مربي كوفتي

176 45 4
                                    


"لعنت بهت بكهيون،معلوم ني كدوم گوري رفتي كه هنوز برنگشتي"
تو ذهنش غرغراشو كرد و لگد آرومي به رويينگي كه سرجاش توي انبار گذاشته بود زد. نفس عميق كشيد و همزمان كش و قوسي به خودش داد. داشت صداهاي عجيب و غريب ناشي از خستگي از خودش درمياورد كه مربي كريس از در ورودي كه حالا چراغ نيم سوز انبار تا حدودي روشنش كرده بود اومد تو و باعث شد لوهان خميازه ای كه تازه شروعش كرده بود و بخوره و حس كنه اونجور كه بايد بارِ خستگيشو خالي نكرده...درواقع اصلا حال و حوصله ي مربي و احترام گذاشتن اينارو نداشت. كريس دست به سینه همونجايي كه وارد شد وايساد. درواقع الان بايد خونش ميبود و با دكمه هاي كنترل تلويزيونش ور ميرف نه اينجا.توي تاريكي درياچه،وقتي همه دارن جم و جور ميكنن كه با سرويس برگشت برن خوابگاه...
"چراامروز هركي عصبانيه مياد پيش من ؟"
اين سوالي بود كه با زوم شدن رو صورت برافروخته مربي تازه كار فهميد و حالا به فاك رفته تر از اوني بود كه چيزي بخواد براش مهم باشه.واسه همين قدماشو كشون كشون رسوند سمت خروجي به اين اميد كه كريس از سر راهش بره كنار تا بتونه زودتر خودشو به اتوبوس برسونه.چون اگه جا ميموند احتمالا باید امشبو تا فردا توي يكي از همين قايقا صب ميكرد.
ولي مربي جوون از جاش تکون نخورد در عوض چند تا اهم اوهوم ساختگي كرد.
-تو...
ابروهاي  لوهان بالا رفت.
"من چي ؟"
-توميدوني تو اين تيم كوفتي،كي از همه گستاخ تره ؟
"اين ديگه چه جور سواليه؟"
چندباري پلك زد و پوكر پشت سرشو ماليد.درواقع سوالشو درست متوجه نشده بود يعني چي كه كي تو اين تيم از همه گستاخ تره؟!!! احتمالا اگه كريس مربي نبود،به جای اينكه اينجوري مبهوت بمونه و سعي كنه آرامششو حفظ كنه، با يه تنه بهش شوتش ميكرد بيرون و ميرفت .ولي خوب...
-چطور مربي ؟
خودشم دوست نداشت روز اول، پيشِ شاگرداش شبيه احمقا به نظر برسه.كدوم مربي كوفتي تو دنيا دوست داره از سمت شاگردش اينطور ضايع بشه !؟
-ميخوام بدونم اون درازِ بي قواره ای كه جرات كرد ماشينمو برداره ببره،كيه !!
لوهان لب پايينشو تو دهنش كشيد و سعي كرد نخنده.انقد به خودش فشار آورد که حس كرد الاناس ازخنده منفجر شه.ميتونست حدس بزنه اون دراز بي قواره كيه،قطعا اين حركت براي هركسي جز چانيول زيادي بود ! اما ترجيح داد كسي نباشه كه آدم فروشي ميكنه.خودشو زد به نفهمی...اصلا به لوهان چه ربطي داشت؟
-راستش...اينجا ازين جور آدما زياد داره مربي.يكي دوتا نيستن.هم دراز بي قواره، هم گستاخ !
لبخند بي صدايي زد.
طولي نكشيد تا سهون با يه "عذر ميخوام" جدي،كريسو از جاش تكون داد و خودش جاشو گرفت.
لوهان به سختی جلوي خودشو گرفت تا به كريس نگه"اينم يكيشون"
یه کم اونورتر سهون بااخم عميقي بين ابروهاش داشت رسما بانگاهاي سنگينش ذوبش ميكرد.بالحن جدي ای از بين دندوناش گفت.
-اتفاقي افتاده؟
لوهان سري تكون داد و بی تفاوت شونه بالا انداخت.
كريس كلافه دستي به موهاش كشيد.ظاهرا سرو کله زدن با بچه های اینجا بی فایده بود چون ظاهرا این یکی هم داشت میپیچوندش اما به سبک خودش! با يه تنه ي آروم و چشم غره بهشون از انبار خارج شد. درسته اسماشونو هنوز كامل نميدونست و ياد گرفتنشون زمان ميبرد، ولي ایرادی نداشت چون درعوض حافظه ي تصويريش خيلي قوي بود.

