(خداوکیلی شما خودتونو جای اون یارو بزارین اگه یه همچین ادمی اول با اون تیپ مسخره و دوم با اون رفتارای دیوونه اش ببینین دستشو نمیگیرین ببرینش تیمارستان ها؟)وای چی گفتم تیمارستاااان نکنه اینم میخواد همینکارو کنه ها ؟ دستشم که رو شونمه دیگه چی از این بدتر سریع دستشو از رو شونم پس زدمو خم شدم کفشامو کندم و شروع کردم به دویدن . دیگه از اون پسره دور شده بودم. آخ پاهام نشستم رو زمینو کف پاهامو نگاه کردم تو تاریکی هیچی معلوم نبود ولی چون چشام به تاریکی عادت کرده بود یه جایی میدیدم بازم واسه اینکه مطمئن بشم دستمو کشیدم کف یکی از پاهام که دادم به هوا رفت وای خدا جون پاهام خونم شده اینو از خیسی دستام فهمیدم حالا دیگه وقتشه کفشامو بپوشم هرچی هم باشع بهتر از اینه که کف پاهام بد تر از این شه. وای خاک تو سرت حوری کفشامو که جا گذاشتم حالا باید همینجوری ادامه بدم ولی به نظرم ارزششو داشت اره حوری ارزششو داره پاشو ادامه بده به این فکر کن که این روستا همون روستای محل زندگی بچگی هاته و تو قراره که خونه ای که توش یه روزی زندگی میکردیو ببینی . پاشدمو دوباره شروع به ادامه ی مسیر دادم با این تفاوت که این بار لنگان لنگان راه میرفتم همون موقع صدای اس مس گوشیم نظرمو جلب کرد یه پی ام از تو تلگرلم بود. الان چی شد دقیقا؟ وایسا ببینم من گوشی دارمو دارم تو این تاریکی کور کور راه میرم هان؟ وای خدا که من چقد خرفتم !!!چراغ قوه گوشیو روشن کردم از اونچه رو که میدیدم باورم نمیشد یه ساختمون بلد بود حتما همون ویلای خودمونه نور چراغ قوه گوشی این حدی نبود که همه چیو ببینم واسه همین رفتم نزدیک تر ای خدا اینجا که ماشین پارکه فکر کنم ننه بلقیس راست میگفت اینجا صاحاب داره حتما اون تته پته هاشم واسه این بود که گفت صاحابش خیلی بد اعصابه پوووف یعنی این همه من سختی کشیدم واسه این ؟! با دلی پر از اندوه و پاهای خونی به سمت خونه ننه بلقیس به راه افتادم که بالاخره رسیدم به خونه از در وارد حیاط شدم رفتم سمت در خونه نشستم با نور چراغ قوه گوشی گرفتم رو پاهام و حالم به هم خورد از اون صحنه پر از خونو کبودی ای که دیدم اخه چرا این روستا رو اسفالت نمیکنن ها ؟ چرا این روستا همه خیابونا و کوچه های تنگ و باریکش پره از سنگ ریزس ها ؟ اگه الان کدخدای این روستا رو به روم بود با همین دوتا دستام خفش میکردم . دیگه نگاهی به پاهام ننداختم چون اگه زیادی خون میدیدم قش میکردم فقط چشم بسته با بال مونتویی که تنم بود کشیدم روشون تا خوناشون پاکشه دیگه هم بماند که چقد درد کشیدم، مانتو رو از تنم در اوردمو انداختم یه گوشه از حیاط یه جا که هیچکی نبینه بترسه و بعدش به سمت اتاق خودمون حرکت کردمو و خودمو پرت کردم رو زمین از خستگی کارم به جایی رسیده بود که حتی واسم مهم نبود که ایا زیر سرم یه متکا هست یا نیست چشمامو بستمو به سرعت باد به خواب رفتم.
آراد
تا به خونه رسیدم گوشیم زنگ خورد شاهین بود جواب دادم
شاهین-به به آق داداش گل شنیدم تو دانشگاه حسابی گل کاشتی کلک؟
اصلا حوصله ی توضیح بحث اون دختره ی مسخره رو نداشتم
+شاهین خستم تازه رسیدم کارتو بگو
یه ایش دخترونه گفت و بعدش ادامه داد -باشه، نگاه باراد به من زنگ زد و قضیه رو واسم تعریف کرد ازم خواست تا از طرف اون بابت چرت و پرتایی که بلغور کرده ازت معذرت خواهی کنم
+باشه داداش بخشیدم حالا کارت تموم شد قطع کنم؟
-ای بابا تو چرا اینقد گند دماغی باراد گفت اینم بهت بگم که استادتون همونی که کچله یه اردوی دانشجویی گذاشته میخواد برتون داره ببرتون شمال چند روز دیگه میرین اماده باش
+باشه مرسی از اطلاع رسانیت حالا دیگه بای
خداییش خیلی خسته بودمو بدون اینکه اجازه بدم خداحافظی کنه قطع کردم. چه خوب که میریم شمال فکر کنم هممون محتاج این مسافرت بودیم تا یه خستگی ای رو از بدنمون بندازیم بیرون . رو کاناپه نشستمو سرمو به پشتیش تکیه دادم طولی نکشید که خوابم برد
با صدای زنگ اف اف بیدار شدم تصویر باراد بود که با یه مَن لبخند وایساده بود جلو اف اف زنگو زدمو وارد شد چهار تا جعبه پیتزا دستش بود با همون لبخندو با عجله کفشاشو کند و اومد تو پیتزاهارو گذاشت رو یکی از عسلی ها و پرید طرفم یه ماچ گنده ی ابدار رو لپم کرد با چندش از تو بغلم حولش دادم اونطرفو با پشت دستم با قیافه ی توهم رفته ای توفای باقی مانده ی حاصل از ماچ حال بهم زنشو پاک کردم همینطور که اَی اَی میکردمو دستمو به این ور و اون ور تکون میدادم رفتم به سمت دست شویی که دسمو بشورم. در دست شویی باز بودو میتونستم بارادو ببینم رو به من با عشوه دستی توی موهاش کشیدو و با صدای دخترونه ای گفت-وا خاک تو سرت میدونی روزانه چند نفر به خاطر یه بوس من جون میدن(کلمه ی میدن رو کشیده گفت که عوقم گرفت)
باراد-ای جونم عشقم داره عوق میزنه (هیزهیزانه نگاه کرد)
مسواکمو برداشتمو به سمتش پرتاب کردم که محکم خورد به پیشونیش
YOU ARE READING
میراث ارواح
Horrorداستان درباره یه دختر شادو سر حاله که گذشته ترسناکی داشته ولی چون بچه بوده چیزی یادش نیست حالا شما در نظر بگیرین این دختره دوباره با گذشتش مواجه بشه اونم به طور اتفاقی با چندتا از دوستاش...:)