کروات اش رو مرتب کرد و با باز شدن آسانسور شیشه ای بدون وقفه داخل شد، لحظه ای که آسانسور بسته شد دستشو سمت دکمه طبقه پنت هوس برد و فشارش داد و منتظر رسیدن شد.
بخاطر اینکه کارش تو شرکت طول کشیده بود پدرش زودتر به خونه اومده بود، دستگیره در خونه رو کشید و داخل شد.
-سلام پدر
پدرش که درحال مجله خوندن بود و با اومدن کوک دست از خوندن مجله برداشت و مجله رو روی میز گذاشت و گفت.
-سلام پسرم خسته نباشی
با جواب سلامی که از پدرش گرفت سمت اتاقش قدم برداشت،بعداز عوض کردن لباس هاش کنار پدرش روی مبل نشست، پدرش دستشو روی شونه های پسرش گذاشت و گفت.
-روزت چطور بود؟ محافظا که تنبلی نکردن؟
لبخندی زد و درحالی که زیر نگاه های مهربانانه پدرش در حال ذوب شدن بودگفت.
-خوب بود مثل همیشه، نه نه
لبخندی زد و دستشو روی موهای پسرش کشید، لیوان قهوه ای که آماده کرده بود رو به دستای کوک داد و گفت.
-ازونجایی که دفعه پیش یه نفر میخاست بهت حمله کنه ولی بخیر گذشت تصمیم گرفتم یه محافظ شخصی برات بگیرم پس کلی دنبال گشتم
متعجب نگاهشو به چشمای پدرش داد و درحالی که یه غلپ از لیوان قهوه اش رو هورت کشید گفت.
-محافظ شخصی؟ محافظ شخصی دیگه چیه؟ من که یعالمه محافظ دارم!؟
نفس عمیقی کشید و با خنده به چشمای گرد پسرش نگاه کرد.
-خب اونا فقد برای بیرون رفتن مراقبتن اما این در تمام روز کنارت هست!
چشماشو بیشتر گرد کرد و با لحن مخالفی گفت.
-اما پدر من مگه میشه در تمام روز یک نفر دنبالم باش!؟ اصلا این پیشنهاد مضخرفیه!
پدرش آهی کشید و با لحن بلند تری گفت.
-لطفا رو حرف من حرف نزن! میدونی که همه اینکار هارو برای امنیت تو انجام میدم!
سرشو پایین انداخت و با لحن بچه گانه درحالی که داشت لباش رو میجویید گفت.
-ببخشید پدر، هرطور که شما صلاح میدونید
دوباره نگاه پدرانش رو سمتش گرفت و پسرش رو تو بقلش کشید.
-ممنون که هیچ وقت رو حرفم حرف نمیزنی! کوک!
دستشو روی گونه اش کشید و از روی مبل پاشد، کت اش رو از روی دسته مبل برداشت.
-امشب پرواز دارم به آلمان پس به اون محافظ گفتم امشبو بیاد پیشت بمونه، نترس قابل اعتماده
آهی کشید و پدرش رو تا دم در همراهی کرد، وقتی که به دم در رسیدن پدر کوک دستشو روی شونه اش گذاشت و گفت.
-باهاش بد اخلاقی نکن پسر مورد اعتمادیه خب مراقب خودت باش خدافظ
چشماشو رو به پدرش موقع رفتن دوخته بود، آهی کشید و سمت خونه برگشت.
...
بعداز یکی دوساعت به آدرسی که بهش داده بودن رسید، از ماشینش پیاده شد و به ساختمان بزرگی که چندین محافظ مراقبش بودن خیره شد، نفسشو به بیرون فوت کرد و گفت.
-بزن بریم
لبخند مستطیلی جذابی روی لباش نشوند و سمت محافظ های جلوی در ساختمون رفت، بعداز نشون دادن کارت شناسایی و وقتی که به کوک خبر اومدنش رو دادن وارد آسانسور شد،بعداز وایستادن آسانسور دم در خونه اومد و منتظر باز شدن در شد.
کوک سمت در اومد و بعداز باز کردن در نگاهش به پسری با لباسی مثل بقیه محافظ ها و موهای تقریبا فر و بلند جوری که جلوی دید چشماش رو گرفته بود افتاد، کوک کنجکاو سلامی کرد و منتظر جواب شد که پسر روبروش با صدای بم و مردونش گفت.
