Part 17

554 116 4
                                    

سمت در رفتن
ته اروم در زد و بعد از چند ثانیه در باز شد
سونگ‌هی و دوتا دوقلو‌ها بهمراه مادر بزرگش جلوی در بودن
سونگ‌هی_خوش اومدی پسرم
جین لبخندی زد
اونگ‌هه_پس سوکجین معروف تویی
از بالا تا پایین جین رو چک کرد
_باید دید اونقدری که تهیونگ تعریف میکنه خوبی یا نه
و چشمکی به تهیونگ زد
جین سرخ شد و سرش رو پایین انداخت
یونگ‌شین_جینی اوپا خوش اومدی
هیون_خوش اومدی هیونگ
جین با تعارف تهیونگ داخل شد و سمت بچه‌ها رفت
جلوشون زانو زد
پاکتای توی دستش رو رو زمین گذاشت اونی که ماله یونگ‌شین بود رو برداشت
_ببینم دختر خوبی بودی مگه نه؟
یونگ شین با جدیت سر تکون داد
_معلومه که هستم
جین لبخندی زد
_پس این ماله توعه
و پاکت رو به یونگ‌شین داد
یونگ شین با ذوق پاکت رو گرفت و بعد نگاهی به مادرش انداخت
_اجازه دارم قبولش کنم مگه نه مامانی؟
سونگ‌هی لبخندی زد
_اره دخترم...سوکجین...پسرم مجبور نبودی اینهمه خرج کنی...
_این اولین بارم بود میومدم اینجا...نمیتونستم دست خالی بیام
هیون‌وو با حسرت به خواهرش نگاه کرد
_ولی...هیونگ منم پسر خوبی بودم!
همه با حرفش خندیدن
_بیا اینجا وروجک اینم برای توعه
هیو‌ن‌وو با دیدن ماشین کنترلی جیغی کشید
_این معرکه‌س هیچکس اینو نداره میتونم به همه بگم هیونگم برام چه چیزی خریده! هیونگ تو بهترینی!
و محکم جین رو بغل کرد
جین هم متقابلا بغلش کرد
اونگ‌هه_ما خونمون تو همین راهرو خلاصه نمیشه...بهتر نیست بریم داخل؟
جین خندید
_اوه درسته معذرت میخوام...
و بلند شد و پاکت کنار پاش رو برداشت
تهیونگ جلوتر رفته بود داخل تا بستنی‌هارو تو فریزر بذاره
_بیا داخل جین
جین به تهیونگ و بقیه نگاه کرد که چیزی پاشون نبود
_باید کفشامو دربیارم و بذارم اینجا درسته؟
تهیونگ لبخندی زد
_اره...خونه‌های ما اینجوریه
جین هم لبخندی زد
_جالبه
کتونیش رو دراورد و توی جا کفشی گذاشت
با پاکت سنگین توی دستش سمت هال جایی که تهیونگ بهش نشون داد رفت
عموی تهیونگ رو دید
تعظیمی به نشانه ادب کرد
_سلام عموجان
_خوش‌اومدی بشین
سری تکون داد و با اشاره تهیونگ روی مبل دونفره‌ کنار ته نشست
وانگ یو به پاکت توی دستاش اشاره کرد
_اون چیه ؟
جین متقابلا به پاکت نگاه کرد
_اوه..خب...امیدوارم این بدردتون بخوره و خب...راستش...نمیدونستم چی باید براتون بگیرم
و بلند شد و پاکت رو به خانم کیم رسوند
خانم کیم بعد از مدتها کادو دریافت میکرد...واقعا خوشحال و متعجب بود
_ن..نیازی نبود اینهمه...خرج کنی...
اروم پاکت رو روی میز گذاشت و جعبه‌ی داخلش رو دراورد
یه میکسر بود...توی تلویزیون تبلیغش رو دیده بود و دوست داشت یکی داشته باشه ولی فکر نمیکرد قراره به زودی بدستش بیاره...
_این...
جین_امیدوارم دوستش داشته باشید
_این عالیه...ممنونم پسرم...اصلا راضی به زحمتت نبودیم...
_این چه حرفیه..
تهیونگ_بستنی هم خریده...تو فریزر گذاشتمشون
اونگ‌هه_با بستنیا تونستی دلمو ببری
همه به شوخی‌ش خندیدن
...

____________

تا بیست بریم؟؟؟؟

Do U Luv MeWhere stories live. Discover now