سال 2005:
کیم جان میون (پدر تهیونگ) رئیس جمهور سال 2005، در اون مدت ریاست جمهوری پول شویی های زیادی کرده بود، پدر جونگ کوک معاون رئیس جمهور، که متوجه همه کاراهای جان میون شده بود اونارو به پلیس با مدرک گزارش داد، این باعث استیضاح و تبعید کیم جان میون به کشور آمریکا شد.
کیم جان میون با زن و دوتا پسراش روز های سختی میگذروند، پول کافی نداشت و شغلی هم براش نبود تا کاری انجام بده! با اسرار زیاد به جای زندان بهش حکم تبعید و استیضاح دادن! اما زندگی توی آمریکا و با دوتا فرزند براش سخت بود. پول های زیادی از افراد ساکن امریکا قرض گرفت ولی باید دوبرار اون رو پس میداد! یکی از همون طلبکارا باعث کشته شدن همسرش شد! بعداز اون تصمیم گرفت انتقام اش رو از کسی که باعث این اتفاقات شده بود، جئون جانگ مین (پدر جانگ کوک) بگیره!
با پسراش یه شروع دوباره کرد! از دزدی از مردم شروع کرد و تبدیل یه بزرگترین مافیا امریکا شد! اون نقشه ای برای اقای جئون کشید و بعداز چند سال به سئول برگشت، پسرش کیم تهیونگ رو برای انجام نقشه هاش فرستاد، تهیونگ تمام مدت هویت جعلی برای خودش ساخت و بادیگارد قابل اعتماد جئون جانگ کوک شد!
اعتماد کاملش رو بدست آورد و روزی که جانگ مین از سفرش برمیگشتد توی فرودگاه کنار کوک درحالی که کوک پدرش رو بقل کرده بود چاقو روی تن پدرش فرو کرد و برون کشید و به افراد زیر دستش داد تا اثری ازش باقی نمونه!
همه چیز طبق نقشه پیش میرفت، اما تهیونگ واقعا دلباخته جانگ کوک شده بود، توی این مدت که نزدیکش شده بود احساسات واقعی مثل عشق بهش دست داده بود!
اما این جزو نقشه نبود!
به صندلیش تکیه داد و به پدرش نگاه کرد، خیلی خوشحال بود.
-پدر الان میخواین با اون پسر چیکار کنین؟
پدرش متعجب نگاش کرد:
-کدوم پسر؟ پسر اون عوضی؟
تهیونگ با سرش حرفای پدرشو تائید کرد.
-مثل پدرش، یجوری که کسی نفهمه کلکشو بکن
تهیونگ شوکه پدرش رو نگاه کرد، پاشد و سمت میز پدرش رفت.
-اما پدر این جزو نقشه نبود!
پدرش هم پاشد و دقیقا چشم تو چشم با تهیونگ شد:
-نکنه دلت براش سوخته؟ اون پسر اون عوضیه سزاش هم مثل همونه!
تهیونگ دستشو محکم روی میز کوبید و گفت:
-اما اون هیچ کاری نکرده!ما قرار بود فقد باباش رو بکشیم! این قرارمون نبود پدر!
پدرش خونسرد روی صندلی نشست و به تهیونگ نگاه کرد.
-اگه دلت نمیاد که بکشیش یکیو میفرستم تا این کارو انجام بده!
آهی کشید، پشتشو به پدرش کرد و سمت در اتاق رفت.
-خودم میکشمش
پدرش لبخندی از روی رضایت زد، بالاخره به هدف چندین سالش رسیده بود!
...
در خونه رو باز کرد، کته اش رو روی مبل پرت کرد.
-سلام تهیونگگگ
کوک سمت تهیونگ دوید و خودشو توی بقلش جا داد.
-کجا بودی؟ ناهار خوردی؟
تهیونگ آهی کشید، از چهره اش معلوم میشد که چقد عصبیه!
-نه نه نخوردم مهم هم نیس
جانگکوک سمت آشپزخونه دوید و گفت:
-پس من درست میکنم تا باهم بخوریم
تهیونگ لباس کوک رو کشید و سمت خودش آورد.
-نیازی نیس گفتم که نمیخوام! جانگ کوک باید ازینجا بریم!
جانگ کوک متعجب تهیونگ رو نگاه کرد و گفت:
-منظورت چیه؟ کجا بریم؟
موهاشو عقب داد و به چشمای کوک زل زد:
-اوضاع خطرناکه بعدان برات توضیح میدم فعلا باید شبانه ازینجا بریم
کوک درحالی که گیج شده بود و لباشو آویزون کرده بود اما سرشو به نشون تائید تکون داد، تهیونگ که ناراحتی کوک رو دید گفت:
-اگه من ناهار درست کنم چی؟
کوک لبخندی زد و گفتن:
-چرا که نه
----------امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت و فالو فراموش نشه پلیز!♡
YOU ARE READING
◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞
Fanfiction◞کامل شده◜ درست همه چیز برای پسر رئیس جمهور جئون خوب پیش میرفت تا اینکه پدرش تصمیم گرفت تا برای محافظت بیشتر از تک پسرش یه محافظ شخصی براش بگیره! قطعا اگه شبانه روزت رو بافردی بگذرونی و ازش مراقبت کنی احساساتت بهش تغییر میکنه! −−−−−−−−− -بیبی! -من...