حسابمو برس!

215 45 11
                                    

پرید و پاهاشو دو طرف كمرش قلاب كرد و چانم با يه حركت سريع بازوهاي برجستشو زير باسن دلفينش انداخت و همينطور كه لباي صورتيشو بين لباش ميكشيد و مك ميزد، اروم پسر كوچكتر رو كه حالا از شدت هيجان و عطش ،گونه هاش رنگ گرفته،روي كانتر نشوند و خودشم سمتش خم شد.تقريبا ميون دستاي حصار شدش گيرش انداخت و چندثانيه يك بار بعداز يه نگاه كلي به اجزاي صورت ملتهبش دوباره بوسه هاي خيسشو از سر ميگرفت .
بکهیون انگشتاي باريكشو انداخت زير هوديٍ گشاد دوس پسرش و با يه حركت از تنش درش آورد.با ديدن بدن لخت و ورزيدش، سفت تر شدنش رو تو پايين تنش حس كرد. مثل كسي كه مدت ها تو ده قدمي آب بوده ولي همچنان تشنه،لباي خيس شدشو رو ترقوه ي برجسته ي چان گذاشت و با زبونش رد خيسي جا گذاشت.
نيازي نبود سرشو عقب ببره تا ببينه چان چقد تحريك شده.
بك توی سکس ازون پسراي خجالتي و دست و پا چلفتي نبود.اونم مثه خیلیای دیگه فکر میکرد سكس يه لذت دوطرفه است نه صرفا يه فعالیت يه طرفه و حرصله سر بر! واسه همين نه تنها به خيس كردن ترقوه اش اكتفا نكرد بلكه پاهاي آويزون از كانترشم انداخت دور باسن پسري كه جلوش وايساده بود و بيشتر از قبل چسبيد بهش وبه انگشتای سرکشش اجازه داد تا هرنقطه از بدنِ پرحرارت چانیولو که میخوان لمس کنن. به سينه ي سفتش که رسید صدایی غیرارادی از گلوش خارج شد.حس عضلاتش زیر زبونش به شدت تحریک کننده بود.
هم اتاقي ای كه تا چند دقيقه ديگه ميشد دوست پسرش زيادي هات بود و بك دربرابر چيزاي زيادي هات؛ سست!
داشت با نوك انگشتاش پشت چانيولو دايره وار لمس ميكرد و سينشو مزه،كه پسر بزرگتر توي موهاي لختش چنگ زد و سرشو برد عقب.
صداش بم شده بود و لباي گوشتيش سرخِ سرخ،پوزخند فاكي ای مقابل بكهيوني كه چشماشو شبيه توله گربه هاي مظلوم كرده بود زد.
-هي...هي...انگار يكي اينجا خيلي بيقراره!
بدون اينكه اجازه بده بك سرشو ميلي متري تكون بده هجوم برد سمتش و گاز محكمي از لب پايينيش گرفت كه باخروج صداي ضعيفي از گلوش همزمان شد.
همينطور كه موهاشو با ملايمت بين انگشتاش گرفته بود،با دست ديگش زيپ سويي شرتشو؛ بدون اينكه نگاشو از روی پوست شفافش برداره پايين كشيد.
چند دقيقه بعد بك شوكه و هيجان زده ، دنبال يه راهي بود تا بتونه نفس بكشه.چون چانيول به محض اينكه سويي شرتشو از تنش دراورد و توي آشپزخونه پرتش كرد ، خيره با نگاه ترسناكش بهش، با يه حركت سريع بردتش رو تختش و خودشم روش خيمه زد.حالا كوچيك ترين تكونيم نميتونست بخوره چون پسر بزرگتر دستاشو بالاي سرش چفت كرده بود واجازه لمس شدن بیشتر بهش نمیداد. اون رسما داشت زير وزن بدن چان پرس میشد واز حرارت بیش از حدش گر میگرفت.
نفساي داغشو از يه نقطه به نقطه ي ديگه ای از بدنش ميكشوند و بعداز مكثاي كوتاه بوسه هاي نرمي روشون ميذاشت.
اما براي گردنش...؟
زياد ملاحظه نكرد! دندوناشو فرو كرد تو پوست سفيدش و مك عميقي زد و باعث شد بك از سوزشش ،ناله ي دردناكي بكنه و كمرشو كمي قوس بده.
نور ماه ميخورد بهش.همون ماهي كه چند وقت پيش بهش لعنت فرستاد كه چه بي موقع رو صورت پارك فاكينگ چانيول تابيدن گرفت و حالا داشت به اون روزي كه تابش ماهو لعنت كرد،لعنت ميفرستاد!
تو اون لحظه هيحي براش سكسي تر از پسري كه نيمه برهنه روش بود و داشت با تمام وجود نگاش ميكرد و با بیقراری میبوسیدش،نبود.

In case you didnt knowWo Geschichten leben. Entdecke jetzt