چاله هوایی

160 34 12
                                    


فرودگاه اینچئون طبق معمول همیشگیش شلوغ و پررفت و آمد بود.گیتا هرچندوقت یه بار پر و خالی میشدن. سالن انتظار پر بود ازآدمای چشم بادومی و غیر چشم بادومی! تیم ملی قایقرانی هم یه گوشه ای تجمع کرده بودن تا کاراشون توسط سرپرست ، انجام بشه و سریع تر بتونن سوارهواپیما بشن.پسرا و دخترای اکثرا کم سن و سال که از کنارشون رد میشدن ، گاها با انگشت بهشون اشاره و در گوش هم پچ پچ میکردن.یکیشون به محض دیدن چان ، پرید بالا و با صدایی که از هیجان مرتعش شده بود گفت
- شت ، نوناااا این پارک چانیولههه ،ستاره ی دریاچه تانگئوم... خدای من ، باورم نمیشه دارم میبینمش ! امروز تو sns خبرشو دیدم که دارن میرن تایلند برای مسابقات ...بیا بریم باهاش عکس بندازیم نوناااا
***
از پشت عینک دودی بزرگش بلیت توی دستشو برانداز کرد و وقتی خیالش ازین بابت که صندلیش کنار پنجرس راحت شد ، باافتخار لبخند پیروزمندانه ای زد.دستشو انداخت دور شونه کیونگسو و خوشحالیشو ازین بابت ابراز کرد .
کریس داشت بلیتارو بین اعضا پخش میکرد و از وقتیم که فهمیده بود صندلیش دقیقا کنار سوهوعه ، مثل پروانه دور و برش میپلکید و چمدوناشو براش حمل میکرد.سوهوام که دیگه کم کم داشت ازون وضعیت کلافه و عصبی میشد ، با یه برخورد نسبتا خشن چمدوناشو از دستش کشید و با قاطعیت گفت که «خودم میارمشون مربی کریس»! همین جملش باعث شد حالت چهره ی مربی بیچاره به آنی پوکر و آویزون بشه واز اعماق وجودش ،لعنتی به اجداد بی عرضش بفرسته که ژن احمق بودنو نسل به نسل بهش به ارث دادن و اونم ناچارا اون ژن به درد نخورو پذیرفته.
لوهان و سهون که بخاطر رکورد عالی دو روز قبلشون حسابی خوشحال بودن به جمع دوستاتشون نزدیک تر شدن.
-حیف ازون سه ثانیه!
چان گفت و البته افسوسی ازینکه برای دونفره شانسشونو از دست دادن،نداشت.شاید اگه روز قبل رکوردگیری، پشت تپه های دریاچه و لای درختا،نمیرفتن برای راند دوم،وضعیت کمرای جفتشون بهترمیموند و سه ثانیه که عقب نمیموندن هیچ، شش ثانیه هم جلوتر میفتادن!
-فعلا که قهرماناتون اینجان
مفتخرانه سری تکون داد.با گوشه ی چشم به لوهانی که نیشش باز بود نیم نگاهی انداخت.که یعنی «من و لوهان از پسش براومدیم»
-شک ندارم مدال طلای ۲۰۰۰ متر دونفره برای تو و لوهانه.
و مشت نیمه محکمی به شونش زد به این نشونه که :
«ببین رفیق،موفقیت تو موفقیت منه»

