بعد از انجام کارای مربوطه و کمی اهنگ خوندن با شلنگ دشویی و دیوونه بازی های دیگه جلوی ایینه به سوی بی بی حرکت کردم و تا میتونستم سر موضوع پشت در اذیتش کردمو لپاشو گل انداختم وای خدا من چقد خوبم هیچ وقت سایه منو از سر این مخلوقاتت برندار که بی حوری میشن افسردگی میگیرن میمیرن بلد بگین اممممیییییییین بعد از این همه شیطونی دیگه نایی واسم نموده بود رفتم تو اتاقم تا یه ذره لالا کنم.عصر با صدای آلارم ساعت گوشیم که صدای ضبط شده ی مرجان بود که داشت صدای قوقولی قوقوی خروسو از خودش در میورد بیدار شدم و کلی فوش به صدای نکرش دادم الحق که خروس خودتی مرجان یادم باشه واست چندتا مرغم پیدا کنم که دیگه جمع خانوادگیتون جمع شه خواب آلو سرجام نشستم هنوز چشمام سیاهی میدید که گوشیم زنگ خورد بی توجه به اسمش طلبکارانه جواب دادم+هاااا؟
مرجان-زهر مار صداتو بیار پایینا
+مرجان بنال
-وای شیرین بت گفت که قراره بریم شمال؟ من نمیدونم چی شده این کچل جون(استادمون)مهربون شده میخواد این دانشجوهای از گل بهترشو ببره شمال شیرین که بهت گفت ها؟
+اوم بهم گفت چطور وقتی قش کرده بودم ولم کردین رفتین سر کلاس اون کچل پیر نشستین و اصلا محواستون به این دوستتون نبود که مرده اس یا زنده
-عه حوری لوس نشو دیگه به جای این کارا پاشو عصر بریم خرید یه کَمو واسه شمال خرید کنیم
+خرید چی کار؟ مگه میخوای بری عروسی عمت خو هرچی لباس داری ور دار بکن به تنت دی چی کار به خرید
-عق ضده حال اصلا با ارمیتا جونم میرم .
مردم حوصله دارنا حالا خداروشکر نمیخواد بره انتالیا. بدون اینکه بهش لیاقت شنیدین یه ذره از صدای نانازمو بدم گوشیو پرت کردم اونور و خیلی زود روز رفتن به اردو رسید. قرار به این بود که هممون راس ساعت هشت صبح تو خیابون(...)منتظر باشیم تا استاد بیادو همگی با یه اتوبوس راهی سفر نانازمون شیم. بعد از چند دقیقه معطلی استاد کچلمون اومد که پشت رل اتوبوس نشسته بود، هممون از اینکه اون راننده باشه تعجب کرده بودیمو داشتیم مثل خر مگس چهار چشم افریقایی به اون نگاه میکردیم تا با بوق بوق اتوبوسو کمی بعد پیاده شدن کچل از اون به خودمون اومدیم
کچل-خوب بچه ها در جعبه رو براتون باز کردم وسایلتونو بزارین داخلش بعد من اسماتونو میخونم یکی یکی سوارشین تا ببینم همه اونایی که بهم گفته بودن اومده یا نه.با بروبچ به سمت جعبه اتوبوس حرکت کردیم تا وسایلو بزاریم اولین نفر من بودم که به صورت کاملا شیک و مجلسی وقت بقیه رو گرفتم تا خوراکیایی رو که همراهم اورده بودم بر دارم خب اول از کجا شروع کنم؟ اها اول شیشه نوتلا و چندتا نون فانتزی بر داشتم و به امید اینکه ارمیتا پشت سرم باشه میچپوندم تو دستاش دوباره لواشکا رو برداشتم چپوندم تو دستاش و از ترس ایکه نق نق کنه سرم گفتم+وایسا وایسا الان تموم میشه دعوام نکن
برام جالب بود که صدایی از خودش در نمیاره خب حتما بچم دیشب رفته خونه خرابه ی ننه بزرگ عفریتش خوابیده موش از سوراخ موراخی که اونجا زیادم هس پریده بیرون زبونشو خورده اصن منو به مردم چه کار مگه من فوضول زبون مردمم؟ سریع چندتا خوراکی خوشمزه دیگه برداشتم و همینجور که میدادمشون تو دست ارمیتا اسماشونم با کلی ذوق نام میبردم+پاستیل کوچولو، پاستیل بزرگ ، هشتا اب نبات، ادامس خرسی،کولوچه،شیرکاکائو، آب پرتقال خودم درست کن، کیک شکلاتی بی بی جونم، پفک نمکی، پفک مینو ، چیتوز متوری ، پفیلا،و اینم از اخریش بستنی جون خودم
بعدش با کلی ذوق برگشتم که چشتون روز بد نبینه ارمیتا جونی در کار نبود اصلا دیدم خوراکیای نازنینم تو بغل کچل جونو یکی از بچه خر خونای گرامیمون در حال دست و پا زدنن وای چه بد شد سریع اون نیشممو که از سر ذوق وا کرده بودم به نیشی که از شرمساری تک تک دندونامو نشون میداد تبدیل کردمو و گفتم+وا استاد ببخشید تو رو خدا من فکر کردم ارمیتا داره اینارو میگره چه بد شد به خدا نمیدونستم شمایی
بعدش سعی کردم خیلی خانومانه سرمو پایین بندازمو از یوسفی(پسر خر خونه)تشکر کنم+ببخشید جناب یوسفی توضیح دادم که.
یوسفی بچم از شرم و حیا اب شد رفت تو زمین و اصلا هیچی نگفت شرط میبندم اگه مرجانم نصف این بچه حیا داشت تا الان شوهر گرفته بود یه بچم زیر بغلش بود دیگم توهم نمیزد که من بچشم.
استاد-کاریه که شده خانوم اشرفی شمام بهتره دفعه دیگه حواست باشه که کی پشت سرتونه این خوراکیاتم از ما بگیر بی زحمت که وقت همه رو گرفتی
اول کمی سعی کردم که رو لپام گل بندازم بعدشم یه ببخشید دیگه ای گفتمو با صدای بلند داد زدم-هوی آرمیتا بیا اینا رو بگیر نگاه استاد دو ساعته علاف شده.
ارمیتا و شیرین با دو اومدن سمتمونو اونام یه ببخشید به استاد گفتن و سریع راهمونو گرفتیم و رفتیم یه گوشه منتظر وایسادیم
آرمیتا-خاک تو سر گشاده کورت کنن یعنی حتی به خودت اجازه ندادی ورگردی ببینی چه خری پشتته؟
YOU ARE READING
میراث ارواح
Horrorداستان درباره یه دختر شادو سر حاله که گذشته ترسناکی داشته ولی چون بچه بوده چیزی یادش نیست حالا شما در نظر بگیرین این دختره دوباره با گذشتش مواجه بشه اونم به طور اتفاقی با چندتا از دوستاش...:)