بامن ميرقصي؟

173 45 9
                                    

ساعت 8 شب،لوهان و بكهيون دوشادوش هم،آويزون و ساكت رو به روي آسانسورِ زوار دررفته ي كوفتي خوابگاه وايساده بودن و احمقانه به درِ نقره ای رنگش زل زده بودن.احتمالا داشتن از خواب دوشب قبلشون بيدار ميشدن،بكهيون از روياي شيرينش و لوهان از كابوس وحشتناك وخجالت آورش.
لوهان توي اين دور روز كه برخلاف ميل باطنيش مثل برق و باد گذشت،يه چك ليستِ مفصل از"چطور گندي كه زدمو پاك كنم" توي ذهنش آماده كرد تا اگه يه وقت ، سهون بازيِ اعصاب جديدي باهاش شروع كرد  ، اظهارات نه چندان معقولانه شو بريزه جلوش و يه جوري بلاخره وادارش كنه كه بيخيالش شه.و البته توي اين دور روز به يه نتيجه ي خوبي هم رسيده بود.اين كه ديگه هيشوقت نبايد سمت تكيلا بره،اونم جايي كه سهون هست.درواقع نبايد هيشوقت توحالت مستيش با سهون تنها بمونه !
وقتي رسيد به اتاقشون كه "گاد كيل مي"ش تو صداي بوق مانند قفل در گم شد.جوري كه انگار اومده باشه دزدي ، روي نوك انگشتاي پاش آهسته قدم برداشت و درو آروم پشت سرش بست.چشاشو روهم گذاشت و نفس عميق بی صدايی كشيد.همونجور كه  قدماشو سمت اتاق تند ميكرد،پسري كه روبه روي تلويزيون نشسته بود،برگشت سمتشو با يه "سلام لوهان" غيرمنتظره،زهرشو تركوند.
با شنيدن صداي سهون،فقط تونست خودشو  توي ميدون ميني تصور كنه كه از بخت بدش پاش رفته رو يكيشون و يه قدم نسنجيده كافيه تا بدنشو به هزار تيكه ي نامساوي تبديل كنه!بايد جواب سلامشو ميداد.بايد طبيعي جلوه ميكرد.هنوز كه اتفاقي نيفتاده بود.نه؟
-سلام سهون.
و وقتي بعد چند ثانيه ،با گوشه ي چشم چند بار نگانگاش كرد،اخم ريزي رو پيشونيش افتاد . متعجب سرشو سمتش كج كرد تا شكش برطرف بشه. انگار خدا اين بار صداي دعاهاي بي وقفش تو اين مدت كوتاهو شنيده بود.چون سهون بدون اينكه روي دنده ي هميشگيش باشه،حواسش به تلويزيون بود و خيلي بادقت داشت برنامه "ويكلي آيدل" رو تماشا ميكرد.
"يعني واقعا نميخواد اتفاقاي اون شبو خيلي هاردكور بكنه تو كونم؟"
پشت سرشو خاروند،يه چيزي عجيب تر از هميشه بود!هم اتاقيِ مريضش ، بهترين سوژه ي چزوندني كه تا به حال ميشد ازش داشته باشه رو ناديده گرفته بود و بانهايت بيخيالي رو بازيِ "كيس پيپر"ِ مهموناي برنامه تلويزيوني ،متمركز شده بود.
بااین تفاسیر لوهان باخيال راحت ادامه ي مسيرشو تا اتاق طی کرد.وقتي ساكش از رو دوشش افتاد، به اين  فكر كرد كه چرا هيچي از چك ليست مسخره ای كه آماده كرده بود يادش نيس!؟