***

فلش بک_دو روز پیش _ روز رکورد گیری انتخابی ۲۰۰۰ متر رویینگ دونفره
-همه چی مرتبه لو،تمرکزت رو پارو و هماهنگی بامن باشه ، دم و بازدمتم که ریتمیک ، دور و برتم اصلا نگاه نکن، فقط فوکوست رو مسیر و پارو ... اوکی ؟
پشت بندش یه کم خم شد تا چشاش رو به روی چشمای یارش قرار بگیره.همزمان روی شونه ی راستش چندباری ضربه زد
...
«-قبلنا باهرکی یارم بود،از همین حرفا میزدیم... همینجوری به هم امیدواری میدادیم...همینطوری رو شونه ی هم میزدیم...ولی...!چرا انگار این کارای ساده باتو فرق داشت ؟»
«-هیچی فرق نداشت لو،منم مثل یارای دیگت... قلب تو بوده که داشته تغییر میکرده»
...
لوهان سری بااطمینان تکون داد.میخواست خیال سهونو ازین بابت که چیزی برای نگرانی نیست و تمام تلاششو براش میکنه راحت کنه.
-توام همینکارا رو بکن
لحنش جوری بود که یعنی : «فقط منومثل این آدم بزرگا نصیحت نکن،خودتم حواست به چیزایی که گفتی باشه»
-خیلی خوب باشه.درواقع داشتم اینارو برای خودم مرور میکردم منتها با صدای بلند تر
لوهان با لحن تسلیم شده ی سهون ناخودآگاه خندید،سهونم همینطور
-وقتشه
.
.
.
کمتراز ۵۰متر به آخر خط مونده بود...ریتم نفسای جفتشون هرچی پیش میرفتن تند تر و شدیدتر میشد.فقط چندتا پاروی دیگه و تمااام !!
سهون و لوهان، زوج انتخابی برای رویینگ۲۰۰۰ متر
...
«من و تو یه باند بی نظیریم ، هرگزغیراینو باور نکن»
...
***
از ذوق نزدیک بود سکته کنه و قبل اینکه منتظرموافقت نوناش بمونه دستشو کشید و سمت گروه قدم تند کرد.اما همین که بهشون نزدیک شد ،مسئول محافظت تیم یهو جلوشون سبز شد .ظاهرا اونقدی مشتاق عکس گرفتن با چانیول بود که اگه مرد گنده واینمیستاد جلوش و مانعش نمیشد ،اون دختر تا وسط جمعشون میرفت و بعیدم نبود بکهیونو از بقل پارک بندازه اونور و دوربینم بده دستش و بگه «لطفا ازمون یه عکس خوشگل بگیر آقا»!
-شما نمیتونید ازین نزدیک تر شید خانم.لطفا عقب بایسیتید.
-یا ... آجوشی ! من طرفدار پروپاقرص پارک چانیولم.
فقط یه لحظه اس باشه ؟ فقط یه عکس ...
جوری که انگار داره با یه بچه ی دو ساله حرف میزنه نالید اما گوش اون غول بیابونیِ باتجربه ازین حرفا پربود.
-گفتم که امکانش نیست ، لطفا مزاحمت ایجاد نکنید.
و میخ ایستاد اما دختره انگار سمج تر از این حرفا بود،با پوفی تار موی آویزونشو کنار زد و گلوشو صاف کرد اما این کارش هیچ نقشی تو هموار و لطیف شدن حنجرش نداشت چون بلافاصله بعدش به طرز گوش خراشِ کرکننده ای شروع کرد «چانیول ،چانیول» گفتن !
-یااا...چانیول ! پارک چانیول ...من طرفدارتم...من فن دو آتیشتم.یااا...پارک چانیوووووول .
همزمان که سرجاش وول میخورد و دست و پا میزد امیدوارانه صداش میکرد تا شاید صدای نکرش به گوشای بامزه ی قایقران پارک برسه و با یه نیم نگاهی اونو به آرزوی چندین سالش برسونه.محافظ بیچاره مثل یه تیکه گوشت بی مصرف،با تقلاکردنای دختره تکون تکون میخورد.
با کمی فاصله ازون دست و پا زدنا ، بکهیون داشت ریز ریز تو گوش چانیول عاشقونه هایی رو وز وز میکرد و چال لپای لعنتیش در اثر خندیدناش هی ظاهر و غیب میشدن و بکهیون حاضر بود تاابد دستاشو بذاره زیر چونش و به تماشاش توی این زاویه بشینه.تو همین فکرا بود که اخم محسوسی بین ابروهای دوس پسرش نشست و بکهیونو وادارش کرد سرشوکمی عقب بکشه .
-چه خبره ؟
یکی داشت اسمشو صدا میکرد...یه دختر جیغ جیغو !
شاخکاش تیز شد و دنبال چانیولی که سمت صدا میرفت قدم تند کرد.
-هی ، چیزی شده ؟
رسید به پشت سر محافظ... باتعجب و ابروهای بالارفته نگاشو بین دختر سرخ شده و محافظ بیخیال میگردوند
- چانیول شی ، این دختره سرمو برده ... میخواد با شما عکس بندازه اما من اجازه نداشتم به حریم تیم راهشون بدم.
چانیول خودشو مشتاق نشون داد
-اوه ، عیبش چیه ؟
بعد سرشو کمی کج کرد سمت دختره که تقریبا داشت از هوش میرفت.
با لبخند ملیحی ادامه داد
-خوشحال میشم با طرفدارام عکس بندازم.
دختره گوشیشو داد به نوناش و جوری که هنوز باورش نمیشد کنار چانیول ایستاده،ناباورانه نگانگاش میکرد.چانیول از ری اکشنای دختره خندش گرفته بود،اما به روش نیاورد.آخرین باری که فناشو‌ اینقد فاکداپ و ذوق مرگ میدید، دوسال پیش سر مسابقات آسیایی بود.البته اونموقه فقط یکی دوتا نبودن ، انبوهی از جمعیت براش صف میکشیدن.
-آماده ؟ یک ... دو ... سه
بلاخره نوناش عکسو گرفت اما دختره که همچنان زیر لب وز وزای هیستریک و بی معنی ای میکرد ،میخواست تا جاییکه امکانش هست از چانیول فن سرویس بگیره.از تو کیفش دفترچشو دراورد و گرفت سمتش برای امضا.
چان بالحن جنتلمنانه ای پرسید
-اسمت چیه ؟
دختررو به روش به تته پته افتاد
-اسمم ...چیزه ...اسمم .... نوناا ... اسمم چی بود ؟؟؟
انگاری عقل بیچارش زایل شده بود جوریکه از هیجان اسم خودشو یادش نمیومد.
-آها ...شیم کی سونگ ... اسمم کی سونگه پارک... چانیول...شی...
بعد همینجور که چشمای قلب ریزونش بین خودکار توی دست چان و اجزای صورتش در گردش بود،جیغ ریزی زد.الان دیگه واقعا هیچ چیزی از زندگیش نمیخواست.هم امضای ورزشکار مورد علاقشو داشت هم باهاش عکس انداخت.بعید نبود اگه میمرد از خانوادش میخواست همین عکسش با چانیولو به عنوان یادبود سر قبرش بذارن.
چان دفترچه و خودکارشو بهش برگردوند و ازش خدافظی کرد.دختره ام انقد دولا راست شد و بهش تعظیم کرد تا آخرسر، نوناش کشون کشون بردتش.
چانیول با لبخند کمرنگی عقب گرد کرد تا برگرده پیش دلفینش.
بکهیونی که به دلایل معلومی برای خودش و نامعلومی برای چانیول ، هیچ شباهتی به دلفینای مهربون موجای اقیانوس آرام نداشت.چون الان فقط یه کوسه ی درنده ی حسود بود تو موجای خروشان !!

In case you didnt knowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora