دیوانه ی شهر

228 69 100
                                    

سلام لاولیاممم
اینم قسمت جدید!!
آهنگ پیشنهادی این پارت :
The footsteps of my dear love - Gain & Minseo
[در چنل قرار گرفته / لینک در بیو]
توصیم اینه که اهنگو از جایی که علامت زدم پلی کنید ^^
امیدوارم که لذت ببرید :)
___________

پاهاش به زور بدن خستشو روی زمین میکشیدن...
کلاه هودی بلندش روی سرش بود و شلواره جینش پاهای خوش فرمشو توی چشم قرار میداد...
همونطور که دستش توی جیبش بود چاقوی کوچکش رو فشار داد...
تنها وسیله ای که برای دفاع از خودش همراهش بود...

اما به طرزه عجیبی ارامش داشت...
ارامش عجیبی از جنس هانگوانگ جون... درسته... اون وانگ ییبو بود... اما یک چیزایی توی ذات هر انسانی بود... مهم نبود تو کدوم زندگی باشه...
اون ارامش مخصوص به خودش رو همیشه داشت...
یا مثلا... وی یینگ رو همیشه دوست داشت...
چه تو زندگی قبلی...چه تو زندگی حال و چه در زندگی های بعدی ...

به ساعتش که ۸:۴۵ شب رو نشون میداد خیره شد...
به طرزه عجیبی قلبش آروم بود...
این سری کسی که دوستش داشت در خطر نبود...
این سری قرار نبود آسیب ببینه....
اما ایا ییبو شانس اینکه پیش عشق قدیمیش برگرده رو داشت...؟
حتی خودش هم نمیدونست....
موبایلش برای باره هزارم توی جیبش لرزید
دراورد و خیره به صفحه گوشی لبخنده دردناکی زد...

«جان گه گه»

سرنوشت چیزه خنده داری بود...
همشون رو بازیچه ی خودش کرده بود...

به سوله ی متروکه ی رو به روش خیره شد...
هوا تاریک بود و صدای زوزه ی شغالها لرزه به بدن هر کسی مینداختن...

به سمتش قدم برداشت
خودشو درک نمیکرد
چرا اینجا اومده بود؟
«برای محافظت از وی یینگ»
توی سرش تکرار کرد...

و از طرفی... نجات پدرش...
مردی که ییبو حس میکرد تا الان هیچ شناختی ازش نداره...

دره سوله رو با صدای بلندی باز کرد و داخل شد...
داخل، پیکره سیاه پوشی روی صندلی نشسته بود و اطرافش چند تا از آدماش که چند برابره ییبو بودن ایستاده بهش خیره شده بودن...
چراغی که بالای سرشون نوره قرمزی توی فضا مینداخت خاموش روشن میشد...

-وانگ ییبو!
-زودتر از موقع رسیدی!!

با لبخنده چندش آوردی گفت
از جاش بلند شد و به ییبو نزدیک تر شد

=بگو چی میخوای

ییبو با صدایی که عصبانیت درش موج میزد گفت
و دندوناشو روی هم فشار داد

-هی هی!!
-بیا آرامشمونو حفظ کنیم!

انگشت اشارشو روی لبهای ییبو گذاشت و محکم به عقب هولش داد

-کسی که اینجا دستور میده منم!!

پوزخند چندش اوری زد

Your eyes tell ✨Where stories live. Discover now