منم مقصرم

203 44 8
                                    


سهون، كلافه چندباري پشت سرش دست كشيد و چشاشو مالوند.عصبي بود.نه از دست خودش،از دست كاراي لوهان و ري اكشن نشون دادناي ناگهانيش.ميخواست روراست باشه،خيلي وقت بود مثل قبل خودشو ديگه درگير بازياي كوفتي نميكرد.چون هر شيطنتي كه در قبال لوهان انجام ميداد،اون آهوي وحشي،بدتر از خودش تلافيشو سرش درمياورد و حتي از يه جايي به بعد بدون اينكه منتظر حركت سهون باشه،خودش حركت بعديو بازي ميكرد.
اگه لوهان يه كم باهوش بود و از حس صرفا يك "مهره" بودنش،دست برميداشت ميتونست واضح ببينه كه يه سري چيزا بينشون تغيير كرده .
حتي اگه بيشتر بهش فكر ميكرد ميفهميد كه جاهاشون از تولد به بعد يا حتي قبل تر عوض شده و لوهان كسيه كه شروع كننده ي بازياي جديده.
صرف نظر ازينكه دليلش براي اين پاپس كشيدن چي بوده، تصميمشو گرفت.اونا حتي نميتونستن مثه دوتا آدم بالغ باهم حرف بزنن ، بدون اينكه تيكه ای از هم بشنون و الكي اعصاب همو خط خطي كنن.اصلا ديگه چه اهميت و دليلي داشت كه به اين كارشون ادامه بدن؟
داشت باافكار درهمش حولِ موضوع هم اتاقی لجبازش سروكله ميزد و پوست لبشو با حرص ميجوييد كه يهو گوشي لوهان به صدا درومد.بااخم سمتش قدم تند كرد و وقتي اسم كريس رو روش ديد، نتونست ديگه جلوي خودشو بگيره.با يه چنگ موبايلشو از رو مبل برداشت و سمت اتاق قدم تند كرد.
لوهان كه با شنيدن صداي گوشيش از رو تخت بلند شده بود تا بره بيرون،با باز شدنِ سريع در خودشو كنار كشيد و چسبيد به ديوار كنارش،شايدم سهون جوري هجوم آورد كه بهترين جا براي تكيه دادن ، ديوار بود.درهر صورت دليلش هر چي كه بود لوهان متعجب به ديوار پشت سرش چسبيده بود و پسرلخته موبايل به دست،با عصبانيتي كه هيچ جوره فروكش نميكرد، وايساد جلوش.
نگاه سوالي لوهان بين اسم كريسِ روي گوشيش كه باسماجت پشت هم تماس ميگرفت و انگاري انگشتش روي شماره ي لو اتصالي كرده بود و چشماي سهون كه از عصبانيت سرخ شده بودن و مردمكاش تو حدقه ميلرزيدن، تو چرخش بود.
-به همه شمارتو انقد راحت ميدي؟
لواحتمالا قصد داشت دوباره از دنده ي لج بلند شه.اصلا به سهون چه؟
اما اون زودترازينكه پسر كوچيكتر دهنشو باز كنه،به حرفش ادامه داد
-باهمه راحتي ،فقط با من مشكل داري.آره؟
"آره"رو جوري رو صورتش داد زد كه لوهان از ترس خودشو جمع تر كرد ! سهون ترسناك شده بود اما نه جوري كه مثل هميشه باشه.تهِ لرزش چشاش يه چيزي فرق داشت كه اون دید.يه چيزي مثل كيش و مات آخر...
.
.
.
"- ميدوني اولين باري كه بيشتر از چند ثانيه به چشات خيره موندم،كي بود؟
-...اون روز كه اعلام آتش بس كردم؟
-اونموقه هم بود ولي
"اولين بار" نبود!
-...؟
-اولين بار وقتي بود كه داشتم رامت ميكردم تا از خريد اون گرمكنه منصرف شي!يادت مياد ؟
-مگه ميشه يادم نباشه؟
"همون روز ميخواستم خشابمو از تيرايي كه به سمتت نشونه گرفته بودم، خالي كنم"
-اونموقع با خودم گفتم مثه سوز اولين برفي،سردي،گفتم آدم نميتونه از تو نگات بفهمه چي تو سرت ميگذره،گفتم ازين چشما هيشوقت نميشه حساتو فهميد...ولي...اونطوريم كه فك ميكردم نبود سهون!اون روز...من ناراحتي رو تونگات ديدم.همونموقه بود كه فهميدم راج بهت اشتباه فك ميكردم.
-درست فكر ميكردي لو،من هميشه براي همه سرد بودم.اما نه براي تو!
...
.
.
.
.
-س...سهون
سهون گوشیو پرت كرد رو تختش و بلافاصله دستشو رو دهن لوهان گذاشت وبا يه حركت سريع رسما چسبيد بهش و تو چشاي گردشدش ميخ شد.

In case you didnt knowOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz