لباساشو پوشید و از اتاق بیرون رفت، یک دست لباس بزرگتر که برای باباش بود هم از اتاق پدر برداشت تا به تهیونگ بده.
سمت آشپزخونه رفت و لباسای پدرش رو به تهیونگ داد، روی صندلی نشست و شروع به صبحانه خوردن کرد، چند دقیقه که گذشت تهیونگ هم سمتش اومد و روی صندلی کنارش نشست، زیر چشمی کوک رو نگاه کرد، نون رو برداشت و شروع به خوردن صبحانه کرد.
-حالا تو مطمئنی دیشب اتفاقی نیفتاده؟
تهیونگ خارشی به سرش داد و لبخند شیطانی کرد و گفت:
-شایدم افتاده
کوک با اخم بهش نگاه کرد که ویوره گوشیش به صدا دراومد و شروع به زنگ زدن کرد، گوشیشو نگاه کرد.
-وای بابامه
گوشی رو برداشت و از سر میز پاشد، سمت اتاق رفت و بعداز بستن اتاق کلید پاسخ تماس رو فشار داد.
تهیونگ درحالی که صبحانه اش رو میخورد سعی کرد به حرفای کوک گوش کنه اما اون خیلی آروم حرف میزد، آهی کشید و متظر تموم شدن تماس کوک شد.
با باز شدن در اتاق کوک درحالی که لبخند زده بود سمت تهیونگ میومد، کنارش روی صندلی نشست و گفت:
-پدرم یک هفته دیگه میاد گفت کارش زودتر تموم میشه
تهیونگ لبخندی زد و گفت:
-خیلی خوبه
...
یه هفته بعد:
درحالی که داشت میدویید دست تهیونگ رو همراهش میکشید، پدرش امروز پرواز داشت و بعداز دو هفته پیش کوک میومد، کوک به سفر های خارجی پدرش عادت کرده بود اما این دو هفته براش متفاوت گذشته بود تحساس دلتنگیش نسبت به پدرش از قبلا کمتر بود بخاطر وجود تهیونک بود چون دیگه توی خونه تنها نبود!
-تهیونگ تهیونگ الان هواپیما پدرم میاد بدو
پشت شیشه ای که روبروش پله برقی بزرگی بود که مسافران ازش پایین میومدن وایستاد و به تهیونگ اشاره کرد که سریع تر کنارش وایسته
-خیله خب باشه اومدم اومدم
تهیونگ هم خودشو به کوک رسوند و کنارش وایستاد،دور و برش پر شده بود از خبرنگار، خب بالاخره رئیس جمهور از کشور خارجی داشت برمیگشت! اضطراب زیادی داشت منتظر بود که چهره ای پدرش رو درحالی که از پله برقی پایین میاد ببینه نگاهشو از پله برقی برنمیداشت!
پدرش با چمدون مشکی و هفت هشتا بادیگارد دورش داشت از پله برقی پایین میومد، جانگ کوک جیغی از خوشحالی زد و سمت پدرش دوید، خبرنگارا دور و برش هم مثل اون شوق و ذوق زیادی داشتن و سمت پدر کوک دویدن!
-وایستا کوک اینقد عجله نکنن
تهیونگ درحالی که پشت کوک میدوئید و داد میزد و سمتش رفت، کوک به پدرش رسید و نگاهی به چشمای پدرش کرد.
-بابا
دستاشو باز کرد تا مثل همیشه که از سفر برمیگشت پدرش یه بقل گرم مهمونش کنه محکم پرید بقلش و توی آغوشش گرفتش، پدرش فریاد بلندی زد!
نگاهی به پدرش انداخت، که توی بقلش اه میکشید.
-پدرر چیشدهه
پدرش رو از بقلش رها کرد که با خون های زیادی روی شکمش مواجهه شد حتی اثرش روی دست کوک هم بودن بعداز رها کردن پدرش، پدرش روی زمین افتاد!
چشماش پر از اشک شد، کسی قصد جون پدرش رو کرده بود و به موفقیت هم رسیده بود! گریه هایی که از چشماش میومد مانع دیدن اوضاع میشد! تهیونگ سمتش اومده، دستشو روی شونه های کوک گذاشت و گفت:
-پاشو کوک وضعیت خطرناکه باید بری وگرنه به توهم آسیب میزنن
دست تهیونگ رو پس زد و سرشو روی شکم پدرش گذاشت.
-ولم کنن
صدای گریه اش تهیونگ رو ذجر میداد جوری که هق میزد و اشکاش میریخت!
آمبولانس سمتشون اومد، تهیونگ کوک رو از پدرش با بدبختی جدا کرد، پدر کوک رو توی ماشین گذاشتن، دستگاه تنفسی بهش وصل کردن و سمت بیمارستان راه افتادن تهیونگ کوک رو تو بقلش گرفت.
-آروم باش چیزی نشده پدرت زود حالش خوب میشه
سرشو روی سینه های تهیونگ گذاشت و به گریه کردن و هق زدن ادامه داد، تهیونگ کمرشو نوازش کرد و سعی کرد آرومش کنه.
...
اخبار تلویزیون:
- هم اکنون خبری که به دستمان رسید امروز صبح درحالی که رئیس جمهور از کشور آلمان باز میگشتن توی فرودگاه سو قصد به جان ایشان شد و باعث خون ریزی شکم شد، متخصصان ضربه ای که باعث خون ریزی ایشان شده را صلاح سرد چاقو میدانند
----------امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت و فالو فراموش نشه پلیز!♡
VOCÊ ESTÁ LENDO
◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞
Fanfic◞کامل شده◜ درست همه چیز برای پسر رئیس جمهور جئون خوب پیش میرفت تا اینکه پدرش تصمیم گرفت تا برای محافظت بیشتر از تک پسرش یه محافظ شخصی براش بگیره! قطعا اگه شبانه روزت رو بافردی بگذرونی و ازش مراقبت کنی احساساتت بهش تغییر میکنه! −−−−−−−−− -بیبی! -من...