چمدون های کوک رو توی ماشین گذاشت، ساعت 3 نصف شب بود و موقع خوبی برای فرار بود، هیچکس اونجا نبود تا ببینتشون و اونا راحت میتونستن فرار کنن،کوک در خونه رو قفل کرد و توی ماشین نشست، تهیونگ هم پشت فرمون نشست و استارت زد، شروع به حرکت کرد، هوا خیلی تاریک بود، تنها چیزی که معلوم بود زیبایی و روشنایی ماه بود!
-تهیونگ...نگفتی بهم که چیشده؟
تهیونگ لباشو بهم فشار میداد، همیشه وقتی عصبی میشد این کارو میکرد و کوک اینو خوب میدونست!
-یه گروه مافیا...قصد جونت رو کردن، مخوان بکشنت
جونگ کوک شوکه صورتشو سمت تهیونگ گرفت، استرس زیادی گرفته بود، تهیونگ دستشو روی دست کوک که روی رون پاش بود گذاشت.
-نگران نباش، بهت گفتم همیشه مراقبتم! پای حرفمم هستم!
سرشو سمت کوک برگردوند که متوجه لبخندش شد، لبخند مستطیلی بهش تحویل داد تا دلش قرص قرص بشه.
...
چمدون هارو از توی ماشین بیرون آورد، در ماشین رو برای کوک باز کرد و به خونه ای قدیمی اما بزرگ و ویلایی روبروش اشاره کرد.
-این خونه جای امنیه، هیشکی نیست دور و بر اینجا چون نزدیک جنگلیم بیا بریم داخل
یک دستش چمدون و یک دستش دست کوک سمت خونه رفت، کلید رو توی در فرو کرد و چرخوند که باعث شد در باز بشه، داخل شد و چمدون رو روی مبل پرت کرد که خاک زیادی روی مبل توی هوا پخش شد.
-وای تهیونگ اینجا خیلی کثیف و قدیمیه، باید همه جارو تمیز و گرد گیری کنیم
تهیونک آهی کشید و روی مبل نشست.
-اره ولی فعلا باید خستگیمون رو در کنیم، گوشیتو میدی؟
سرشو به معنی اره تکون داد، از توی جیبش گوشیشو دراورد و به تهیونگ داد، سیم کارت داخل گوشیشو رو دراورد و بعداز چند ثانیه با ضربه ای که بهش وارد کرد باعث شکوندنش شد.
-تهیونگگگ چرااا شکوندیشش
گوشی رو به جانگ کوک داد و گفت:
-ممکنه ردیابیمون کنن
ابرویی بالا انداختن و سمت تهیونگ اومد، کنارش روی مبل نشست و گفت:
-غذا از کجا مخوایم بیاریم؟
دستشو دور شونه کوک حلقه کرد و گفت:
-غذا آوردم برای دو سه هفته، چون ما زیاد اینجا نیستیم و قراره وقتی پاسپورتامون درست شد ازینجا بریم یه کشور دیگه
کوک سرشو روی پاهای تهیونگ گذاشت و گفت:
-واقعا؟ خیلی خوبه
دستشو روی رون های خوش فرم کوک کشید و گفت:
-خب پس پاشو برو ناهار درست کن که ظهر شده
لباشو اویزون کرد و با بیان لوس گفت:
-ولی کوکی دوست داره پیشه ددی تهیونگش باشهه
لبخند مستطیلی زد و بیشتر دستاشو روی رون ها کوک میکشید.
-خیله خب خودت خاستی
...
تهمین سمت اتاق پدرش دوید، محکم در زد و داخل شد.
-پدر پدرر
صندلی رو سمت تهمین چرخوند و گفت:
-چیشده پسرم؟
روی صندلی روبروی پدرش نشست، پاهاشو روی زمین میکوبید.
-چطور بگم...تهیونگ فرار کرده...با پسره جانگ مین
شوکه شد و روی صندلی بزرگش پاشد، بعداز اونهمه نقشه ای که ریخته بود و همش درست پیش میرفت الان تهیونگ گند زده بود به فکرای تو سرش!
-اون پسره ای دیوونه چه غلطیی کرده!! سریع تر پیداشش کن!! تمام افرادمون رو برای پیدا کردنش بفرست هم اون هم اون پسره ای حروم زاده!!
...
تهیونگ از روی تخت پاشد، قوصی به کمرش داد و لباساش رو پوشید، شب گذشته خیلی خوب بهشون گذشته بود! شب خیلی طولانی داشتن!
تهیونگ سمت آشپزخونه رفت، دو سه تا نوتلای داخل یخچال رو برداشت و همش رو روی میز صبحانه گذاشت.
کوک کمرش خیلی درد میکرد، توان پاشد از روی تخت رو نداشت، حالش که جا اومد از روی تخت پاشد، سمت تهیونگ توی آشپزخونه اومد، چشمای خسته اشو مالش داد و موهای بهم ریختشو مرتب کرد، روبروی تهیونگ نشست و شروع به خوردن صبحانه کرد.
-حالت خوبه کوک؟
اخمی کرد و با صدای خسته و بمی گفت:
-فکر میکنی میتونم با وجود دیشب خوب باشم؟ نمیشد یکم اروم تر رفتار کنی کیم تهیونگ؟
تهیونگ خنده ای کرد و شونه بالا انداخت، نونی که روش نوتلا زده بود رو نزدیک کوک برد.
-بگو عاا
جانگ کوک دست تهیونگ پس زد و اخم بیشتری کرد.
-نمیخواممم
تهیونگ دوباره نون رو نزدیک دهن کوک کرد و ایندفعه با دست دیگش دهن کوک رو بزور باز کرد و نون رو توی دهنش گذاشت.
-دیوونه مگه نمیگم نمیخوامم
تهیونگ موهاشو عقب داد و گفت:
-باید بخای
کوک اخم بیشتری به کوک کرد که باعث قهقه زدن تهیونگ شد.
----------امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت و فالو فراموش نشه پلیز!♡
YOU ARE READING
◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞
Fanfiction◞کامل شده◜ درست همه چیز برای پسر رئیس جمهور جئون خوب پیش میرفت تا اینکه پدرش تصمیم گرفت تا برای محافظت بیشتر از تک پسرش یه محافظ شخصی براش بگیره! قطعا اگه شبانه روزت رو بافردی بگذرونی و ازش مراقبت کنی احساساتت بهش تغییر میکنه! −−−−−−−−− -بیبی! -من...