سهون حتی بعد خروج وو هم ،همچنان اخمالو بود.علتش؟ احتمالا حس خوبي نسبت به اينكه هم اتاقيش توي انبار نيمه تاريك با لامپ نيم سوزي كه اتصاليم داشت با يه مربي جديد كه از شانس خوب يا بدش جوون و خوشتيپ هم هست تنها مونده، نداشت!
خيلي خشك گفت
-چيكارت داشت ؟
لوهان هوف بلندي كشيد.فقط نياز به يه جرقه داشت تا آتيش بگيره و درسته جرقش مثل همیشه پسرلخته بود.
-به تو چه ؟ هوم ؟
از انبارزد بيرون، چه دوست داشتني كه برف شروع كرده بود باريدن... سرشو سمت آسمون برد.گوله هاي ريز و سفيد كه ميريختن رو صورتش... داشت از زیبایی برف و حس خوبش لذت میبرد که خیلی سریع بازوش بين انگشتاي سهون گير افتاد.
-بامن درست حرف بزن لوهان.
لوهان شوكه از رفتاراي سهون ، براي بيرون كشيدن دستش تقلا كرد.
- دردم میگیره لعنتی.معلوم هست چته؟
صورتش تو هم رفت.مگه چي شده بود حالا ؟!
بلاخره با يه تكون شديد بازوشو ازدورانگشتاش خارج كرد.
-اصلا كي بهت اجازه داده بهم دست بزني ؟
عصباني از كاراي ترسناك سهون سرش داد زد قلبش داشت مثل گنجشك ميزد.
اما اون فقط در جوابش پوزخندي زد كه به خنده ختم شد
-اوه...ببين كي داره از اجازه گرفتن براي لمس شدن حرف ميزنه!!
كنايشو فهميد.باید خیلی احمق میبود اگه فکر میکرد سهون قرار نیس مستیشو به یادش بیاره!.اما اين باعث نشد اتفاقاي شب تولد چانيولو وسط بكشه.واسه همين فقط دندوناشو روهم فشار داد.واقعا دليلي نميديد كه بخواد بهش توضيح بده.ولي احتمالا بايد ميداد چون اگه موضوعو دايورت نميكرد به چانيول و بكهيون، ناچارا ميرسيد به تولد.كلافه دستي لاي موهاش كشيد و سعي كرد خونسرديشو حفظ كنه.سهون امروز هرچقد آروم و بي دردسر بود ، حالا داشت تلافي همه شو يه جا درمياورد.انگار ذاتا نميتونست يه روزِ كامل راحتش بذاره.
-فك كنم چانيولم مثل خودته...به قول كريس ، دراز و بي قواره و گستاخه...
كريس...كريس...كريس...خيلي مسخره بود كه داشت با شنيدن اسم كريس از دهن لوهان كفري میشد!
-رفيقت ماشينِ مربي كريسو كش رفته.داشت سراغشو ازم ميگرفت. فهميدي؟!
بعد با حالت حرصي و طعنه ادامه داد
-حالا ميتونم برم؟
اگه ميگفت "نه" برميگشت و ميكوبيد تو تخماش.اما سهونم ديگه چيزي نگفت.
پسر کوچکتر باتاسف سری تکون داد و تا رسيدن به اتوبوس شماره ي بكهيونو گرفت اما اون توله جواب نداد که نداد. احتمالاوسط کار مهمی بود و داشت خيلي بهش خوش ميگذشت.اونم توي اين هواي برفي... از ته دل ارزو كرد كه اتفاقاي خوبي بينشون افتاده باشه.صرف نظر ازينكه سهون باز اعصابشو خورد كرده،ته قلبش براي بكهيون خوشحال شد.

