جین با حرص خمیر دندون رو از تهیونگ گرفت و بازش کرد
مسواک رو از توی دهن تهیونگ بیرون اورد و زیر شیر اب گرفت
کمی از خمیر دندون رو روی مسواک گذاشت و بعد در خمیر دندون رو بست
تهیونگ تمام مدت بهش خیره بود و همین باعث میشد تا جین سرش رو بلند نکنه
خمیر دندون رو سر جاش برگردوند و مسواک رو تو دستش گرفت
_دهنتو باز کن
_تو میخوای...-
_اره دهنتو باز کن
تهیونگ مطیعانه دهنش رو باز کرد
جین با دقت مسواک میکرد تا مبادا لثههای تهیونگ اذیت بشن و خون بیاد
بعد از اینکه زبونش رو هم شست مسواک رو از دهنش بیرون اورد و زیر شیر گرفت تا شسته بشه
تهیونگ یک لحظهم دست از خیره نگاه کردن به جین برنداشت
وقتی جین سرش رو بلند کرد تا اب توی لیوان رو به خورد تهیونگ بده لبای خیس و کفی تهیونگ رو روی لبای خودش حس کرد
چشماش گرد شد و بی حرکت به چشمای بستهی تهیونگ زل زد
تهیونگ اروم و ملایم جین رو میبوسید و در نهایت با شیطنت کمی از کف توی دهنش رو با زبون به داخل دهن جین فرستاد
جین تحمل نکرد و به سختی خودش رو از تهیونگ جدا کرد و محتویات دهنش رو سریعا بیرون ریخت
شیر آب رو باز کرد و دهنش رو با مشتهای پشت هم آب پر کرد
_تهیونگ این چه کاری بود
_خواستم باهم مسواک کنیم
_من مسواک کرده بودم
_خب دوبار کن چی میشه
_اه توی عوضی...
بالاخره بعد از چندین بار شستن دهنش راضی شد تا اب رو ببنده
تهیونگم دیگه دهنش رو شسته بود و خبری از کف نبود
با هم سمت تخت رفتن
_خب جین دراز بکش
_چرا؟
_دراز بکش دیگه
_باشه ولی خب واسه چی میگی؟
_ببین تو دراز میکشی من میام روت...بعدا یکم لب میگیریم و بعد که گردنتو مارک کردم پیراهنتو در میارم و بعدش...تو روانکننده داری؟ اگه نداری هم عیب نداره یکم تف مالی میکنم نرم میشی...بعدا حالا یه فکری میکنیم...
صورت جین نمیتونست قرمز تر از این بشه دستش رو مشت کرد و محکم به قفسه سینهی تهیونگ کوبید
تهیونگ از شوک ضربه روی تخت افتاد و حالا این جین بود که روی شکم تهیونگ نشسته بود و محکم به سینهش مشت میزد
_منحرف...عوضی...بعدا..به من میگه...من...ذهنم اصلاااا ایراد نداره...این ذهن توعه....بدجنس...خبیث.....بد...خیلی بدی ته...خیلیی!!!
_هی من باید بالا باشم نه تو
_کیییم تهیووونگگ!!!
_باشه...آیی..باشه باشه
جین تند نفس میکشید و تهیونگ ریسه میرفت
_دفعهی اخرت باشه اینجوری اذیتم میکنی
_اگه اخرین دفعه نباشه چی؟
_اونموقع بدجوری تنبیهت میکنم
_تو؟
_اره من
نیشخندی رو لبای تهیونگ نشست و ناگهانی بازو های جین رو گرفت و جاهاشون رو عوض کرد
زانوهاش رو دو طرف پهلوی جین گذاشت
_چی میگفتیم بیبی بوی؟
_ت..تهیونگ بیا بخوابیم
_موش شدی...این دفعه رو میبخشمت ولی از دفعات بعد حواست باشه
و بعد اروم سرش رو پایین اورد و وسط ترقوههای جین رو بوسهی نرمی گذاشت
از روی جین کنار رفت و روی تخت دراز کشید
جین هنوز تو شوک اتفاقات پیش اومده بود
اون نزدیکی...بوسهی نرم تهیونگ...
اروم پلکاش رو باز بسته کرد و بعد پتو رو باز کرد و روی دوتاشون کشید
_ساعت زنگ کذاشتی؟
_ا..اره..واسه هفت
_خوبه...من فردا کلاس دارم
_م.منم...
_خوبی؟
_هوم؟
_خوبی؟
_اره...چرا نباشم؟
_نمیدونم..اخه با لکنت حرف میزنی
_ن.نه چیزی نیست بهتره بخوابیم...
_باشه...بیا اینجا
تهیونگ روی کمر دراز کشیده بود و حالا بازوی چپش رو باز کرده بود تا جین توی اغوشش جا بگیره
جین اروم کنارش دراز کشید و سرش رو روی سینهی تهیونگ گذاشت
تهیونگ بدون اتلاف وقت بوسهی نرمی به موهای جین زد و بعد دستش رو دور کمر جین حلقه کرد
دست جین هم روی سینهی تهیونگ موند و تیشرتش رو توی دستش مشت کرد
تهیونگ با دست ازادش دست جین رو محکم گرفت و انگشتاشون رو توی هم قفل کرد و بوسهی کوتاهی به پشت دست جین زد
_سوکجین؟
_جانم؟
_بیا هر وقت کنار هم بودیم همینجوری بخوابیم
_باشه
_البته میتونیم بدون لباس هم باشیم
_تهیونگ
_باشه باشه...منحرف بازی بسه...اما جدی بودم
_میدونم....منم دوست دارم اینجوری خوابیدنو
_لخت باشیم بیشتر دوست داری
_اه تهیونگ
_نمیشه منحرف نشد وقتی تو انقدر خوردنی هستی جین
_اذیت نکن و بخواب...
_چشم...شبت بخیر باشه
_شب توهم بخیر
حالا نفسای اروم جین چشمای تهیونگ رو سنگین میکردن و صدای ضربان قلب تهیونگ لالایی خواب جین شد.
YOU ARE READING
Do U Luv Me
Romanceداستان عشقی توی زندگی هر کسی اتفاق نمیوفته؛ ولی اگه توی زندگی یه نفر اتفاق بیوفته ماجراهای زیادی در پیش داره... همه میگفتن که اون پسر بدردش نمیخوره و توی سطح خونوادگیش نیست اما سوکجین به حرف مردم و خانوادهش اهمیتی نداد و با قلبش جلو رفت... انتظار ن...