part_3

36 7 0
                                    

سوار لیموزین سفید شیرین شدمو و بی اختیار به زندگیم فکر کردم(اسمم حوریاس تازه پنج روزه دیگه میشه۱۹  سالمو چون که چند سال رو جهشی خوندم الان دانشجوی سال دوم رشته معماریم و ی جورایی از همه بچه ها کوچیک ترم به خاطر همینم تا دلشون میخاد کثافطا از موقعیت سنی و اداب و رسوم محترم قدیم استفاده میکننو بهم دستور میدن که البته منم هیچ کدومو اجرا نمیکنم والا هرچی نباشه یه رفیقی گفتن دوستی گفتن نیمه جانی گفتن کُلفتشون نیستم که من اصالتا سیرجونیم که وقتی پنج سالم بود شغل بابام که اونم رئیس یه شرکت معماری بود سر یه پروژه افتاد تو یکی از روستا های تهران و قرار به این شد که بیاییم تو همون روستا خونه بگیریم و منم به خاطر اینده شغلیم برم تهران مدرسه ولی متاسفانه توی خونه ای که گرفته بودیم اتفاقات عجیب و ترسناکی افتاد منم بچه بودم زیاد چیزی یادم نیس ولی خوب یادمه که به خاطر همون اتفاقا رفتیم تهران پیش یه دعا نویس و جن گیر و اونم گفت که این خونه ی ویلایی ما توسط ارواح تسخیر شده اس و کار از کار گذشته اونا روح منو میخوان تا قربانی بشم اما یه راه دیگم واسه خلاصی از اون اتفاقا وجود داشت و اون تسخیر شدن روح مامان و بابام به جای روح من بود😔اونام روح خودشونو پیش کش کردن و منو به همون  پیزنه ی جن گیر سپردن تا ازم مراقبت کنه. تو عالم بچه گیه خودم ازش میترسیدم و نفرت داشتم چون همیشه فکر میکردم اون بوده که باعث شده مامان بابای من بمیرن ولی تو دوره ی راهنماییم با دیدن یه سری فیلمای ترسناک وخوندن رمانای ترسناک تازه فهمدم که اون پیزن بیچاره گناهی نداشته اون موقع ها بود که باهاش بعد از چندین سال تازه حرف زدم . با خوندن هرچی بیشتر رمان های ترسناک و دیدن فیلما تو دوره ی دبیرستانم یه جوری به این چیزا علاقه مند شدمو فهمیدم نه تنها گناهی نداشته بلکه باعث نجات جون منم شده و اگه بخوام از کسی ناراحت باشم مامان بابامن که چرا نزاشتن من قربانی اون ارواح شم تا اینکه یه روز ازش خواستم بهم یاد بده و منم الان سه ساله که خودمم تو همین کارام /یادتون باشه که من جهشی خوندم/ ولی کسی از این چیزا خبر نداره حتی دوستام اخه فامیلام تا که فهمیدن چه اتفاقایی واسه ما افتاده ولم کردن رفتن پس دیگه نباید از دوستامم انتظاری داشته باشم.)با صدای شیرین از فکر این خاطرات تلخ گذشتم بیرون اومدم
-حوریا استاد گفت که یه اردوی تفریحی داریم سه روز دیگه هم میخاییم بریم شمال گفتم که اماده باشی.
 تو جام پریدم بالا و همینجور که به سمت اسمانها اوج میگرفتم گفتم+اخ جونمی جون شما...
ولی ادامه ی حرفم با برخورد کله مبارک با سقف ماشین قطع شد و به یه آخ تبدیل شد
شیرین زد زیر خنده و گفت- بچه تو کی میخای بزرگ شی هان
بعدم لوپمو کشیدو گفت-کوچولو ی من
دستش  از رو لپم محکم پس زدم یعنی چی به دختره مردم همچین میگه مگه این مردیکه الاغ از خودش ناموس نداره ها!!!بهش توپیدم+هوی دستتو بکشا تو مگه خودت ناموس نداری به دختر مردم دست میزنی.
صدامو انداختم رو سرمو  کلمو  از پنجره دادم بیرونو بلند داد زدم+مردم کمک این میخاد به من تجا...
بازم حرفم با کشیده شدن هیکلم به داخل توسط شیرین  نصفه موند
شیرین-حوری چته تو؟ منم شیرین، سرت خورده به سقف عقلتو از دست دادی؟
سرمو کج کردمو یه چند باری همین جور که به شیرین نگاه میکردم پلک زدم که تازه عقلم اومد سر جاش +عَه شیرین تویی !
-بشین بشین که ابرومو بردی
+وا خو چه کار کنم یه لحظه فکر کردم میرزا سیبیل قصاب سر کوچمونه.
-مرسی از این تشبیه هات قشنگت بپر پایین که رسیدیم.
لپاشو کشیدمو یه ماااااچ پر تُف رو لپش کردم تا فوشم نداده جکیدم(به معنای پردیم) پایین و با دو به سمت در خونه ی ویلایی بی بی جون رسیدم و زنگو زدم
بی بی-کیه
 یکی از خوبی های اف اف این بود که تصویری نبود، صدامو یکم مردونه کردمو گفتم+سلام بی بی جون خوب هستید اومدیم واسه امر خیر با اجازه دلم اسیرت شده بیا زودترم ازدواج کنیم قول میدم خوش بختت کنم.
-ببخشید اقا اما من سنی ازم گذشته
+شما پیرتم قشنگه قربون اینجوری نگاه به صدای من نکن که ایقد جوونه نه بانو ما خودمونم سنی ازمون گذشته ولی امان از این دل که تا شما رو دید یه روز نه ها بلکه هزار سال جوون شد و هواتو خواس.
بی بی با لحنی اعصابی از پشت اف اف گفت-برو گمشو عوضی من هنوز میخوام ادامه تحصیل بدم مرتیکه خجالتم نمیکشه.
دیگه نتونستم خومو کنترل کنم و پقی زدم زیر خنده اخه خداوکیلی این چه سوتی ای بود! پیرزن شصت ساله هنوز میخاد ادامه تحصیل بده جرررررر
بی بی با شنیدن صدای خنده هام گفت-اِوا تویی مادر خدا مرگت نده این چه شوخی ایه که میکنی داشتم شماره ۱۱۰ رو میگرفتم بیان به جرم مزاحمت ببرنت دختر.
با شنیدن این جمله شدت خنده هام بیشتر شدو در باز شد منم با آغوشی باز و پر خنده تاختم به سوی wc(وا چیه خو بعد اون همه خنده انتظار یه به آغوش کشیدن بی بی جون رو به صورت خوشبو که نداشتین ها!)

میراث ارواحWhere stories live. Discover now