***

-هووف...يه سكته ناقص رد كردم !
دي او بند شلوارشو محكم كرد و سويي شرتشو از روي يكي از رويينگاي قديمي و رنگ و رو رفته برداشت .
درواقع اون و كاي از خيلي قبل تر ازين كه لوهان بياد تو انبار اونجا بودن و خوب...ازونجايي كه كاي امروز داعم الراست بود ، بعد تمرين دوست پسرشو همونجا گير انداخت و خودشو توش خالي كرد! موقع خوبيم جلوي دهنِ دي او رو گرفت چون مسلما اگه كريس و لوهان ميديدنشون كه چطوري دي او از روناش بلند كرده و چسبيوندتش به ديوار و داره توش ميكوبه،كلي شوكه ميشدن و احتمالا از سمت فدراسيون اخراج...
-با كاي هيجان ِواقعي رو تجربه كنيد!
بعد چشمكي بهش زد و موهاي كم و بيش خيس از عرقشو داد بالا و نفس عميقي كشيد.
-ميتوني بري همه جا پز بدي كه دوست پسرم منو توي انبارميكنه.خيلي سكسيه واقعا! قبول نداري؟
دي او خنديد و سري تكون داد.جلوي كايو وقتي شيطون ميشد هيچ جوره نميتونست بگيره.اون هرموقه كه ميخواست بايد كارشو ميكرد .حتی نیم ساعتم صبرنکرد تاحداقل برسن اتاقشون!
-سهون يه كم عجيب نشده؟
پسر شكلاتي رنگ شونه ای بالا انداخت و زيپ سويي شرتشو بالا كشيد.
-سهون كلا عجيبه.
-نه... يعني ... اون كه آره ! وقتايي كه با لوهانه رو ميگم...تا حالا چشماشو اينجوري نديده بودم...ترسناك شده بود!! شبيه اينايي كه مچ دوس پسرشونو وسط خيانت ميگيرن مثلا ...
-چيه ؟ ميخواي بااين حرفا از خجالتت كم كني ؟
با چشماي ورقلمبيدش چپ چپ نگاش كرد.
-من تو رو نشناسم كه بايد برم با رويينگ وسط آب دريفت بكشم.
دي او مشت آرومي به بازوش زد.درواقع كاي خيلي خوب ميشناختش...اون فقط موقع سكس خيلي بي پروا بود. به محض پایان كارشون دوباره میشدهمون بره ي به ظاهر مظلومی که دمار از روزگار کای درمیاره!
-بدو بريم ! اگه جا بمونيم بايد تا خود خوابگاه رو كولت منو ببري ،كمر برام نذاشتي كه ...
بعد يه بوس سريع رو گونه ي پسر برنز كاشت و از انبار زد بيرون.

***
اتوبوس ٨ شب حركت كرد.
مربي كريس با وضع آشفته و موهاي سيخ شده و عصبانيتي كه هنوز فروكش نكرده دست به سينه رو صندلي كنار راننده نشسته بود. داشت بااعضا برميگشت بلكه  سروكله ي اون مرتيكه ي دراز جلو خوابگاه پيداش بشه و ماشين نازنينشو كه تازه با كلي زحمت خريده بود رو ازش پس بگيره.
و وقتی لوهان از رديف پنجم سرشو براي ديد زدنش آورد بيرون ریز زد زیر خنده.توی کل سالای ورزشیش ،هیچکدوم از مربیاشو اینقد بدبخت و مضحک ندیده بود.مثل شيري كه ميخواسته غذاي شبشو شكار،ولي يهو يه گرگ از راه ميرسه و غذاشو ميقاپه...بی شک چان فراموش نشدني ترین خاطره دوران مربیگریشو از اولين روزش با تیم ملی براش ساخته بود.تو دلش لیدرپارکو تحسين كرد و ایستاده براش دست زد.
سهون از رديف كناري ردِ نگاه هم اتاقيشو دنبال كرد و وقتي فهميد به چي داره ميخنده،چشاشو نامحسوس تو كاسه چرخوند .ساكشو پرت كرد رو صندلي خاليِ بقلش و بيشتر رو صندليش لم داد.
اصلا حس خوبي نسبت به مربي جديد كوفتيشون نداشت !!

***
يه كم عقب تر از اتوبوسي كه داشت سواره هاشو پياده ميكرد،نگه داشت و با نگاه كسايي كه سمت ورودي خوابگاه ميرفتن رو از نظر ميگذروند.
خوشبختانه پيدا كردنش زياد طول نكشيد چون مرد قدبلند دست به جيب وايساده بود وداشت با نوك پاش به سنگريزه هاي روي اسفالت لگد مينداخت.
-تو برو تو...منم يه كم ديگه ميام.
بك با حالت سوالي چندباري پلك زد
-بايد ماشينو به صاحبش برگردونم.
میدونست مربي بيچاره رو خيلي وقته كاشته و خوب...اگه كريس آدم سختي میبود كارش درمیومد.
-ترجيحا از پشت اتوبوس برو.
بك بدون سوال باشه ي آهسته ای لب زد و درو باز كرد و چان تا رفتنش به داخل، دنبالش كرد.
خودشم بعد از پارك كردن، پياده شد.قدماشو آهسته تر كرد.كريس داشت بهش نزديك ميشد و نفس حرصي ميكشید.سوییچ تقریبا به همون شکل از دستش قاپیده شد اما اینبار از سمت وو.
-خيلي شانس آوردي كه اسمتو هنوز نميدونم بچه جون ، كه اگه ميدونستم خيلي زودتر ازينا ميرفتم دفتر سرپرست و بهش گزارشتو ميدادم.اونوقت شايد مجبور ميشدي براي موندن تو تورنمت، دنبالم بدويی !
جالبه...تاحالا کسی بهش نگفته بود بچه جون.
-اوه بله.صد در صد.
"همین؟همش همین؟ صد در صد؟"
با دیدنِ ابروهاي بالا رفته و لبخند مليح و بي خيال پسر روبه روش ناباورانه پوفي كشيد و سمت ماشینش رفت.
"شك ندارم كه قراره از دستتون ديوونه شم"
چانیول ،تا وقتي كريس گِلاي چسبيده به لاستيك و ريزه سنگاي روي در و كاپوت رو با تاسف چك كنه،چيزي نگفت.يه جورايي ازش خوشش اومده بود... بايد خودشو تسليم ميكرد.به هرحال حق بااون بود.ازونجایی که به نظر نميرسيد فاصله ي سني زيادي بينشون باشه،از در دوستی وارد شد.
-من واقعا متاسفم که ماشینتون کثیف شد.هر كاري كه نيازه تا تنبيه شم انجام بديد .ولي اينم بدونيد كه من امشب به چيزي كه خيلي منتظرش بودم رسيدم.
"اوه پس بلده مودبم باشه؟"
-بهش به ديد يه لطف نگاه كنيد! لطفي كه يه مربي مهربون در حق شاگردش ميكنه.
درواقع نميدونست بخنده يا عصباني باشه.اگه تاالان یک درصد شک داشت که اين شاگردش يكي از گستاخ تريناس حالا کاملا مطمعن شده بود.
-تو...اسمت چيه؟
-پارك چانيول ...
-هووم...پارك چانيول ...تا عمر دارم اسمتو یادم نميره. فعلنم برو تو تا فردا ببينم چيكار ميخوام باهات بكنم.
و بعد سوار ماشين نيمه كثيفش شد.درواقع الان فقط ميخواست خيلي سريع برسه خونش.همين.

***

-"من تو اتاقمم لو ، گفتم شايد بخواي بدوني كجام J"
-"لعنت بهت...امروز بخاطرت حتي ازين پسر لخته ي فضولم زور شنيدم."
-"نگفتي كه كجا بودم؟"
-"نه"
-"خوبه پس...فردا ميبينمت لولو"
-"اميدوارم..."
با ديدن "اميدوارم"خندش گرفت. نيششو سريع بست و گوشيشو رو مبل رها كرد.چانيول ديگه كم كم بايد پيداش ميشد و خوب... حالا چطوري فقط بايد خيلي آروم توي اتاق ميموندن،بدون اينكه كاري به كار هم داشته باشن ؟!
فكراي شرم آورش دست از سرش بر نمیداشتن.پشت سرشو خاروند...
"اون ميدونه چيكار بايد بكنه.اون بهترين ليدره.هم توي تيم...هم توی رابطمون!"
رابطمون...رابطمون...رابطمون...
چقد تکرار این کلمه لذت بخش بود.رابطه با چانیول!
تو همين فكرا بود كه در با صداي بيب بيبي باز شد و چان با خنده ي كجش وارد شد و جلوش وايساد.
احساس کرد بک یه کم مضطربه.شایدم اینطور نبود به هر حال ترجیح داد بهش چیزی رو بگه.
-ميخوام يه چيزي بهت بگم بك
پسر کوچکتر لبخند قشنگی تحویلش داد و "هوم"ی از گلوش خارج شد.
-دوست ندارم فك كني که فقط دارم به يه چيز فك ميكنم.ولي...
سرشو پایین انداخت و شروع کرد با کف دستش وررفتن.تن صداش بم تر شده بود و این نشونه ی خوبی بود.
-ولی واقعيت اينه كه نميتونم به چيز ديگه اي جز اون فك كنم !!
بك باابروهاي بالارفته و شيطنت نگاش كرد.
چان دماغشو بين دوتا از انگشتاش گرفت و آروم كشيد.
-میگیری که چی میگم؟
پسر کوچکتر لباشو تو دهنش جمع كرد.درواقع،اصلا اونجوري كه چانيول فك ميكرد نبود.بکهیون همين الانشم داشت تو فکرش زیر چان،ناله میکرد!
رنگ نگاش خیلی زود عوض شد.لباشو خيس كرد.میخواستش...هرچی زودتر بهتر.
-تو كه گفتي بهم آسون نميگيري!!
خودشو چسبوند به پسر بزرگتري كه حالا همين جمله هاي لعنتیِ اغواكنندش دوباره داشت داغش میكرد.
دستاشو دور كمرش قلاب كرد و از زير چشاشو تو چشای منتظر چانیول دوخت.
-چرا اصلا بايد جلوي خودتو بگيري چانیول ؟
.
.
.
.
.
.
"و كي ميدونست كه بك تو اون لحظه ، براي اینکه مالِ پارک چانیول بشه،آماده ترينه؟"


20

In case you didnt knowUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum