دعوتِ شام

152 43 13
                                    


مابقیِ پرواز ۵ ساعته برای تمام اعضای تیم رویینگ کره جنوبی به مقصد بانگوک توی آرامش و استراحت سپری شد.حتی زوج پرکارِ اکیپ هم انقدی خسته بودن که تا خودِ لندینگ عمیق خوابیدن !
نزدیکای ۵ صبح بود و احتمالا تا وقتی کارای هتلشون انجام بشه خورشید طلوع میکرد.
سرپرست یون،وظیفه ی هماهنگی و کنترل بچه ها رو سپرده بود به کریس.مربی تازه وارد هم ازین بابت خوشحال بود هم تاحدودی ناراحت.علت ناراحتیش ؟
شاید چون حس میکرد، سهون ممکنه باز دوباره یه گندی بالا بیاره یا چان مجددا ازش سرپیچی کنه،وسایلشو کش بره یا لوهان با پررویی حاضرجوابی کنه یا مثلا سوهو بی محلی کنه و چشم غره بره بهش!
علت خوشحالیشم؟
علیرغم همه بی توجهیای کراشش‌،مشخص بود چیه. حالاعملا برای در دسترس سوهو بودن،توجیه خوبی داشت:
«من وظیفمم نظارت رو شماست»
کریس آدم مسئولیت پذیری بود. توی تمامی مراحل پیاده شدن و دریافت چمدونا و انتقال به اتوبوسِ هتل و چیزای دیگه،جوری با دقت و حس انسان دوستی اوضاعو هندل میکرد انگار این وظیفه ای که بهش محول شده ،بزرگترین و مهم ترین کار زندگیشه.تا وقتی برسن به هتل و اعضا روی کاناپه های راحت لابی بزرگ و‌شیکش لش کنن،مثل یه مامان اردک،حواسش به جوجه‌‌ هاش بود.
-خیلی خوب بچه ها ،خسته نباشین.پرواز خوبی داشتیم. خوابتونم حتما زدین وانرژیتون بااین که خیلی بالانیست ...
همینطور که میگفت نگاشو‌ازرو چشمای اعضا رد میکرد
-ولی برای شروع یه روزِ سبک خوبه.
کای پوزخند نامحسوسی به بکهیونی که کج روی کاناپه ی تک نفره ی روبه روش لمیده بود زد. پوزخندی شبیه به اینکه:
« به نظرم به یه هفته استراحت مطلق نیاز داری بک»
بکهیونم متقابلا چشاشو ریز کرد و لباشو مچاله.به این نشونه که:
«انقد کرم نریز کیم جونگین»
چانیول یه کم جابه جا شد و سویی شرتشو از تنش دراورد.آب وهوای تایلند نسبت به کره گرم تربود و البته کلافه کننده.
-خیلی خوب‌ ، برنامه چیه کریس ؟
مردی که رو به جمع تیم رویینگ ایستاده بود و یه پوشه پر مدارک و پاسپورت تو دستش بود، بعد صاف کردن گلوش ادامه ی حرفاشو از سر گرفت.
-برنامه ی این چند روزی که اینجا هستیم رو خیلی دقیق چیدیم. توی تی ویای اتاقتون هست.
بعد در پوششو باز کرد و آیدی کارتارو از توش دراورد.گرفت سمت سوهو تا دست به دست بچرخونتشون.
-تاکید میکنم ، کارتاتون موقع رفت و آمد دور گردنتون باشه.
-یه وقت گم نشیم !؟
سهون با لحن مسخره ی لوهانی که زیرلب با حالت ترسِ ساختگی ای غرغر کرد ، پوزخند زد.
کارتا بین اعضا میچرخید و هرکی آیدی خودشو برمیداشت.یه کارت مستطیلی با بند آبی
-خوب ...تا اتاقاتون آماده بشه بهتون بگم ، امروز تا ساعت 9برای خودتونین. 9/30همه پایین آماده باشین برای رفتن به باشگاه.9/45 اتوبوس حرکت میکنه.تاکید میکنم تا قبلش سوار شده باشین.خوشبختانه تا 2 تمرینات بدنسازیتون تمومه2تا 4تایم ناهار واستراحتتونه و برای عصرم ...
-ای بابا ، گشت و گذار شهری نداریم کریس ؟
کای میون حرفش پرید و شدیدا منتظر یه «داریم» ِ سریع بود.از برنامه های فشرده فراری بود.مخصوصا برنامه هایی که از سمت فدراسیون چیده میشدن.
-یه لحظه دندون رو‌جیگرت بذاری راجع به تفریحاتتونم صحبت میکنم کیم جونگین !
جدی گفت و کای متقابلا با«پوف»ی سرتکون داد.
-عصر گشت شهره.برای خودتونید فقط باید تا قبل ۱۰هتل باشید.
احساس کرد تیکه ی آخر حرفش نیاز به تاکید بیشتر داره.مخصوصا برای اعضایِ سرکش گروه.واسه همین وقتی سعی میکرد نگاه تهدید آمیزشو‌ رو چان،سهون و کای نگه داره مجددا تکرار کرد
-مفهومه دیگه؟تا قبل ۱۰  !!
بعد موقع چشم تو چشم شدن با سهون که حالت پوکری به خودش گرفته بود حس کرد موهای کمرش یه کم سیخ شده.