-سلام، کیم تهیونگ هستم. محافظ شخصیتون
سرشو به نشون خوشبختم تکون داد و به پسر روبروش برای اومدن داخل اشاره کرد.
-بیا تو
تعظیم کوتاهی کرد و داخل خونه شد، نگاه کلی بهش کرد و روی مبل روبروی تلویزیون نشست، کوک هم روی مبل جلوی تهیونگ نشست و نگاهشو به پسر روبروش داد، لیوان قهوه اش رو روی میز کوبید و گفت.
-خب چطوری یکم بیشتر باهم آشنا بشیم؟
لبخند پهنی زد و منتظر جواب تهیونگ شد.
-اره اره خوبه
شونه ای بالا انداختن و نفس عمیقی کشید و شروع کرد به حرف زدن، با اشتیاق زیادی حرف میزد طوری که دستاشم با حرف زدنش توضبح میدادن.
-خب قطعا میدونی که پدر من رئیس جمهوره و رئیس جمهور هم بالاترین مقام کره اس بخاطر همینه که ما جزو پولدارترین آدم های کشوریم، من توی بهترین مدارس خارج از کشور درس خوندم توی انگلیس
تهیونگ که اشتیاقی به گوش دادن به حرف های کوک نداشت سرشو رو به مبل تکیه داد و چشماش هم کم کم گرم شد.
-خب داشتم میگفتم... واستا ببینم تو گوش میدی؟
با دیدن تهیونگ که غرق خواب بود اخم هاش توهم رفت و اعصبانی شد، کوسن مبل رو سمتش پرتاب کرد که باعث شد تهیونگ از خاب بپره و شوکه کوک رو نگاه کنه.
-آه چیشده...من داشتم به حرفات گوش میدادم ادامه بده
کوک لباشو روی هم فشار داد و دوباره کوسن مبل کنارش رو سمت تهیونگ پرتاب کرد.
-اره معلومه که گوش میدادی، پاشو اصلا بریم بخابیم
تهیونگ چشماشو مالشی داد و بعداز پاشدن کوک از روی مبل و رفتنش سمت اتاق پشت سرش راه افتاد، کوک سمت اتاق لباس هاش رفت، شلوارک و تیشرت سفیدی پوشید و سمت اتاق خواب درحالی که تهیونگ کنار دیوار وایستاده بود رفت، تهیونگ نمیتونست چشماشو از رون های سفید کوک برداره، واقعا خوش فرمن!
کوک خودش رو روی تخت ولو کرد و نگاه گذرایی به تهیونگ کرد.
-یک درصد فکرشم نکن بزارم رو تخت بخوابی!
دستشو سمت گوشه ای اتاق گرفت و به مبل کوچیکی اشاره کرد.
-همونجا بخاب و نزدیک منم نیا. از همونجا هم میتونی مراقبم باشی
تهیونگ اخم ریزی کرد، کوک پتو رو روی خودش کشید و بعداز ثانیه ای از خستگی خابش برد و صدای خروپفش تمام اتاق رو گرفت! آب دهنش رو قورت داد و لبخند مستطیلی زد و سمت کوک اومد، کنار تخت خودشو آروم جا داد و پتو رو آروم از روی صورت کوک کنار داد، موهای کوک رو از روی صورتش کنار گوشش داد و دستشو زیر سرش گذاشت.
-کی باورش میشه این خرگوش کیوت خوردنی همون خرگوش وحشی غرغرو باشه
کم کم نگاهشو از کوک برداشت و چشماشو بست که بعداز چند ثانیه به خواب عمیقی فرو رفت.
┈┈┈┈┈┈┈┈فیک جدیدم:)
امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت و فالو فراموش نشه پلیز!♡
YOU ARE READING
◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞
Fanfiction◞کامل شده◜ درست همه چیز برای پسر رئیس جمهور جئون خوب پیش میرفت تا اینکه پدرش تصمیم گرفت تا برای محافظت بیشتر از تک پسرش یه محافظ شخصی براش بگیره! قطعا اگه شبانه روزت رو بافردی بگذرونی و ازش مراقبت کنی احساساتت بهش تغییر میکنه! −−−−−−−−− -بیبی! -من...