چیزی نگذشت که وقت ملاقتم رسید و قبل از وارد شدن به سینا و شاهین گوشزد کردم که در باره ی خودکشی باراد حرفی نزنن و دلیلشم نپرسن اگه بخواد خودش بهمون میگه و اینم گفتم که حواسشون کلا به باراد باشه این روزا باید خیلی حواشو داشته باشیم.
باراد
سرم به شدت درد میکرد چشمامو که باز کردم روشنایی توی اتاق اذیتم میکردن چند باری پلک زدم تا بالاخره چشمام به روشنایی عادت کردن فکر کنم تو بیمارستانم ولی من اینجا چه کار میکنم؟ بعد از کمی فشار اوردن به مغزم دویدن اون روح رو به سمتم یاد اوری کردم و به خودم امید دادم که من الان تو بیمارستانم و از کجا معلوم که این چیزا یه کابوس بیشتر نباشه و اصلا اون اتفاقا نیفتاده باشه؟ شایدم همش یه خواب بوده یا شایدم اتفاقی واسم پیش اومده و داخل بیمارستان بستری شدم و اصلا به خونه ی اراد یا حتی حموم نرفتم و سر شاهینم چرب نکردم با همین فکرا اروم گرفتم ولی یادم باشه از بچه ها بپرسم چم شده بود بیا الحق که اینا همه از دم حلال زادنا نگاه کن داشتم بهشون فکر میکردم الان درو وا کردن اومدن تو
سینا
خیلی خوشحال بودم که دارم دوباره این خله رو میبینم خداییش رفیق خلم نعمتیه واسه خودش
باراد-چه حلال زاده این بزارین دو دیقه از فکر کردنم بهتون بگذره بعد بیایین تو
شاهین-بیا نگاه کنید من هی میگم من خیلی خوبم شما باور نمیکنید دیگه دلیل از این واضح تر که یارو هنوز دو دیقه بیشتر نیس از کما در اومده تا چشماشو باز کرده منو دیده.
بیا هنو چند دقیقه نیس که این به هوش اومده دوباره مسخره بازیا اینا شروع شد+شاهین میبندیش یا ببندم؟
شاهین با تعجب سریع به شلوارش نگاه کردو گفت-این بستس که کوری نمیبینی؟
ای خدااااا منو از دست این نجات بده دلم میخاست کلمو بکوبونم به دیوار+خنگ خدا میگم دهنتو ببند ایقد زر مفت نزن.
شاهین که تا اون موقع نزدیک آراد ایستاده بود یهو پرشی یوزپلنگی کرد و ازش فاصله گرفت بعدم به صورتش چنگ دخترونه ای زد و و با دستش زد پشت اون یکی دستش-وا آراد(با حالت کشداری گفت آراد) اخلاق هاپویی ت واگیر داره نگا کن به سینا جونمم سرایت کرد نوچ نوچ نوچ دو دیقه تنهاتون گذاشتم رفتم کلمو شستم هر دوتاتون هاپو شدین.
خنده ای کردم و ارادم چپ چپ نگاش کرد بارادم که همینجور زل زده بود به ما.
شاهین-یا خدا باراد خطر ناک میشود.
رفت پشت آراد قایم شدو صدای دخترونه ای از خودش در اورد گفت-تجاوز کردی نکردیا ولی میتونی بیای خاستگاری اینم داداشمه ک قوربونش بری نمیزاره من عروس شم منم میخام ادامه تحصیل بدم اییییش.
مرده بودم از خنده آرادم برگشت و با اخم یه نگاه به شاهین کرد ک من جا اون هفت جد و ابادم ا تو قبر اومد جلو چشام ولی باراد هنوز همونجور زل زده بود ب ما+عه باراد قیافتو همچین نکن شبیه منگولا شدی
ن مث اینکه این واقعا مونگله اصن به رو خودشم نیورد رفتم جلو صورتش دستمو تکون دادم دیدم هنوزم زل زده به جای قبلیمون شاهین اومد منو هل داد اونطرف و گفت-برو اونور این کار خودمه.
خیلی مشتاق بودم ببینم چه کار میکنه اول سه تا نفس عمیق کشید بعد هم قیافه ای متشخص و پر غرور به خودش گرفتو منو ارادو نگاه کرد بعد یهو شروع کرد قر دادن حالا اونم چ قری همینجوری مثل خر سماشو میکوبوند زمین بعد یه پیچ میداد به کمرش و بعدم رفت تو حلق باراد شونه هاشو لرزوند اخرم پشتشو کرد به باراد یه لرز ب نشمین گاه محترمش در ۸۰ نانو متری صورت باراد داد که زدم زیر خنده دیگه دست خودم نبود یکی میاس منو از رو زمین جمم کنه ارادم دیگه تا این حد مقاومت شخصیتی نداشتو زد زیر خنده یه لحظه خنده فراموشم شد زل زدم به اراد چه قشنگ میخندید تازه چال گونه هم داره من چرا ایقد دور فهمیدم ای بشر داره حق بقیه پسرا رو میخوره با این قیافش هان؟ عق پشگل زشت! یه نگا به شاهین کردم ک دیدم اونم زل زده به اراد دوباره رومو برگردونمو به اراد نگاه کردم ک هنور در حال خندیدن بود و بعد مثل اینکه متوجه نگاه خیره ما شده باشه بالشت باراد رو از زیر سر بدبخت کشید ک دَنگ کله باراد پچ شد بالشتو گذاشت جلو دهنشو یه خنده اهسته ک به خاطر وجود بالشت بود کرد بعد ک خنده هاش تموم شد جدی شد و کله بارادو گرفت بالا و بالشتو گذاشت سر جاش بعد دوباره کله بارادو گذاشت رو بالشت داشتم تو دلم شمارش معکوس میکردم ک الانه ک باراد بگه رگمو زدم قطع نخاع نشدم ک با کلم بازی میکنی به ۳ ک رسیدم باراد گفت-بچه ها قبل بیمارستان من کجا بودم.
آراد-طلپ شده بودی خونه من .
باراد
جمله اخر اراد خیلی داغونم کرد ینی اینکه همه اونا واقعی بوده و من خواب ندیدم دلم میخواست بپرسم چی شده ک من اومدم اینجا ولی گفتم اگه بگم شاید مشکوک بشنو بیچاره ها نگرانم شن بالاخره این چیزی بود که برای من اتافق افتاده بود اونا چه گناهی داشتن. سعی کردم به حالت عادیم برگردم مثل همیشه خل و مشنگ+هوی برو بچ امرو چندمه؟
سینا-۱۵هم
+هن مگه قرار نبود امروز بریم اردو ها دور مون شد ک پاشین پاشین.
YOU ARE READING
میراث ارواح
Horrorداستان درباره یه دختر شادو سر حاله که گذشته ترسناکی داشته ولی چون بچه بوده چیزی یادش نیست حالا شما در نظر بگیرین این دختره دوباره با گذشتش مواجه بشه اونم به طور اتفاقی با چندتا از دوستاش...:)