***

-هی سهون ...سِه . باتوام ! خواب بسه.پاشو باید بریم پایین.
اما برخلاف انتظارش،پسرِدرازکش کوچیک ترین تکونی نخورد. فقط یه کم لب و لوچشو تکون داد و بینیشو مالید.
لوهان بعد از چپوندن شلوارک تو کولش،در آب معدنیِ روی عسلی کوچیک رو باز کرد و برای درست کردن نوشیدنی پروتئینیش نصفشو ریخت تو قمقمه اش !
برای نصفه ی باقی موندش برنامه ی شومی چید و بعد از شیک کردن قمقمش،اونو گوشه ای گذاشت.بااحتیاط بلند شد وهمونطور که لباشو تو میکشید،با قدمای نوک پنجه ای ،خودشو رسوند کنارتختی که هم اتاقیش روش بیهوش شده بود.بالحن کشدارو تهدیدآمیزی گفت
-دیگه داری حوصلمو سرمیبری اوه سهون.
لوهان قبلنا هم این مشکلوبا بکهیون داشت. میخواست راه حل سریع و موثری که اکثرا برای حل این موضوع به کار میبرد رو روی هم اتاقیش پیاده کنه.
بطری آبو با کمی فاصله روی صورتش تنظیم و کجش کرد و...
بوم !!!!!
تو کمتر از چند ثانیه موفق شد صورت غرقِ آرامش سهونو به یه جوجه تیغیِ برق گرفته ی عصبانی که هرآن آمادست تیغای پشتشو به اطرافش پرتاب کنه، تغییر بده. هرچی گیجیِ پسر لخته بیشتر میشد خنده های لوهان شدت میگرفت.
-لعنتییییی...این چه کاری بود آخههه ؟؟؟
حالا کاملا سیخ با چشمای از حدقه بیرون زده،نشسته بود.دستی لای موهای نمدارش کشید و آب صورتشو چلوند.
چپ چپ زیرچشمی نگاش میکرد.
-دقت کردی دوست داری همش روم یه چیزی بریزی؟
با شیطنت به خندش ادامه داد و سهون که انگار مسخ چیزی باشه بهش زل زد.انگار لبخنداش رفته بودن تو حالت اسلوموشن و خودشم بدون اینکه بفهمه لباش کش اومدن!
.
.
.
« خندت؛
مثل بوی خاک بارون خورده
مثل رقص موجای دریا
مثل لمس نم بارون
مثل بوی صدفای ساحل
تا همیشه توی خاطرم میمونه»
.
.
.

