کیس پیپر

181 49 14
                                    

بعد چندوقت دوباره دور هم جمع شده بودن. همه ی خوابگاه میدونستن که جمع شدن اعضای تیم رویینگ دورهم یعنی پیچیدن صدای عربده و سرو صدا تو راهروها، تا خود صبح.
چان و بک اول از همه اومدن.نگاهای معنی دار و چشمک سوهو که بین رد مارکایی که بک فک میکرد کاملا با پیرهنش پوشونده شده ،میگشت به خنده مینداختش و کاری از دستش برنمیومد جز اینکه گوشه ی لبشو با خجالت تصنعی گاز بگیره و جوری تظاهر کنه که مثلا خیلی خجالت کشیده وخودش اصراری نداشته که مارک بشه، اصلاا!!!
کم کم بقیه اعضام بهشون اضافه شدن و پارتی سر شبیشون شروع شد.
کای روی زمین نشسته بود و با دی او ،مسابقه«پرتاب پوست تخمه»راه انداخته بودن.ساده هم بود.پوست تخمه ی هرکی دورتر بیفته اون برندست و ازونجایی که خویِ تاپ بودن، همیشه برنده بودنو میطلبه،با لحن مفتخری گفت:
-قهرمانت اینجاست دوکیونگسو ...
و پوف دیگه ای کرد و صرف نظر ازینکه چقد کارش میتونه برای بقیه چندش و مضحک باشه مثل بچه های کودکستانی پیروزمندانه برای خودش دست زد.
سوهو وقتی چشمش به وضع اون دوتا افتاد با تاسف سر تکون داد
-چتونههه ؟؟؟ محص رضای خدا انقد همه جا رو کصافط نزنید!
بعد قراردادن قوطیای آبجو رو میز،دولا شد و ظرف تخمه رو از بینشون برداشت.
-یاااا...برش گردون.
دی او اعتراض کرد.
-اصلا باورم نمیشه تو همون دی اویی باشی که تا دستاشو ضدعفونی نمیکرد لب به غذا نمیزد! باورم نمیشه کای این بلارو سرت آورده باشه !!
...
توی بعضی روابط ، زوجا شبیه هم میشن...یا بده شبیه خوبه میشه،یا خوبه شبیه بده .که درمورد کایسو،بااینکه معلوم نبود کی خوبه کی بد، دی او کسی بود که موفق شده بود خودشو به هم فازی با دوس پسرش برسونه.اونم هم فازی در حد اعلاش، به قیمت پاگذاشتن رو خط قرمزا و حساسیتای مسخره ی دست و پاگیرش!
-یادت نیس شبای مسابقه که تو اردو بودیم چقد ازینکارا میکردیم ؟
درواقع کسی یادش نرفته بود که این یه حرکت باستانی تو  گروهشونه.حداقل برای قدیمیای گروه که همینطور بود.فقط بک و لو بودن که با همچین منظره ای برای اولین بار مواجه میشدن.منتها نه امشب شب مسابقه بود نه اینجا اردوگاه!فقط یه دورهمی کوفتی بود.
-هی چان وصل شو به دستگاه یه موزیک پلی کن
سوهو درخواست کرد.
چانیول اما نگاشو به بکهیونی که رو کاناپه ی رو به روش کز کرده بود و همچنان با خنده ی محو به پوستای تخمه ای که توی هوا رقص کنان به پرواز درمیومدن و پراکنده رو زمین میشستن،داد.
-موزیکای بک بهترن...
با شنیدن اسمش نظرش جلبش شد و چشمکی بهش زد
کای لباشوغنچه کرد و با حالتی که انگار به کشف جدیدی توی روابط رسیده،سوتی زد و پشت بندش «اووووی» کشید که یعنی:
«بینگ،من فهمیدم شما دوتا دارید لاس میزنید»
که البته با چشم غره ی خفه کن چان زیاد به درازا نکشید.ناچارا وقتی دید همه منتظر نگاشون میکنن،کف دستاشو مالید به هم
-خوب...آره!من و بک باهمیم
جمع شلوغشون برای یه لحظه ساکت شد و بعد بلافاصله مثل بمب ترکید.هرکی از سر خوشحالیِ همرا با شوک از خودش صدایی در میاورد.در واقع قلبا و‌ستاره هایی که بین چشمای چان و بک  ردوبدل میشن، روی انبوهی از موجای سوت و دست بچه ها سوار بودن!
بک معذب پشت سرشو مالوند. لوهان خودشو کنارش ول کرد و موهاشو به هم ریخت.
«لعنت بهت چان،پس قضیه خوراکیا این بود»سوهو آهسته لب زد.به خیال خودش مثلا تونست استارت اون علاقه رو رمز گشایی کنه.بی خبر ازینکه هیچکس هنوز نمیدونست این استارت برای خیلی قبله و کسیم ازش خبر نداره،حتی خود بک!
-خیل خوب،حالا که این خبر خوبم شنیدیم، بیاین به سلامتیشون بزنیم.
قوطیای آبجو بالا اومد.
-به سلامتی چانبکمون.
-به سلامتی چانبکمون
اون وسط فقط سهون بود که داشت لوهانو زیر چشمی میپایید و با خودش تکرار میکرد که :
«قطعا ظرفیتش در حد یه آبجوی ساده هست!»
اعضا درحال مزه مزه کردن نوشیدنیاشون بودن که تقه ای به در خورد.
-کسی قرار بود بیاد؟
چاان بااخم پرسید
-نه
سوهو بلند شد.رفت سمت درو بازش کرد.
-مربی کریس !؟
-سلام سوهو.میتونم بهتون ملحق شم ؟
و همین کافی بود تا قوطی آبجو بین دستای سهون فشرده بشه.

In case you didnt knowDove le storie prendono vita. Scoprilo ora