موسیقی پیشنهادی این پارت
Trista Pena - Gipsy Kings[در چنل قرار گرفته شد]
توضیح کوچیک راجب اسم این پارت :)
«کلمه "یوتوپیا" یا "اوتوپیا" - Utopia به معنای زندگانی آرمانی داشتن و دنیایى فرضى است که در آن همه چیز در حد اعلى نیکو است و داشتن چنین دنیایی خیال و تصور هر انسانیست! در واقع یکی دیگر از معانی این کلمه همان وهم، خیال و تصور است...»_______
بارون شدیدی در حال باریدن بود...
جان با سرعت باور نکردنی ای میون بزرگراه ها میروند...
حواسش فقط و فقط به پسری بود که کنارش روی صندلی شاگرد بین خواب و بیداری افتاده بود...
با دست راستش زخم ییبو رو محکم تر فشار داد...
و با دست چپش به فرمون چنگ زد....همونطور که اشکهاش از گونه هاش میبارید فریاد بلندی کشید
-وانگ ییبو !!
- وانگ ییبو صدای منو میشنوی !؟صدای ناله مانندی از میون لبهای ییبو خارج شد...
-وانگ ییبو!
-منو نگاه کن!!
-نباید بخوابی !
-لعنت منو نگاه کن!!صورت ییبو آروم به سمت جان که با اشفتگی و با سرعت خیلی بالایی در حال رانندگی بود برگشت...
لبخند ارامش بخشی روی لبهاش نشست...
با خودش فکر کرد«بعد از این همه مدت...
بعد از یک زندگی...
هنوزم زیباست...»
نمیتونست درک کنه تو اون وضعیت و با اون دردی که نفسشو بریده بود چطور میتونست همچین افکاری داشته باشه....سرفه ی آرومی کرد که باعث شد خون از میون لبهاش بیرون بریزه...
چشمهاش به طرزه عجیبی گرم شده بود...
و بدن خستش داشت به یک استراحت طولانی مدت دعوتش میکرد...جان وقتی چشمهای در حال بسته شدن ییبو رو دید پاشو محکمتر روی گاز فشار داد
-ییبو !!!
حالا که دقت میکرد... تاحالا به اسم صداش نکرده بود....
چه فرصتهای زیادی که از جفتشون گرفته نشده بود...
شاید اگر جان اون شب احساسات ییبو رو زیره پا له نمیکرد... الان تو این وضعیت کنارش نیوفتاده بود...
قلبش از شدت عذاب وجدان و حس گناه داشت منفجر میشد...
میگرنش شدت گرفته بود و سر درد امونش رو بریده بود...
ولی کسی که کنارش بود مهم تر بود...
از کی تاحالا جون وانگ ییبو از حال لعنتی خودش مهم تر شده بود...؟
حتی جان هم جواب این سوال رو نمیدونست...پلکهای ییبو تقریبا بسته شده بودن....
جان با صدای لرزونی صداش زد-یی...بو...؟
هیچ جوابی ازش نگرفت...
روی زخمشو محکمتر فشار داد-با... من حرف بزن...
-من...من...
-من اون شب بهت دروغ گفتم !!
YOU ARE READING
Your eyes tell ✨
Fanfictionفیکشن your eyes tell کاپل : ییژان،وانگشیان ژانر : رومنس ، تخیلی ، زندگی روزمره ، مدرن و تاریخی وقتی چشماش به چشمای پسره رو به روش گره خورد زمان ایستاد... چند قدم بهش نزدیک تر شد... صورتاشون رو به روی هم قرار گرفته بودن و نفساشون پوست صورت همدیگه ر...