***

ساعتای اولیه ی تمرینای ترکیبی و ایستگاهی باهدف آماده سازی برای رقابتای روز بعد داشت خوب پیش میرفت. کریس و یون و مابقی مربیا بین دستگاها میگشتن و وضعیت بدنی بچه هارو چک میکردن.همه چی داشت خوب پیش میرفت وتیم امیدوار بود که فردا هم اوضاع همینطور باشه و بتونن برای متراژای موردنظرشون مقامای خوبی بیارن...کریس ظاهرا قفلیِ بیشتری به دستگاهایی که کیم جونمیون باهاشون کار میکرد زد و توجه نشون دادناش، به سوهو حس مربیِ خصوصی رو القا میکرد تا مربی تیم!
«یه وزنه کمتر کن سوهوشی.این زیادی سنگینه»
«تعداد ستاتو کمترکن ولی قدرتی تربزن»
...
...
..
.
«همینه ، عالیه»
اگه میخواست روراست باشه،صرف نظر ازینکه اون مرتیکه چسب ، مربیشه وهمیشه «احترام به مربی جزو واجباته»، از نیمکتش بلند میشد و با یه لبخند مضحک بهش میگفت:
«ممنون میشم کمتر حرف بزنین مربی کریس»
اما متاسفانه داشت زیر فشارِ تمرینات زیاد له میشد و اعصابش کششِ یه بامبول جدید رو نداشت.پس تو سکوت به حرکاتش ادامه داد و از تو آینه نگاهای حرصیشو روونه ی کریس کرد.
اون حتی،شستش هم خبردار نشده بود که صبح بعد تحویل اتاقا ، کریس برگشته لابی و ازمنشیِ پشت باجه یه عالمه سوال درباره ی رستورانای لاکچری و خوب بانگوک پرسیده و برنامه چیده که امشب سوهو رو مهمون کنه و یه جورایی ببرتش سر قرار !!
-بقیه... بچه ها...هم... هستن...مربی کریس ...
تیکه تیکه ولی امیدوارانه برای ترک کردن کریس از محل گفت.
مربی بیچاره ، نیمه متظاهر به نشنیدنِ تیکه ی کراشش چنتا خنده ی کوتاه کرد.
-اوپس ... به نکته ی خوبی اشاره کردی سوهو !
سوهو متعاقبا سر تکون داد و خودشو سرگرم کارش نشون داد
-اما خوب...راستش...
معذب دستی پشت سرش کشید.قلبش میخواست از تو‌حلقومش بیاد بالا و هرآن منتظر بود خون جمع شده تو مغزش از چشاش بپاچه بیرون ! تاحالا با هیچکدوم از شاگرداش‌ تا جاییکه ازشون درخواست کنه برای شام باهاش بیرون برن پیش نرفته بود...
-مشکلی هست مربی وو ؟

«مربی وو؟
لعنت !
فقط  بهم بگو کریس»
تموم شجاعتشو جمع کرد و از دل دل کردن دست برداشت
-نه.فقط میخواستم بگم امشب شام با من بیای بیرون
چی شد ؟ ازش خواست امشب شام باهاش باشه؟که چی بشه؟چرا یه مربی باید از شاگردش درخواست بیرون رفتن بکنه؟اونم اینجا،وسط تمرینات،توی پایتخت تایلند؟!
-میشه لطفا به درخواست مربیت گوش بدی و فقط امشب باهاش شام بیای بیرون ؟
لحنش هرچند قاطع نبود ولی هرچی بود باعث‌ شد سوهو بعد چند ثانیه سکوت و مغزی که داشت سوت میکشید با بی میلی موافقت کنه.
-بااینکه اصلا دلیل روشنی براش نیس مربی کریس ولی دعوت شما رو برای صرف شام قبول میکنم.
مودبانه و علیرغم میل باطنیش کلمات رو پشت هم چید.
«حالا تا شب ؟ کی اومده ؟!کی رفته ؟هوم؟!»

