-خب، سلام سلام میدونم اومدی اینجا تا ازم معذرت خواهی کنی و چون میدونستی من خیلی مهربونم سریع همه ی امواتتو خودتو مورد بخشش قرار میدم بدون هیچ گل و کمپوتی اومدی اینجا حالام اشکاتو پاک کن میبینی که من سُر و مُر و گنده جلوتم غصه نخوریااا
رسما داشت چرت و پرت تحویلم میداد از جام پا شدم و گفتم+نه بابا یه دفعه بیا بگو از بس که بم اهمیت میدی دوسم داری . خودتم بچسبون ب ما از فردا ی زنشم زنشم راه بندا تا خیالت راحت شه با این ادا اطوارتم که قشنگ معلومه از خداته
-اوهو تو چرا ایقد همه چیو میچسبونی به خودت؟ دیگه واقعا پی بردم که عقده زن داری و بت زن نمیدن.
+اره ب من زن نمیدن دختر میدن خانوم کوچولو حالام گمشو کنار.
با یه لبخند پیروز مندانه پسش زدمو از بیمارستان اومدم بیرون پشت سرم دوستاش با دو رفتن تو . منم که دیگه کلا میاس قید کلاسای امروزو بزنم به خاطر این دختره زرشک پلو. ای خدا چرا تو که به این بشر عقل ندادی افریدیش کلا؟ ضبطو روشن کردمو به سمت خونه مجردیم روندم.حوریا
خدایااااا جنبهههههه بدهههههه ب این جور مخلوقات. همه بلد بگین امممممییییین یا رب العااااااااالمین داشتم میرفتم سمت در بیمارستان که برم بیرون همون موقع دیدم دوستان عرازلو عباش هر کدوم با یه سرو وضعی دارن میان تو شیرین که داشت موهاشو از زیر مقعنه میکشید میریخت بیرون میگفت-خدایااااا ابجیم نعره قول بوووووووق قاطل بووووق
آرمیتا هم که یه جعبه دستمال کاغذی سافتلن گرفته بود دستش تو هر کدوم یه فین میکرد مینداخت بیرون ، دستاشو میکرد تو دهن گشادشو بابذاق دهنش واسه خودش اشک درست میکرد بعد دوباره دستمال بعدی خدایا به خداوندی خودت واسه این بنده حقیرت یه ابرویی بزار خداکنه وقتی من مردم اینام بعد من برن تو خیابون ی تریلی ۳۸ چرخ ببینن اول سکته کنن بعد زیر اون له له شن مث خمیر پیتزا کش بیان بعد روحشون باهاشون بای بای کنه بشتابه پیش من! همون موقع تازه غول مرحله اخر مرجان وارد شد که دیدم دیگه اون بد تر زده به سرش-واااای خدایا بچم، بمیره من چی به باباش بگماااا االان میره منو طلاق میده ب جا اینکه بشینم ترشی اون دختره ی خیره سرو بندازم که چااااار ساله تو خونه ترشیده باید بشینم ترشی خودمو بندازدم که که از یه سالگیم واسم خاستگار اومده خدایا اخه تو بگو تو که منو میشناسی من اگه ترش کنم بوم تا اسمون هفتمتم میاداااا همه حوری هات سَقَد ( یه کلمه توی لحجه ماست به مفنی مُردن )میشن بعد مردم به امید چی بیان بهشتت هان؟
همین جور خودشو میزدو چرت و پرت میگفت با دیدن اینا کل پرستارا دورشون جمع شده بودن یه دکتره هم اومد که سریع دسته مرجانو گرفت و گفت-عزیزم اروم باش نفس عمیق بکش من دکتر روانپزشک هستم دو جلسه بیای پیش خودم همه چی حل میشه.
دیگه رسما میخاستم سرمو بکوبم تو دیوااااار ای خدا ! سریع رفتم جلو+هووووووشَه چطونه این کولی بازیا چیه درمیارین خانوم محترم ایشون دوست منه و البته یه جورایی فک کنم مغزش معیوب نیس البته فک کنم.
بعد سریع دست مرجانو شیرین و گرفتم و با پام یه ضربه محکم ب نشیمن گاه ارمیتا زدم که تا اومد دهنشو وا کنه یه نگاه به موقعیت کرد دید ابروش میره سریع غار علی صدرشو بست تا به بیرون بیمارستان رسیدیم دوباره همه اون ادا هاشون شروع شد.
آرمیتا-اِه حوری باورم نمیشه که زنده ای خاک تو سرت ینی من این همه اشک الکی ریختم؟
+هع چقدم که اشک ریختی پاک کن اون توفا رو که حالم به هم خورد.
آرمیتا-بله دیگه لیاقت نداری که
چپ چپ نگاش کردم که همون موقع مرجان پرید بغلم-تا حالا تو عمرم ایقد از زاییدنت خوشحال نشده بودم خدا رو شکر که به هوش اومدی وگرنه بابات منو طلاق میداد مااااچ
+مرجان، خرفت جونم بیخیالش به جا اینکه بپرسی چته سالن تائتر راه انداختی واسه من ؟
شیرین-حوری حالا چت شد یهو؟
هیچی میدونین که نفس تنگی دارم اون گوریلم منو چسبونده بود به خودش نمیتونستم راحت نفس بکشم این شد که این شد
آرمیتا-حالا دکتر نگفت کی به امید خدا سقد مصیشی؟
میدونستم این حرفش ینی (حوری عشقم حالا دکتر گفت حالت خوبه یا نه؟)ولی اینجوری بیانش کرده کلا ماها فرهنگ لغت ناشناخته ای داریم
+گفت چیزیم نی میتونم برم و اینم بگم که خیلی خستم یکی منو ببره خونه.
شیرین-بیا من میرسونمت
+وظیفتو انجام میدی😀
-حیف که حالت خوش نی وگرنه همچین جوابتو میدادم که کم بیاری.
YOU ARE READING
میراث ارواح
Horrorداستان درباره یه دختر شادو سر حاله که گذشته ترسناکی داشته ولی چون بچه بوده چیزی یادش نیست حالا شما در نظر بگیرین این دختره دوباره با گذشتش مواجه بشه اونم به طور اتفاقی با چندتا از دوستاش...:)