◜𝗣𝗔𝗥𝗧 14◞

1.6K 223 17
                                    

بعداز مرگ تهیونگ، آسیب روحی زیادی دید، تنهایی توی خونه بزرگش زندگی میکرد، دیگه نه پدری داشت نه تهیونگی! زندگی توی خونه بزرگ اونم تنهایی خیلی براش رنج آور بود اما چاره ای نداشت! شرکت پدرش رو که الان رئیسش اون بود اداره میکرد، پول به اندازه کافی داشت که نیازی به کار توی شرکت باشه اما کار کردن باعث میشد تا لحظه ای اتفاقات گذشته رو فراموش کنه، بعداز مرگ تهیونگ تهمین دیگه پیداش نشد و کوک هیچ وقت قبر تهیونگ رو ندید. اما همیشه به باغ که نزدیک اون خونه ای قدیمی بود میرفت و انگاری که قبر تهیونگ اونجاست باهاش حرف میزد و به گل های رز اونجا میرسید.
دو سال گذشته بود، امروز اخر هفته بود، مثل همیشه سوار ماشین شد و سمت باغ رز های قرمز حرکت کرد، دیگه اینقدر اومده بود راه رو خوب بلد بود، ترمز کرد، از ماشین پیاده شد و سمت باغ رفت، درخت های بید رو کنار داد تا بالاخره به گل های رزش رسید.
دستشو روشون کشید و آبی که برای گل ها آورده بود رو روشون ریخت.
-دلم براتون تنگ شده بود، درسته هر هفته میام اما توی طول هفته همش فکرم اینجاست.
بو کشید و تمام بوی گل هارو توی ریه هاش فرو کرد.
-دلم برای تهیونگم تنگ شده، میدونم که الان به حرفام گوش میده، وقتی با شما حرف میزنم حالم خیلی خوب میشه
لبخندی زد و وقتی که حدودا یک ساعت گذشته بود سمت ماشین برگشت، سوار شد و سمت خونه راه افتاد، امروز یه جلسه مهم توی شرکت داشت،یکی از شرکت های معروف قرار بود با شرکت کوک معامله شراکت ببنده، براش زیاد مهم نبود اما برای سرپا موندن شرکت لازم بود.
رسید، ترمز کرد و از ماشین پیاده شد، در ماشین رو محکم بست و بعداز مرتب کردن لباسش داخل شرکت شد،سمت دفترش رفت، منشی جلوش رو گرفت و گفت:
-آقای جئون، آقای مین زودتر اومدن بهشون گفتم داخل اتاق باشن تا شما بیاین
سرشو بالا پایین کرد و تشکر کوتاهی کرد، در رو باز کرد و بدون دیدن قیافه مردی که روبروی میزش نشسته بود سمت صندلیش رفت، نشست و بعداز مرتب کردن میز و کیم سامسونتش نگاهشو به مرد روبروش داد، عینک آفتابی پوشیده بود و صورتش قابل دید نبود موهای بلوندش روی صورتش ریخته بود، اما لباش توجه کوک رو جلب کرده.
-سلام اقای جئون، من مین وی هستم من و برادرم مدیر شرکت مین هستیم و چون برادرم نتوست بیاد من رو فرستاد
با شنیدن صدای مرد روبروش جا خورد، صدای بم اش! همون صدا بود! اون صدای تهیونگ بود! اما امکان نداشت که اینقدر شباهت صدای آقای مین به تهیونگ زیاد باشه!آب دهنشو قورت داد و هواسشو به اقای مین داد.
-بله بله خیلی هم خوب، پس میخواید که با شرکت ما شراکت کنید؟
سرشو به معنای اره تکون داد که کوک تلفن رو برداشت و به منشی زنگ زد.
-خانم هان سریع تر قرار داد شراکت رو بیارید
منشی که چشم گفت تلفن رو قطع کرد و سرشو سمت آقای مین برگردوند، منشی داخل شد و قرار داد رو روی میز گذاشت، کوک قرار داد رو به مرد روبروش داد تا مطالعه کنه و اگه درست هست امضا کنه.
-خوبه درسته
خودکار رو برداشت و امضای کوچیکی روی قرار داد زد، کوک هم امضا زد و لبخندی به مین زد، مین عینکشو رو دراورد و گفت:
-پس ما ازین به بعد شریک هستیم، امیدوارم به هردومون سود خوبی برسه، من دیگه باید برم اما بخاطر کارای شرکت بازم برمیگردم
برداشتن عینکش باعث شد چهره اش کاملا معلوم بشه، کوک شوکه شد و دستشو روی دهنش گذاشت، دستش میلرزید دستی با دستای لرزونش به آقای مین داد و تعظیم کوتاهی کرد، وقتی که رفت و روی صندلی نشست و دستشو روی سرش گذاشت.
-امکان نداره...من مطمئنم که اون تهیونگ بود!




--------

◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞Où les histoires vivent. Découvrez maintenant