***

هول و هوش‌عصر بود و لوهان بدجوری برای اینکه بانگوک رو بگرده ذوق داشت،مخصوصا حالا که تایمشون برای خودشون بود و لازم نبود طبق برنامه ریزیای مزخرف فدراسیون پیش برن.پیام فرستاد برای بک تا ببینه اونا چکاره ان،اما وقتی بعد حدود یک رب جوابی ازش نیومد دوباره پیامی براش فرستاد بااین محتوی که :
«حداقل تا یه اندازه ای بده که بتونی فردا پارو بزنی احمق»
چشمش افتاد به گوشی سهون.اون امروزصبح قبل خوابیدنش از رو پلنشون عکس گرفته بود و خوب ... دیدن برنامه ی فردا از تو گوشی اون راحت تر بود تا پاشه بره کنترل رو از عسلی کنار پنجره برداره،تی وی رو روشن کنه و‌بره تو کانال هتل و چارتِ کوفتی تیم رویینگ کره ی جنوبی رو ازونجا چک کنه.پس بی دردسر چنگ زد سمت موبایل هم اتاقیش که خودش تو حموم بود واکوی سوتای پشت همش تو اتاق میپیچید.ظاهرا داشت از جکوزی داغش نهایت لذت رو میبرد.
-هی سهون،رمز گوشیت چنده ؟
بالحن طلبکارانش پرسید و پسرلخته ی داخل وان رو به خنده انداخت.از در نیمه باز حموم ممنون بود که باعث شد بفهمه اون آهوی شرور داره چیکار میکنه!
-رمز گوشی یه چیز شخصیه شیو لوهان.
لوهان نفس عمیقی کشید و خنده ی بی صدایی کرد
-تا با ترفندای هیجان انگیزم گوشیتو باز نکردم،خودت زودتر به حرف بیا و رمز کوفتیتو بگو.
سهون لب پایینشو گاز ریزی گرفت.
-بیا اینجا تا بهت بگم !
چشاش گرد شد.لعنت...
-نه ممنون.جام همینجا خوبه.
-مگه رمز نمیخوای ؟ گوشیم رمزنداره...فقط وقتی صورتمو تشخیص بده باز میشه.
مضطرب شد.یه کم صداش لرزید.
-اوپس...چه باحال
-میای یانه ؟
چرا اصرارداشت بکشونتش داخل حموم ؟
واتدفاک...!!!
چرا پاهاش از مغزش فرمان نگرفتن وکشوندنش سمت در نیمه باز؟
جو‌حموم سنگین بود،بخاطر حرارت بود احتمالا یا بخار
-چیزه...
انگار اختیارش از دستش خارج شده بود.چون وقتی سهون گفت «چرا وایسادی ؟ بیا جلوتر» رفت جلوتر. قلبش هم یه جور عجیبی میزد .
با گوشه ی چشم سهون لخته رو میپایید که بازوهاشو دو‌طرف بدنش به لبه های وان تکیه داده بود و پوست خیسش بخاطر نورپرداری زیبای حموم،برق میزد.دیگه حالا یواشکی نگاه کردنم حسِ شعله ور درونش رو ارضا نمیکرد.تنها شانسی که اورد این بود که به لطف کفای سطح آب مابقی اندام اوه سهون لعنتی قابل دیدن نبود،وگرنه عمرا اگه میدونست بعد از دیدن دیکِ پسر لخته وقتی خیلی سکسی لم داده تو جکوزی و با حالت ددی طوری زیر نظرش داره ،باید چه عکس العملی ازخودش نشون بده.
-یه جوری ماتت برده انگار تاحالا منو لخت ندیدی.
قطره های عرق از پشت کمرش سر میخوردن.آب دهنشو قورت داد.
-چیزه...آره لخت دیدمت...زیاد...هِه...
«هِهِ؟!
واتدفاک لوهان؟»
سهون پوزخند کجی زد.اولین بار نبود که کسی محو جذابیت بدنش میشد ولی اولین بار بود که ازخیره شدن کسی رو بدن خودش داشت لذت میبرد.
گوشیشو از دستش قاپید و گرفت مقابل صورتش.هرچند لوهان بعید میدونست که باوجود بخار پخش شده، اون موبایل کوفتی چیزی ازون صورت گرگرفته تشخیص بده ولی داد!
-بیا
گرفت سمتش اما همین که لو دست دراز کرد تا ازش بگیرتش پسرلخته سریع دستشو عقب کشید.نفسش حبس شد.اگه یه کم دیگه اینجا میموند‌ از بی اکسیژنی خفه میشد.
-نگفتی چیکار داری باهاش؟
یه کم این پا و اون پا کرد.
-میخواستم برنامه ی فردا رو از گوشیت ببینم... بعدش برای خودمم بفرستم !!
سهون تک اخمی کرد.درواقع میتونست اینارو زودتر ازینکه پسرکوچکترو بکشونه پیش خودش ازش بپرسه ولی خوب،اونموقه حضورشو تو این موقعیت جذاب از دست میداد.
-توی تی وی بود که !
الان اصلا وقت سوال پیچ کردن نبود،برای همین ته مونده ی قدرت صداشو جمع کرد و بعد از بیرون دادن نفس صدادارش سریع جواب داد
-میدونم،ولی برداشتنش از تو‌گوشیت ‌راحت تر بود.البته ؛ قبل اینکه مجبورم کنی بیام تو حموم!
بعد توسرش ادامه داد که «اگه میدونستم قراره اینجوری بشه از اول زحمت برداشتن کنترلو میکشیدم»
-حالا هم اگه میشه گوشیتو بده برم بیرون.دارم خفه میشم.
پسر بزرگترآهسته خندید.لوهان به محض چنگ انداختن به گوشیِ دراز شده سمتش،پشتشو کرد به سهونو به دو خارج شد. درو بست و تکیشو بهش داد. نفسای نامیزونشو مرتب کرد. تصویرپسرلخته ی لمیده در وان هنوز جلو چشاش بود.

