های گایززززز
اینم یک پارت دیگه:)
آهنگ خیلی خیلی خیلیییی پیشنهادی این قسمت
Would you go (Gashiri) - Eun Hee Ji
[در چنل قرار داده شده]
یک توضیح کوچولو راجب این آهنگ :این اواز gashiri که به معنای (داری میری و تنهام میزاری) متعلق به امپراطوری گوریو هست که برای وداع با عزیزی که داره میره و غم و اندوه بعد از خودش به جا میزاره خوانده میشده... یه جورایی انگار میدونستن که شاید دیگه برنگرده...
متن آهنگ رو توی چنل قرار میدم
بشدت پیشنهاد میکنم که بخونیدش:)________
ربان قرمزی که باهاش موهاش رو بسته بود توی هوا غوطه ور بود...
فلوتش میون انگشتای کشیدش به زیبایی قرار گرفته بود...
هوا... بوی مرگ میداد...چشمهاشو بست و بی توجه به خونی که از میون لبهاش جاری شده بود دوباره نواخت...
وی یینگ قول داده بود...
قول داده بود که مقره ابر رو پس میگیره....
قول داده بود که حذب جیانگ رو از دست ون ها رها میکنه...
خانوادش بهش نیاز داشتن....
با حس کردن نگاه های سنگینی سرش بالا اومد...
و به پیکره سفید پوشش که با خون رنگ امیزی شده بود خیره شد...لان وانگجی...
در کوتاه ترین مدت زمان ممکن... دنیای وی یینگ شده بود...
سربنده سفید لان جان به دلیل خاکی که بلند شده بود در هوا تکون میخورد و بیچن مطعیانه به دست صاحبش به رقص درومده بود....وی یینگ و لان جان...
دوتا نقطه ی کاملا متفاوت بودن...
یکی پر حرف... یکی کم حرف...
یکی گرم... یکی سرد...
یکی سیاه... یکی سفید....
اما قلبهاشون... قلبهاشون یکی بود...سنگ یین رو میون دستاش فشار داد
با صدای رسا و بلندی فریاد زد- ون روهان !!!!
صدای تیغه شمشیر ها قطع شد...
تک تک کسایی که در زمین نبرد بودن سرشون به سمت ووشیان برگشت...
چشمهاش سرخ شده بود و سرخی خون روی دندونهاش که پوزخند میزد مشخص بود...
چند قدم عقب برداشت و به لبه ی صخره ی عظیمی که عمارت قوم ون در اونجا قرار داشت نزدیک شد...سنگ رو بالا آورد و به همگان نشون داد
- من بودن که این بازی لعنتی رو شروع کردم!!
-من بودم که از اولش میخواستم تکه های گمشده رو بهم بچسبونم !
- باهات یک معامله میکنم !ون روهان با چشمهایی که ازشون خشم و عصبانیت سرازیر بود گفت
+ وی ووشیان !!
+ چی توی اون سرت میگذره !!وی یینگ پوزخندی زد
- تک تک کسایی که اسیر گرفتی ول میکنی
- تک تک جاهایی که تصرف کردی رو به صاحب اصلیشون پس میدی...
-وقتی انجام شدنفس عمیقی کشید
-من خودم و سنگ رو تسلیم میکنم...!
-اگر فکره گول زدن منو بکنی...
ESTÁS LEYENDO
Your eyes tell ✨
Fanficفیکشن your eyes tell کاپل : ییژان،وانگشیان ژانر : رومنس ، تخیلی ، زندگی روزمره ، مدرن و تاریخی وقتی چشماش به چشمای پسره رو به روش گره خورد زمان ایستاد... چند قدم بهش نزدیک تر شد... صورتاشون رو به روی هم قرار گرفته بودن و نفساشون پوست صورت همدیگه ر...