◜𝗣𝗔𝗥𝗧 3◞

3.1K 460 26
                                    

یک ساعت گذشته بود، خودشو با گوشیش سرگرم کرده تا کوک برگرده، بعضی مواقع با خودش میگفت برگرده پیش کوک توی شرکت اما نمیرفت چون ذهنش درگیر بود واکنشش چی خواهد بود!
نگاهش تمام مدت سمت در خروجی شرکت بود که کوک روی درحال اومدن دید، لبخند روی لباش نشست که متوجه مردی که پشت کوک راه میرفت و با بالا رفتن لباسش تفنگ زیر لباسش به چشم تهیونگ افتاد شد!
بادیگارد های دیگه پشت ماشین خودش بودن و ایستاده کنار ماشین بودن و حواسشون هم به کوک نبود و کوک الان توی موقعیت خطرناکی بود! به سرعت از ماشین پیاده شد و بدون مکث سمت درب خروجی شرکت رفت.
دست کوک رو کشید و سمت ماشین دوید، به گوشی توی گوشش که به بقیه بادیگارد ها وصل بود، گفت:
-سریع سوار ماشین شین وضعیت خطرناکه!
تهیونگ کوک شوکه شده رو توی ماشین نشوند و بدون مکث پشت فرمون نشست، استارت زد و پاش رو روی گاز فشار داد.
-چیشده تهیونگ؟؟
آب دهنش رو قورت داد و نگاهی به پشت ماشین کرد، حتما اون مرد تنها نبوده و الان با همراهاش دنبالشونن!
-وقتی داشتی از شرکت بیرون میومدی پشتت یه مرد با تفنگ بود! قطعا قصد جونتو داشت
کوک دستشو روی دهنش گذاشت، شوکه شده بود! دفعه قبلی که کسی قصد جونش رو داشت یک ماه پیش بود و تیر تفنگ که به سمت کوک شلیک شده بود بجای کوک به بادیگاردی که خودشو جلوی کوک انداخته بود خورد! ترس زیادی داشت امکان داشت مثل دفعه قبل شانس نداشته باشه و ایندفعه تیر به خودش بخوره!
نفس عمیقی کشید و سعی کرد افکار منفی رو از خودش دور کنه، نگاهشو به تهیونگ که با اضطراب و نگرانی ماشین رو می‌روند داد، تهیونگ دوباره نگاهی به پشت ماشین کرد و به گوشی توی گوشش گفت.
-وضعیت امنه
تهیونگ نفس عمیقی کشید و ماشین رو کنار جاده پارک کرد،سرشو سمت کوک گرفت.
-نگران نباش، دیگه دنبالمون نمیان
کوک نفس عمیقی کشید و دستشو روی قلبش گذاشت، ضربان قلبش بیش از حد بالا رفته بود!
ته دوباره ماشین رو روشن کرد و فرمون رو سمت خونه چرخوند، ریسک بزرگی کرد باید تمام لحظات مراقب کوک میبود!همون لحظه به خودش قول داد که دیگه کوک رو تنها نزاره!
...
در خونه رو برای کوک باز کرد، کفشاش رو پشت در گذاشت و پشت کوک داخل خونه شد،کت مشکیش رو روی مبل پرت کرد، کوک سمت اتاقش رفت تا توی اتاقش لباساش رو عوض کنه.
روی مبل نشست، حرف هایی که برای زدن به کوک براش فکر کرده بود رو توی مغزش مرور کرد.
وقتی کوک رو که با شلوارک اندازه ای شلوارک قبلی و هودی صورتی درحال بیرون اومدن از اتاق دید، گفت:
-بخاطر ظهر متاسفم... زیاده روی کردم ببخشید که خیلی عصبی باهات رفتار کردم
کوک لبخند مهربونی زد و کنار تهیونگ نشست، دستشو روی شونه تهیونگ گذاشت و گفت:
-اشکالی نداره، منم خیلی باهات بدرفتار کردم متاسفم
بدون اراده ای خودش کوک رو توی بقلش کشید و دستاشو محکم دور کوک فشار داد.
-آهه تهیونگ میشه ولم کنی له شدم
به خودش اومد و دستاشو از دور کوک برداشت.
-اوه شت متاسفم دست خودم نبود
کوک خنده ای کرد، با صدای پیامکی که از گوشیش اومد سمت گوشیش رفت و نگاهی بهش انداخت، بعداز خوندن پیام سرشو سمت تهیونگ برگردوند.
-امشب به یه مهمونی دعوت شدم از طرف یکی از پسر های وزرا، قطعا باید برم چون پدرش با پدرم صمیمیه
ته متعجب به کوک نگاه کرد و گفت:
-مشکلی نیست، من همراهت میام
کوک لبخندی زد و بعداز گذاشتن گوشیش تو جیبش گفت:
-خیلی خوبه چون من همیشه بدون همراه توی مهمونی میرفتم و خیلی تنها بودم معمولا
تهیونگ خنده مستطیلی روبه کوک کرد و گفت:
-پس برو حاضر شو که سریع تر راه بیوفتیم
...
بعداز حاضر شدن کوک بعداز دوساعت که تهیونگ رو کلافه کرده بود از اتاق بیرون اومد و سمت ته اومد‌.
-اینیکی عالیه بریم دیگه
کلافه نفس عمیقی کشید و از روی مبل پاشد، سمت کوک اومد و سوییچ رو از توی جیبش درآورد، کوک بدون مکث سوییچ رو از دست تهیونگ قاپید و گفت:
-امشب من رانندگی میکنم
تهیونگ سری به معنای تائید تکون داد و در خونه رو برای کوک‌ باز کرد.
-----------

امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت و فالو فراموش نشه پلیز!⁦♡

◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞Où les histoires vivent. Découvrez maintenant