***

بیحال دراز کشیده بود رو تختش و کانالای شبکه ی ملی بانگوکو بالا پایین میکرد.بعد‌از چند دقیقه تماشای مستند "غذاهای عجیب و‌غریب تایلند" معدش‌ پیچ‌‌ ریزی خورد.لعنتی به سازنده ی مستند کوفتی فرستاد و تی وی رو خاموش کرد.با دستگاه اسپرسو‌ساز کوچیکِ کنار میز برای خودش قهوه ای درست کرد و ایستاد کنار پنجره ی قدی و‌بزرگ‌‌ اتاق...نورهای رنگ و وارنگ...ماشینای در رفت و آمد...زیبایی گرگ و میش آسمون...برجای کوتاه و بلند...یه جرعه از قهوش خورد.
موفقیت خودش...موفقیت دوستاش...رقیبای فردا...با ملیتای مختلف...
تو همین فکرا بود که با تقه ی در از جا پرید.هیچ ایده ای نداشت که کی میتونه باشه.حتما چن بوده که یادش رفته چیزی رو برداره و دوباره برگشته.علیرغم اصرارای هم اتاقیش برای بیرون رفتنش،اون باهاش مخالفت کرد و ‌موند.
فنجون قهوه شو گذاشت رو میز.کمربند روبدوشامبرش شل شده بود.موهاشو به هم ریخت.دستگیره درو چرخوند.
...
پسر پشت در با موهای حالت داده شده و تیپ نیمه رسمی صاف ایستاده بود
-وقت به خیر.حاضری سوهو شی ؟!
...
همین کافی بود تا دهنش برای جواب دادن مثه ماهی تکون بخوره و گوشه ی پلکش عصبی بپره.چون اون لعنتی نه دوش گرفته بود،نه لباساش آماده بود،نه حتی دلش میخواست پاشو میلی متری از اتاقش بیرون بذاره.درواقع اصلا فکرشو نمیکرد که دعوتِ مربی کریس جدی بوده باشه.چون امروز بعد از باشگاه به تنها چیزی که فکر نکرد کریس و درخواستِ احمقانش بود!

***

یه کم که حالش جا اومد،رفت تو گالری عکسای سهون.بعد یه کم ور رفتن بلاخره موفق شد برنامه های این چند روز روبرای خودش بفرسته. برگشت عکس قبل.برای اطمینان ازین موضوع که چیزی جا نمونده.اما به محض دیدن عکس بعدی ، چشماش گرد شد.درست میدید.اون عکس،عکس خودش بود که داشت توی آب پارو میزد.
چندباری پلک زد.زد عکس بعدی...بعدی...بعدی...بازم بعدی !!
همش خودش بود تو حالتای مختلف...بعدیش ؟
یه فیلم ۳۰ ثانیه ای از تبریک تولدش برای چانیول که سهون ازش گرفته بود.

دوباره ضربان قلبش نامنظم شد.نمیخواست معنی این کارو پیش خودش اعتراف کنه.
«نباید حتی یه کلمه راجبش حرف بزنم.
من چیزی ندیدم
اینم من نیستم!»
با تاکبد برای خودش سرتکون میداد.
-کارت تموم شد ؟
با شنیدن صداش از جا پرید.
گوشی از دستش افتاد رو زمین.
صفحش هنوز روشن بود...

In case you didnt knowOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz