اصلا حواسش سر جاده نبود
کل افکارش پیش حرفای اقای کیم بود
یعنی با تهیونگ هم همینجوری رفتار میکردن؟
این واقعا براش قابل هضم نبود
بعد از حدود نیم ساعت رانندگی به دانشگاه رسید
به ساعت نگاه کرد
11:37
تهیونگ کلاسش تموم شده بود و نزدیک کلاس دومش بود
پیاده شد و بهش پیام داد
"تو حیاط منتظرتم"
به ماشینش تکیه داد و دستبه سینه منتظر موند
با نگاهش ورودی دانشگاه رو چک میکرد که با دیدن دوستپسر خوشتیپ و خوشهیکلش لبخندی زد
تهیونگ سرش رو بلند کرد و سوکجین رو دید
با لبخند سمت جین قدم تند کرد
فقط چند قدم مونده بود تا به جین برسه که یکی در حین رد شدن از کنارشون بلند گفت
-هی سوکجین اومدی دنبال دوستدخترت؟
و اطرافیان شروع به خندیدن کردن
جین با عصبانیت بهشون نگاه کرد و سمت تهیونگ برگشت که دیگه لبخندش به زیبایی قبل نبود
میدونست تهیونگ از تحقیر شدن خوشش نمیاد
سریع سمتش رفت و جلوی تهیونگ ایستاد و با صدای لوس و بلندی گفت
_تهیونگگگ دلم برات تنگ شده بوددد
تهیونگ با تعجب به جین نگاه کرد
اون هیچوقت با این صدای لوس جلوی بقیه با تهیونگ حرف نمیزد...با فهمیدن هدف جین لبخند رو لباش اومد
دستاش رو باز کرد و محکم جین رو بغل گرفت
_منم دلتنگت بودم بیبی
و جین با حس پیروزی به اطرافش نگاه کرد
بعضی با حسادت،بعضی با خشم و تعداد کمی با حس شیرینی نگاهشون میکردن
جین پسر پولدار و معروف دانشگاه بود و تهیونگ پسر جذاب و مرموز دانشگاه...طبیعتا همهی دخترا و اکثر پسرا دوست داشتن باهاشون باشن ولی اون دو همو انتخاب کردن
پس باید انتظار میرفت نگاهای بقیه با خشم و حسادت همراه باشه
بالاخره از هم جدا شدن و سمت حیاط پشت دانشگاه رفتن
جایی که همیشه با اکیپ خودشون بودن
بعد از رسیدن به پشت دانشگاه تونستن دوستاشون رو روی نیمکتای قدیمی و کهنه ببینن
جونگکوک روی نیمکت نشسته بود و جیمین سرش رو پاهای جونگکوک بود
نامجون طبق معمول کتاب میخوند و شوگا اهنگ گوش میداد و هوسوک سرش رو شونهی شوگا بود
تهیونگ دستشو بلند کرد
_هی چطورید؟
نامجون: چه عجب شما پیداتون شد...کجا بودید؟
_تهیونگ کلاس داشت...منم طبق معمول کلاسو پیچوندم
کوکی:پس چرا نیومدی اینجا؟
_نمیدونستم اینجایید..یه کاری هم داشتم تا انجامش بدم طول کشید
تهیونگ با یاداوری اینکه جین زنعموش رو رسونده دوباره استرس گرفت...هیچایدهای نداشت که زنعموش چیزی گفته یا اصلا جین عموش رو دیده...
_جین؟
_هومم؟
_میخوام یچی بهت بگم..میای اونور؟
_باشه بریم
هوسوک:نیومده کجا؟
_زود برمیگردیم
بعد از اینکه به کنج دیوار رسیدن تهیونگ اروم گفت
_جین...زنعموم که اذیتت نکرد هوم؟
_نه ته...باهم رفتیم بازار و من با بچهها سرگرم بودم بعدشم برگشتیم خونتون
ته با ترس زمزمه کرد
_خونمون؟
_اره..البته اسرار کردم بهم بگه خونتون کجاس ولی همونجای قبلی پیاده شدن
تهیونگ اروم نفسشو بیرون داد
حداقل مراعات این موردو کرده بودن
_و وقتی داشتم بر میگشتم عموت رو دیدم
رسما خشک شد
عموش؟ این یعنی اصلا اتفاق خوبی نیوفتاده________
گر گذر میکنی ووتی هم بکن🚶🏻♂️🚶🏻♂️🚶🏻♂️🚶🏻♂️
YOU ARE READING
Do U Luv Me
Romanceداستان عشقی توی زندگی هر کسی اتفاق نمیوفته؛ ولی اگه توی زندگی یه نفر اتفاق بیوفته ماجراهای زیادی در پیش داره... همه میگفتن که اون پسر بدردش نمیخوره و توی سطح خونوادگیش نیست اما سوکجین به حرف مردم و خانوادهش اهمیتی نداد و با قلبش جلو رفت... انتظار ن...