دو هفته گذشته بود،تهیونگ بیشتر از قبل به کوک وابسته شده بود، تمام شب هایی که کوک توی بقلش میخوابید، وقتایی که برای شاد شدن کوک مسخره بازی درمیاورد، تمام روز و شبش رو با کوک میگذروند،دیگه نمیتونست ازش جدا بشه! ازین حسش مطمئن شده بود! بهش وابسته شده بود و به خودش قول داد هیچوقت ازش جدا نشه و همیشه مراقبش باشه، تمام سعیش رو بکنه تا خنده روی لب های کوک بیاد و همیشه خوشحال باشه، میخواست حسش رو به کوک بگه، اما الان زمان مناسبی نبود چون کوک توی شرایط روحی بدی بود! بجاش تصمیم گرفت که تمام مدت تا وقتی که حالش خوب خوب بشه مراقبش باشه.
امروز هم مثل روز های دیگه قرار بود با کوک به بیمارستان بره، هر روز باهام بیمارستان میرفتن و سری به پدر کوک میزدن.
تویی این مدت که پدر کوک، رئیس جمهور کشور توی کما بود کشورم هم آشوب زیادی گرفته بود! اما همشون نگران سلامتی رئیس جمهور بودن!
داخل بیمارستان شدن، سمت اتاق پدر کوک راه افتادن، کوک داخل اتاق شد، تهیونگ پشت در منتظر کوک وایستاد.
روی صندلی کنار تخت پدرش نشست، دستشو زیر چونش گذاشت و لبخند زد، صدای مانیتور ضربان قلب پدرش توی تمام اتاق پیچیده بود.
-سلام پدر، بنظر امروز سرحال میای؟ منم امروز خیلی حالم خوبه. برات گل خریدم از همون گلایی که دوست داری!
خنده ای کرد و گل رو از توی دستاش برداشت و کنار بقیه گل هایی که روز های قبل آورده بود گذاشت.
-هنوز نمیخوای بیدار بشی؟ پسرت منتظرته! دلم برای بقل کردنت تنگ شده
آب دهنشو قورت داد، نگاهشو به در داده بود، تهیونگ که بهش تکیه داده بود معلوم بود.
-این روزایی که کنارم نیستی تهیونگ خیلی مراقبمه، پدر ممنونم که باعث آشنایی من و تهیونگ شدی زودتر خوب شو و برگرد خونه
لبخند دوباره ای به چهره ای پدرش زد، از روی صندلی کنار تخت پاشد که صدای مانیتور عوض شد! سرشو سمت مانیتور ضربان قلب گرفت که خطی که تا چند دقیقه پیش بالا و پایین میرفت الان تبدیل به خطی مستقیم شده بود! سمت بیرون اتاق دوید و داد زد:
-پرستاررر
با دویدن پرستار و دکتر داخل اتاق پشت شیشه اومد و با اضطرابی که داشت پدرش رو نگاه میکرد.
تهیونگ کنارش اومد و لبشو گاز گرفت، شوک الکتریکی که وارد میکردن تاثیر گذار نبود! پرستارا رخت سفیدی رو روی پدر کوک گذاشتن!
-پدرر
داد بلندی زد، گریه اش شدت گرفت، تهیونگ محکم بقلش کرد.
-آروم باش جانگ کوکک
...
مراسم خاکسبری بود، خبرنگاران زیادی اونجا اومده بودن، لباس های سیاهی توی تنشون نشسته بودن، جونگ کوک دست از گریه کردن برنمیداشت، حتی تهیونگم نمیتونست آرومش کنه، خبرنگار سمت جونگ کوک اومد تا مصاحبه ای کنه اما تهیونگ اشاره کرد که حالش بده و نمیتونه.
مراسم خاکسپاری که تموم شد سمت ماشین رفتن، کوک توی ماشین نشست و تهیونگم مثل همیشه پشت فرمون، تهیونگ سمت کوک خم شد و اشکای رو گونه اش رو پاک کرد.
استارت زد و شروع به حرکت سمت خونه کرد.
...
چهار روز از خاکسپاری گذشته بود، تهیونگ تمام مدت مراقب کوک بود، زنگ خونه به صدا دراومد، تهیونگ سمت آیفون رفت، تعدادی آدم با لباس های پلیس جمع بودن، کلید صدای ایفون رو زد و گفت:
-بله بفرمائید چیکار دارین؟
یکی از فرد ها جلوی آیفون اومد و گفت:
-از اداره پلیس اومدیم برای چندتا سئوال درباره مرگ رئیس جمهور جئون
در رو براشون باز کرد، سمت جانگ کوک رفت کنارش نشست و گفت:
-پلیسه حتما اومدن تا قاتل پدرت رو پیدا کنن
تهیونگ در خونه رو براشون باز کرد، فقد یکیشون داخل شد، جانگ کوک روی مبل نشست و پلیس هم جلوش نشست.
-ببخشید که مزاحمتون شدیم خاستیم چند روز بگذره تا حالتون بهتره بشه تا بعدش بیایم ازتون سئوال بپرسیم، فقد چنتا سئوال داریم ازتون
کوک سرشو تکون داد و گفت:
-بفرمائید
لبخندی زد و برگه ی سئوالاتی که داشت رو از توی کیف سامسونتش دراورد.
-توی زمان قتل اونجا بودین مگه نه؟ دوربین های خبری فیلم رو گرفتن و شما اونجا بودین، بخاطر همهمه زیاد اما کسی که سوقصد کرده معلوم نیس
جانگ کوک با سرش حرف های پلیس رو تائید کرد.
-به کسی شک ندارید؟ کسایی نیستن که رقیب پدرتون بوده باشن؟
یکم فکر کرد، لبشو گاز گرفت و نه ای گفت که تهیونگ گفت:
-مطمئنی؟ خوب فکر کن چون نزدیک ترین آدم ها بهت امکان داره خطرناک باشن
بازم فکر کرد اما سرشو به نشونه ی نه تکون داد و گفت:
-پدرم رئیس جمهوره، البته بود. امکان داره افراد زیادی بهش سوقصد کنن
پلیس حرفای کوک رو تائید کرد، چندین سئوال دیگه پرسید و تعظیم و خداحافظی کوتاهی کرد، سمت در رفت، کوک و تهیونگ برای همراهیش سمتش اومدن، دستشو سمت کوک درازکرد و لبخندی که چال لپش معلوم شد زد.
-هر اتفاقی افتاد میتونین به من گزارش بدین من مسئول پیدا کردن قاتل پدرتون هستم
کارت شناسی اش رو به کوک داد، نگاهی بهش کرد، کاراگاه و پلیس بین المللی کیم نامجون و شماره ای همراه و دفتر کارش.
-باشه پس حتما باهاتون در ارتباطم
تعظیمی کرد و همراه تهیونگ به رفتنش نگاه کرد.
----------امیدوارم خوشتون بیاد و ووت و کامنت و فالو فراموش نشه پلیز!♡
YOU ARE READING
◜𝗕𝗢𝗗𝗬𝗚𝗨𝗔𝗥𝗗◞
Fanfiction◞کامل شده◜ درست همه چیز برای پسر رئیس جمهور جئون خوب پیش میرفت تا اینکه پدرش تصمیم گرفت تا برای محافظت بیشتر از تک پسرش یه محافظ شخصی براش بگیره! قطعا اگه شبانه روزت رو بافردی بگذرونی و ازش مراقبت کنی احساساتت بهش تغییر میکنه! −−−−−−−−− -بیبی! -من...