرش نگاه کرد
_هدفت از گفتن اون چرندیات چی بود؟
_که جداشون کنم!
_چی؟
_اون پسر...اگه بفهمه تهیونگ همچین خانواده‌ای داره دیگه سمتش نمیاد
_ولی برای چی میخوای جداشون کنی؟
_ یه معامله‌ی خوب بهم رسیده اگه بتونم تهیونگ رو راضی کنم عالی میشه...شغلش فوق‌العاده‌س...فقط بدیش اینه من نمیتونم برم...دنبال یه با سواد میگردن
_میخوای آینده‌ی اون بچه رو با کارای گند خودت داغون کنی؟
_تهیونگ داره تو خونه من زندگی میکنه...مطمئن باش مجبورش میکنم که قبول کنه!

___

اتک دارم نصفه‌شبی🙂🙂🙂🙂🙂🙂

Do U Luv MeWhere stories live. Discover now