◜𝗣𝗔𝗥𝗧 5◞

2.7K 373 16
                                    

ماشین رو پارک کرد، از ماشین پیاده شد و سمت در کوک رفت، درش رو باز کرد و یک دستشو زیر پاهای کوک و یکی دستشو زیر کمر کوک گذاشت، بلندش کرد و سمت خونه قدم برداشت.
دستیگره ای در رو پایین کشید و داخل خونه شد، سمت اتاق کوک رفت و کوک رو روی تخت گذاشت، خواست بیرون از اتاق بره که لباسش توسط کوک کشیده شد، چشمای خمارش و لپاش قرنزش توجه تهیونگ رو جلب کردن.
-نرو
تهیونگ سمت کوک برگشت، روی تخت کنارش نشست و توی چشماش نگاه کرد، کوک سرشو بالا آورده و ناگهان خودشو روی تهیونگ انداخت.
-داری چیکار میکنیی
دستاشو دور تهیونگ حلقه کرد و سرشو روی سینه تهیونگ گذاشت و صدای خور خوری مثل گربه از خودش درآورد.
-خرسی مخوام بقلت کنم
جانگ کوک تهیونگ رو با عروسک خرس بزرگش اشتباه گرفته بود! بخاطر تصوری که از تهیونگ داشت دستاشو دورش بیشتر فشار میداد.
-ولمم کنن خرسیی چیهه
اما کوک که توی خیالات خودش بود و حرفای تهیونگ تو گوشش نمیرفت، سرشو به تهیونگ چسبوند و گفت:
-خرسی چرا اینقد سفت شدی!
تهیونگ سعی کرد از بقل کوک بیرون بیاد ولی کوک سفت بقلش کرده بود، آهی کشید که کوک دستشو روی چونه ی تهیونگ گذاشت.
-باز میخوای چیکار کنی
صورتشو نزدیک صورت تهیونگ اورد و گفت:
-مخوام بوست کنم خرسی
لباشو نزدیک تر آورد تهیونگ متعجب نگاش میکرد که چشماش به لبای پفکی کوک افتاد، لب پایینیش بزرگ تر بود، نگاهش به خرگوش کوچولویی که بقلش کرده بود و لبش نزدیک لبای تهیونگ میکرد داد، بدش هم نمیومد که طعم لب های کوک رو بچشه!چشماشو بست و مثل کوک صورتشو نزدیکش برد.
-عقق
با صدای عق زدن کوک دقیقا وقتی که لباش نزدیک لبای کوک بود افتاد! لعنتی فقد یکم مونده بود تا طعم لبای کوک رو بچشه! اما حالت تهوع کوک بخاطر زیادروی مشروب این اجازه رو بهش نداد!
عق زدن های پی در پی کوک باعث شد بالاخره بالا بیاره! اونم رو لباس مهمونی تهیونگ!
-فاک
درحالی که نزدیک بود خودشم از بوی گند لباسش بالا بیاره عق زنان سمت حموم رفت، لباساش رو دراورد و آبی به سر کله اش زد، خوبه که بدنه اش تمیز شد حوله در برداشت و دور کمرش پیچید، از حموم بیرون اومد، سمت اتاق رفت و نگاهشو به کوک که روی تخت خابش برده بود داد، گوشه ای لبشو گاز گرفت، لباسی نداشت که بپوشه حتی لباس زیر! سمت اتاق لباسای کوک‌ رفت، گشتی توش زد که بالاخره کمد لباس های زیرش رو پیدا کرد.
کشو رو باز کرد که با هزاران لباس زیر با شکل و رنگ مختلف مواجه شد، یکیشو برداشت و پاشد و سمت پاهاش گرفت.
-لعنتی چرا اینقد سایزش کوچیکه
اب دهنشو قورت داد و حوله دور پاهاش رو محکم کرد، سمت تخت رفت و کنار کوک دراز کشید، چاره ای نداشت مجبور بود برهنه کنار کوک بخوابه!
...
نصف شب بود، گرمای زیادی به بدن کوک هجوم آوردن، عرق زیادی کرده بود، هنوزم اثر مشروب های دیشب بود پس گرم تر میشد از خاب پرید و نفس نفس زنان بدون توجه به اطرافش پیرهنشو درآورد
-گرممهه
پیرهنشو که دراورد چشماشو محکم تر بست و خودشو روی جسم سرد و سفتی انداخت!
...
باد سردی به تنه اش میخورد، بخاطر سردی زیاد لرزش گرفت، چشماشو باز کرد که با مواجهه شدن با تهیونگ متعجب نگاش کرد، لخت بود لبشو گاز گرفت و خواست فریاد بزنه که نگاهش به خودش افتاد، خودش هم لخت بود!
لخت توی بقل تهیونگ خواب بود! مسئله این بود توی بقل تهیونگ چیکار میکرد و چرا هردوشون لخت بودن! هیچی از دیشب به غیر از اون لحظاتی که تهیونگ سر به سرش میزاشت یادش نمیومد، داد بلندی زد.
-عوضی دیشبب چیکارر کردیی
بالشت رو برداشت و محکم به تهیونگ زد که باعث شد از خواب بپره و  گیج کوک رو نگاه کنه.
-چیشده چیشده
کوک دندوناشو روی هم فشار داد و با داد بلندی گفت:
-عوضیی بگوو دیشب باهمم چیکارر کردیی
متعجب کوک رو نگاه کرد که لخت بود و خودشم هم که لخت بود! کوک حق داشت که بد برداشت کنه اما دیشب بین اونا اتفاقی نیوفتاده بود!
-من کاریت نکردم دیشب حالت بد شد و از مهمونی توی خونه آوردمت که روی لباسام بالا آوردی مجبور شدم عوضشون کنم و رفتم حموم لباس نداشتم بخاطر همین لخت خابیدم ولی تورو نمیدونم چرا لختی
پاهاشو سمت تهیونگ برد و جفتکی بهش انداخت اخم کرد و گفت:
-فکر کردی من باور میکنم؟ عوضی پست معلوم نیس دیشب بامن چیکار کردی
کوک دستشو روی سینه اش گذاشت و با افکاری که توی مغزش میپیچید داد بلندی زد.
-لباسام رو نگاه کن روشون بالا آوردی معلومه
از روی تخت پاشد و سمت لباسای تهیونگ رفت، درست میگفت! آثار بالاآوردن دیشبش روی لباساش بود.
لبشو گاز گرفت و سمت تهیونگ برگشت زودقضاوت کرده بود و بد و بیرا های زیادی به تهیونگ گفته بوده!
-عام متاسفم فکر کنم زود قضاوت کردم
تهیونگ لبخندی زد و نگاهشو به کوک داد، کوک رد نگاه های تهیونگ رو دنبال کرد و بالا تنه برهنه اش رسید، سمت پتوی رو تخت دوید و پتو رو دور خودش پیچید.
-چشم چرون کجارو نگاه میکردی
تهیونگ خنده ای بلندی کرد و گفت:
-هیچ جا، من میرم صبحانه رو آماده کنم و یه لباسی بپوشم توهم لباساتو پوشیدی بیا
کوک لپای قرمزشو از خجالت پوشوند و وقتی تهیونگ از اتاقش بیرون رفت پاشد تا لباس رو جایگزین پتوی دورش کنه.
----------

امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت و فالو فراموش نشه پلیز!⁦♡

◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞Where stories live. Discover now