part 7 ; better now

13.8K 2.4K 294
                                    

پاورچین پاورچین به سمت اتاق مخصوص جونگکوک قدم برمیداشت، مطمئن نبود که بعد از یک روز سر پا شده یا نه ولی حدس میزد که حداقل الان یکم آروم تر شده.

در رو باز کرد و به اتاق نگاهی انداخت. جونگکوک روی تخت دراز کشیده بود و هنوز زنجیر دور دستش بسته شده بود. آلفا کمی سراسیمه به نظر میرسید ولی به دید تهیونگ حتی اون لحظه هم جذاب بود!

- اوه اومدی؟
در همون لحظه چشم هاش رو باز کرد و نیم خیز شد. تهیونگ با کمی ترس سرش رو داخل برد و با چشم های ریز شده به آلفای لخت روی تخت که بخش پایین تنه‌ش رو با ملحفه پوشونده بود نیم نگاهی انداخت.

نمیدونست چرا ولی با دیدن دست و لب های آلفا سرخ میشد!

هنوز کاملا مطمئن نبود که جونگکوک کنترل گرگش رو بدست داره یا نه پس همونطور جلوی در منتظر موند تا آلفا به حرف بیاد.

- چرا نمیای داخل؟
جونگکوک با تعجب پرسید و دستش رو تکون داد که صدای زنجیر هم بلند شد. از رفتار بتا سردرگم شده بود، به نظر میرسید برای اولین بار تهیونگ مقابل اون تردید داره! به ذهنش فشار آورد تا ببینه دقیقا چه اتفاقی افتاده ولی فعلا گرگش قصد یادآوری نداشت.

- حالت خوبه؟

- چرا ترسیدی؟
آلفا ابرو هاش رو بالا انداخت و به جلو خم شد که تهیونگ فقط آب دهنش رو قورت داد.

- نترسیدم!
برای اینکه موقعیت رو بد تر نکنه زمزمه کرد و به داخل اتاق قدم برداشت.

- به چیزی نیاز داری؟
خیلی ریلکس به سمت تخت اومد و قبلش یقه‌ی لباسش رو چک کرد تا آلفا متوجه‌ی هیکی هایی که به جا گذاشته بود نشه.

خیلی موقعیت ناجوری به وجود میومد اگه جونگکوک میفهمید که لب هاش بدن بتا رو لمس کردن! شاید حتی تهیونگ رو اخراج میکرد و بتا برای نگه داشتن شغلش هم قصد نداشت اون اتفاق رو به روش بیاره.

- نه! فقط یکم خستم ولی میخوام بلند شم. قرص ها رو خوردم و دیگه نمیتونم توی تخت بمونم.
جونگکوک با صدای خش دارش زمزمه کرد و دستش رو جلو برد تا تهیونگ زنجیر رو آزاد کنه.

بتا با تردید به جلو خم شد و صورتش رو مقابل صورت جونگکوک برد. با انگشت های کشیده‌ش چونه‌ش رو گرفت و وادارش کرد به چشم هاش نگاه کنه.

- چیه؟
آلفا با تعجب پرسید ولی تهیونگ در حال چک کردن چشم هاش بود. میتونست ببینه که دیگه جونگکوک خمار نیست و کنترل بدنش رو داره.

بالاخره بعد از یک روز، گرگش میفهمید که هنوز جفتی نداره و خودش رو سرکوب میکرد و اون روند لعنتی و زجرآور تموم میشد.

- خب الان بازت میکنم.
تهیونگ به سمت گوشه‌ی تخت رفت و قفل زنجیر سمت راست رو با کلیدش باز کرد. زنجیر رو روی شونه‌ش انداخت و چرخید تا به سمت دیگه‌ی تخت بره و همین باعث شد جونگکوک همراهش کشیده بشه و ملحفه از روی پایین تنه‌‌ش کنار بره و کاملا لخت درست سمت چپ تخت بیافته و نگاهش به نگاه تهیونگ که اونجا ایستاده بود تا قفل رو باز کنه، گره بخوره.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now