***

بيون دوباره مضطرب بود.از ديدن چانيول.مضطرب ازينكه اگه ايندفعه فاصله شون باز كم بشه،چطور جلوي خودشو بگيره.اينكه لباشو نبره نزديك و لباي گوشتي و سرخه چانيولو بكشه تو دهنش!حتي تصورشم باعث ميشد تو شلوارش إحساس تنگي كنه و مغزش براي زيرچانيول نفس نفس زدن سرعت بگيره و فاك...
بسه ، بسه...
وقتي وارد شد كه صداهايي از آشپزخونه،حواسشو به اون سمت كشوند.با چند قدم ديگه رسيد به آشپزخونه ي نقليشون...
"لعنت بهت...آشپزي كردنتم سكسيه چانيول"
اگه  زندگيش يه دراماي تلويزيوني بود،احتمالا صحنه ي بقل كردنش از پشت موقع آشپزي كلي تو سوشال مديا سروصدا ميكرد.مخصوصا وقتي  چانيول با موهاي بالارفته اش با دستاي لختش داشت راميون رو هم ميزد.... بعد چند ثانيه زوم موندن رو بازوهاي ورزيدش،لب پايينشو تو دهنش برد.
-هي بك...
چشاش خيلي سريع از اون قسمتِ فاكي كنده شدن و رسيدن به چشاي خندونِ چان.شمارشِ لعنتايي كه به زمين و آسمون فرستاد از دستش خارج شد و دست به سينه تكيه داد به كانتر.متقابلا لباش به خنده ي قشنگي كش اومد.
-هي چانيول حالت چطوره؟
"چه جمله ي كليشه ای "
ولی گاهی اوقات همین جمله های کلیشه ای کاربردی ترن.
- كمك میخوام.
و با سر به كيسه هاي سبزيجات كنار سينك اشاره كرد.بك سريع گره ي دستاشو باز كرد و تكيه شو از كانتر گرفت.
-آمممم...حتما.چکار باید بکنم ؟
اينكه چرا لحنِ معمولي و صميمانه ي بك،به گوش چان انقد سكسي اومد،تقصير پسر بزرگتر نبود! چيزاي شيطاني كه تو سرش گذشت،بهش تأكيد ميكردن كه قرار نيست به هيچ وجه به دلفين كوچولوش آسون بگيره.افكار دارك و قرمزش شروع كرده بودن به رژه رفتن.اونم توي آشپزخونه پشت گاز كوفتي،موقع درست كردن شام براي دلفينش!!
"بعدا بهت بهتر ميفهمونم كه  چیکارا باید برام بکنی بیبی!"
يه كم اين پا و اون پا كرد و وقتي بكهيون رو با چشماي منتظرش ديد كه داشت آستيناي پيرهنشو برای شروع کار بالا ميزد، بهش اشاره کرد كه سبزيجات رو بشوره.پسر كوچك تر هم در جوابش مطيعانه سر تكون داد و سمت كيسه ها قدم تند كرد.
تا وقتي بكهيون شروع كنه به شستنشون صدايي نيومد جز تاپ تاپ دمپايياي چان رو سراميك سرد و جلزوليز غذاي درحال پخت.
ديگه كم كم داشت به آخراي شست و شوش ميرسيد كه چانيول درست كنارش قرار گرفت و حركت دستاشو دورِ بادمجون زشت و بدرنگ نگاه ميكرد.
گوشه ي لبش عصبي ميپريد.خيلي داشت تلاش ميكرد طبيعي جلوه كنه تاحدودي موفق هم شد.جز كف پاهاي كوفتيش كه سرماي سراميكو ميگرفتن به خودشون، مابقي نقاط بدنش درحال  گر گرفتن بود.
خيلي كم ازش فاصله گرفت و خودشو مشغول ادامه ي كارش نشون داد.
"لعنتي ،چراانقد چسبيده بهم؟"
-به قولت كه عمل كردي؟!
"درست شنيدم؟!"
"الان وقت غش كردن نيست بك"
به تته پته افتاد.نميخواست جلوي چانيول شبيه پسر بچه هاي لوسِ بي خايه أي به نظر بياد كه هميشه آب از لب و لوچشون آويزونه.ولي هرچقدرم دودوتا چارتا ميكرد فقط به اين نتيجه ميرسيد كه چانيول همه چيش فرق داره.واسه همین کم آوردن جلوش کاملا  طبیعیه.
-ك...كدوم... قول ؟
چان باابروهاي بالارفته و چشماي درشتش دستشو براي بستن شير آب جلو برد .حالا بك بين ديوار پشتش و شونه ي پهن و دست هم اتاقيش كه روي شير آب باز نگهش داشت، گير افتاده بود.معذب نگاهشو تو جايي كه گير افتاده گردوند.اما نگاهشو اصلا بالا نياورد چون ميدونست اگه سرشو بالا بياره احتمال اينكه بتونه به  جايي غير از لباي چان نگاه كنه كمتر از ٢٠ درصده.براي همين سرجاش يه كم وول خورد.
اما برخلاف همه ي ايناچان با همون خنده ي شيطاني و به فاك دهنده اش ذره ای جابه جا نشد.پسر گيرافتاده بين حصار دستاش مثل ماهيِ بيرون افتاده از تنگ،يا خرگوش درحال فرار بي قراربود.
چانیول براي اينكه بتونه زودتر يه چراغ سبزِ ديگه از بكهيون ببينه،داشت جون ميكند.
-يعني ميخواي بگي به اين زودي فراموش كردي ؟
پسر كوچكتر شك نداشت كه تااز دست دادن كامل عقل از كارافتادش چيز زيادي نمونده.فقط مثل كسايي كه توي چشمشون مژه سمجي رفته باشه تند تند پلك ميزد و آهسته هيستريك ميخنديد.
-آهان...اون!نه...خوب...به كسي چيزي نگفتم !!
"البته جز لوهان"
احتمالا چيز مهمي هم نبود اگه لوهان ميفهميد.
بعد كمي مكث،با رضايت سر تكون داد.
-خوبه...اينارو پات كن.
چان دمپايياي پاشو كنار پاهاي بكهيون دراورد و كمي ازش فاصله گرفته.
احتمالا تموم اينا توي كمتر از يك دقيقه اتفاق افتاد،اما احساسات بكهيون رو به اندازه ي ده سال به تكاپو انداخت.
-نه نه...نميخواد.خودت بپوششون.
باچشماي پاپي طورش رو به چان گفت اما چانيول با اخم ريز و لحن دستوريِ هميشگيش، بازم مجبور به اطاعتش كرد.
-بهت گفتم پات كن.پاهات يخ ميكنه.
بك آهسته باشه ای رو لب زد و زير چشمي چانيولو نگاه كرد.
اينجوري نافرماني كردن و حرص چانيول رو دراوردن يكي از لذت بخش ترين قسمتاي رابطه ي درحال شكل گرفتنشون بود و خوب...كي بود كه اون وسط بدش ميومد از ليدر چانيولِ عصباني دستور بشنوه ؟!

In case you didnt knowTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang