دستمو پشتم پیچ داده بودو چسبیده بود بم داشتم محکم نفس میکشیدم اما هرکاری میکردم انگار اصن اکسیژنی نبود که باهاش تنفس کنم با خشم داد زدم -ولم کن
+تو که جوجه ای جرعت نداری غلط میکنی با دم شیر بازی میکنی سطل ابو ریختی روم حالا انتظار داری ولت کنم
همیجور که نفس نفس میزدم بریده بریده گفتم-ولم کُ....کن من نَ نفس تنگی ...
دیگه نتونستم ادامه بدم و واخرین چیزی که شنیدم صدای دویدنای دوستامو صدا زدن اسمم بودآراد
در کلاسو باز کردم که وارد کلاس شم اما همین که در باز شد و پامو گذاشتم تو سطل اب از بالای در ریخت روم و همه زدن زیر خنده و دو تا دخترم که همیشه تو دانشگاه هرکاری میکردن خودشونو بچسبونن بم یهو صدای هین شون بلند شدو گفتن -وااای خدا مرگم نده اراد خوبی؟
هع یه ذره حیا هم ندارن انگار دارن پسر خالشونو صدا میزنن دخترم دخترا قدیم. بی توجه بهشون با اخم نگاه حوریا کردم شک نداشتم که این بارم کار خودشه میخاد تلافی کنه سریع خیز برداشتم طرفشو دستشو محم کشیدم و بلد بلد قدم برداشتم و اونو دنبال خودم کشوندم بیرون انقد تند قدم بر میداشتم که تو راه چند بار میخاست بخوره زمین. حقشه دختره ی خیره سر احساس میکردم غرورم خورد شده تنها چیزی که تو زندگیم برام مهم بود همین غرورم بود که اونم به لطف این خانوم چند دقیقه پیش جلو کل بچه های کلاس شکست خون جلو چشمامو گرفته بود دستشو بردم پشت سرشو کشوندمش تو بغلم بلند سرش داد زدم+این چه کاری بود هاااان؟
حاظرم قسم بخورم که اون موقعه حتی دیگه رنگ پوستمم از خشم قرمز قرمز شده بود ولی اون فقط نفس نفس میزد انقدری محکم به خودم چسبونده بودمش که حتی نمیتونست سرشو بلند کنه بم نگاه کنه اومدم دوباره دهن باز کنم که این بار اونم صداشو بلند کردو گفت_ولم کن
هع یه نگاه به تفاوت قدمون انداختم دختره حتی به سینه هامم نمیرسید سرش تا رو شکممه بعد با بزرگ تراش در میفته با حرص گفتم+تو که جوجه ای جرعت نداری غلط میکنی با دم شیر بازی میکنی. سطل ابو ریختی روم حالا انتظار داری ولت کنم
نفس زنون و بریده بریده گفت-ولم کُ...کُن من نَ... نفس تنگی...
یهو تو بغلم وارفت با تعجب داشتم نگاش میکردم که همون موقع دوستاش خودشونو با دو رسوندن سمتمونو یکیشون که اسمش شیرین بود گفت-چکارش کردی دیوونه ؟
بعد حوریا رو از تو بغلم کشید بیرونو همه دوستاش دورش جمع شدن همین جور هی صداش میزدن اما اون اصلا جواب نمیداد منم با تعجب مونده بودم که چش شد یهو ؟...همین طور تو بهت بودم که ترانه گفت- نبضش داره اروم میزنه
یهو اون جمله نصفه نیمش که سعی داشت بگه نفس تنگی دارم یادم اومد سریع اونا رو زدم کنارو بغلش کردم نشوندمش تو ماشین اونام همینجور دونبالم دویدن که اصلا بهشون اجازه حتی یه کلمه حرف زدنم ندادمو سریع با ماشین از پارکینگ دانشگاه زدم بیرون و رفتم به سمت بیمارستان.
تا رسیدیم بغلش کردمو از ماشین زدیم بیرون پرستارم تا وضعیت مارو دید ازم پرسید چی شده منم خیلی ریلکس گفتم+هیچی نفس تنگی داشته از هوش رفته بعدم خوابوندش رو یه تختو رفتن هع اللهی بمیره من راحت شم دختره پرو تا حالا هر کار دلش خواسه کرده منم به روش خندیدم تلافی کردم فک کرده کیه حالا این بار دیگه ادم میشه تا بفهمه نباید سمت من بیاد و غرورمو بشکنه. گوشیمو از جیب شلوارم در اوردمو شماره بارادو گرفتم تا یه بوق خورد سریع جواب داد و مثل همین پیرزنا مهلت نداد بم دهنمو وا کنم یه الو بگم
-آراد دختر مردمو کشتی بعدم از وسط محل جرم دختره رو بغل کردی بردیش یواشکی دفنش کنی خودتم بزنی اون ور اب هیچکی نفهمه کار تو بوده هان؟ الانم لابد زنگ زدی من کارا پاسپورتتو کنم پسره قاطل نه داداش ما دیگه نیستیم منو شریک جرم خودت نکن خیر پیش.
هن؟ این الان چی گف؟ بی اختیار شروع کردم به خندیدن که اونم قطع کرد نوچ نوچ این اصلا رفیق نیست یادم باشه اگه ی روزی خواستم این کارو کنم اصلا به این بشر اطلاع ندم ولی یادم باشه معرفیش کنم به بلقیس خانوم پیرزن ۱۲۰ ساله ی محلمون که تا هرکیو میبینه ایقققد حرف میزنه که نگو فک کنم این دوتا زوج مناسبی واسه هم باشن این بار شماره سینا رو گرفتمو تا جواب داد بدون اینکه اجازه بدم اینم اراجیف تحویلم بده سیر تا هندونه ی همه چیو گفتم و در اخرم گفتم به دوستاش بگو بیان بیمارستان(...) من کار دارم میخوام برم و قطع کردم. کلافه پوفی کردمو دستی تو موهام کشیدم که دکتر اومدو گفت -حالشون خوبه میتونن مرخص شن.
هع اینو نگاه فک کرده من چه کاره این دختره ام البته حقم داره اونجوری که من بغلش کرده بودمو با دو وارد بیمارستان شدم همه کارکنانش ریختن رو سرمون حتما فکر کردن من کشته مرده اینم. به لطف همین جوجه دو تا کلاس تا حالا از دست دادم . نمیخواستم برش دارم ببرمش اما خوب زشت بود که تا اومدن دوستاش اونجا نباشم.در روبروم باز شدو حوریا با شیطنت پرید بیرون
YOU ARE READING
میراث ارواح
Horrorداستان درباره یه دختر شادو سر حاله که گذشته ترسناکی داشته ولی چون بچه بوده چیزی یادش نیست حالا شما در نظر بگیرین این دختره دوباره با گذشتش مواجه بشه اونم به طور اتفاقی با چندتا از دوستاش...:)