part_7

27 5 0
                                    

حیاط خیلی زیبایی داشت چند تا مرغو خروسم وسط باغچه حیاط به ارزن های ریخته شده نوک میزدن بچه ها هم مثل من  از این همه زیابایی چشاشون برق زده بود  وارد خونه شدیم اونم خیلی نقلی و خودمونی بود دوتا اتاق داشت و یه حال خیلی کوچیک که با پشتی دور تا دورش چیده شده بود و دیگه نه از مبل خبری بود نه از میزو عسلی با یه اشپزخونه ظاهرا مثل اینکه ننه بلقیس تنها زندگی میکردو سه تا بچه داشت که هرکدوم رفته بودن پی خونه زندگی خوشون تو کرج و شهرستانای اطراف تهرون شوهرشم چند سال پیش فوت شده بود با بچه ها همگی یه اتاقو برداشتیم و نوبت به نوبت وارد اتاق شدیم تا لباسامونو با ی لباس تو خونه ای عوض کنیم اول مرجان رفت تو و اومد بیرون مرجان دختری ۲۳ ساله است و قدش ۱۶۵ و هیکل کشیده ای داره  با چشمای عسلی و ابروهای کشیده که همین تازگیا یه رنگ روشن توشون زده بود با موهای نسبتا بلند که بلندیشون تا انتهای گردنش میرسید و به مدل مصری کوتاه شده بودن اونام هایلاید شده بودن رنگ پوستش سبزه بود و دماغ خوش فرمیم داشت کلا اکیپمون از لحاظ دماغی خوب بود لباشم قلوه ای بودنو به چهرش میومد خیلی خوشگل بود ولی هر خاستگاری که واسش پیدا شده یا ما با دیوونه بازی هامون پروندیمش یا مامان باباش مخالفت کردن خودشم که کلا در این جور مواقع خنثی ست اگه بخوای به صورت کلی بگی همه ما از عشق بدمون میاد من خودم که اصن نمیدونم عشق چیه چون  قبل از اینکه به عقلو هوش درستو حسابی برسم  نه بابایی بوده که به مامانم عشق بورزه نه مامانی که بابام عشق بورزه مرجانم که تو دوره دبیرستان عاشق یه یارو میشه به زور مامان باباشو راضی میکنه تا نامزد میکنن یارو تو زرد از اب در میاد و نامزدی بی نامزدی همه چی به هم میخوره به خاطر همینه که الان دیگه بچه خوفی شده میگه هرچی مامان بابام خواستن منم میخوام البته از وقتی هم که با ماها اشنا شده ماهم خودمونو کردیم سر و ته هرچی پیاز تو زدندگی اینه و از اون جاست که این مرجان جونم خیلی به ما لطف دارن و میزارن ماهم در امورات داخلی و خارجیشون دخالت کنیم حالا دیگه اینم بگم که اوایل ما هرکی میرفت در خونشونو در میزد میکشیدیم کنارو ادا ادمای خل و چلا و اونایی  نیاز به بستری دارن رو در میوردیم و میگفتیم ما دوست اینیم اینم مث ماست  دیگه بدبخت مرجان واسه حفظ ابروی خودشم که شده بود میاست این کار بزرگو به کاردونش که ماها باشیم بسپارن
شیرینم رفت تو و اومد اونم یه دخی ۲۳ ساله تشریف داره اینو مرجان از راهنمایی با هم بودن ولی دوستی ما یه جوریه که خیلی با هم خوب شدیم اصلا حتی اگه یکیمون خواهر اون یکی باشه بازم همونقد دوستش داریم که بقیه رو دوست داریم شیرین جونی هم قدش ۱۶۳ هس  و رنگ پوستشم جو گندمیه با چشمای ابی تیره و مژه های کم پشت بور و موهای بور که بلندیشون تا گودی کمرش میرسه لبای باریکی داره و دماغی کشیده که قیافه خوشگلی داره.
همینطور غرق در هیز بازی برای توصیفشون بودم که ارمیتا اومد بپره تو اتاق سریع یه لا پایی واسش اوردم که با سر خورد به در اتاق و تلو تلو برگشت به عقب بعدشم تُلپی افتاد رو زمین.یه خیز به سمتم ور داشت که منم کم نیوردم و مثل یوز پلنگ مازندران جکیدم در اتاقو وا کردم و رفتم توش در ساکمو باز کردمو لباسامو با یه جفت تاپ شلوارک یاسی رنگ که رنگ مورد علاقم بود عوض کردم جلو اینه وایسادم که یکم هیز بازی واسه خودمم در بیارم(میبینین اخه واسه یه رمان نوشتن آدم مجبوره چه گناهانی که نکنه)خب خب فقط قبل از توصیفات قیافم قول بدین به خاطر خوشگلیم رگتونو نزنین اینم بگم که من ازدواج مزدواج نمیکنم لطفا بی ناموس بازی در نیارین مزاحم ناموس مردم هم که این پرنسس زیبای شرقی ای که ازش میشنوین نشین گرچه که خودمم میدونم خیلی سخته ولی خو خودتونو کنترل کنید که شکست عشقی نخورین اگرم خوردین به درک روش یه اب قورت بکشین خفه نشین خوشم نمیا دلیل مرگ کسی باشم خوب بسم ا..، امیدوارم که تمامی موارد فوق را رعایت کرده باشید چون که بنده هیچ مسئولیتی در این باره ندارم، دو روز دیگه میشه ۱۹ سالمو قدمم کوتاس یه چی حول و حوش ۱۵۸ لاغرمو هرچی نوش میفرماییم درجا ذخیره میشه تو ماحتت گرامی رنگ پوستم سفیده چشای مشکی غلیظی دارم اونقد مشکی که اگه شب باشه و نوری نباشه فقط سفیدی چشام معلوم میشه و من از این چشام خیلی راضیم و به خاطر مژه های بلندی که دارم چشمای نسبتا درشتم بامزه تر میشن من کلن چشم و ابرو مشکیم موهامم که مشکین و با خودم احد بستم که تا عمر دارم نه کوتاهشون کنم و نه رنگی چیزی بکنم توشون به خاطر همین الان موهام تقریبا تا نزدیکای زانومن لبای پهنو و قلوه ای دارم و یه چال گونه روی لپ سمت راستم و گونه هم دارم کلا خدا وختی داشته منو می افریده ظرافت زیادی خرجم کرده بینم یه بینی کوچولویه دیگه بی بی جون میگه رنگ چشمامو که از هر چشم سیاهی جذاب تره از مامانم به ارث بردمو پروتزی لبامو از بابام

میراث ارواحWhere stories live. Discover now