part 35 ; My turn

8.9K 1.4K 157
                                    

در رو به جلو هل داد و نگاهش رو دور اتاق چرخوند. خیلی طول نکشید که تونست دود سیگار رو تشخیص بده و بوش به مشامش رسید. دود رو دنبال کرد و بالاخره به مرد رسید.

- جئون.. جونگکوک؟
صدای بم و گرفته‌ی مرد رو شنید. این نشون میداد که چندین و چند ساله که داره سیگار میکشه. مرد به مبل مقابلش اشاره زد و جونگکوک بعد از شل کردن کراواتش به جلو قدم گذاشت.

- سلام..
زمزمه کرد، کمی اضطراب داشت ولی قرار نبود به اون نشونش بده. به موهای بور مرد مقابلش خیره شد. صورتش کمابیش چین و چروک داشت و میشد فهمید که سن زیادی داره.

- خب؟ از این ها گذر کن و واضح بگو چرا خواستی شخصا من رو ببینی؟
مرد با لهجه‌ی بریتیشش کلمات رو به زبون میاورد و همزمان دود سیگار رو به بیرون میفرستاد.

- میشه گفت که به کمک اصیل ها نیاز دارم.
جونگکوک به عقب تکیه داد، پا رو پا انداخته بود و به نرمی انگشترش رو لمس میکرد و دور انگشتش میچرخوند تا کمی از اضطرابش کم بشه.

- ولی پک شما جزو پک هایی بود که استقلال میخواستن. حالا نیاز به کمک ما داری؟
ناگهانی صدایی رو از جای دیگه‌ی اتاق شنید. سرش رو چرخوند، صدای یک زن بود و میتونست حدس بزنه که صدا متعلق به چه کسیه.

- من لیدر جدیدم و تصمیمات بنا به خواسته‌ی من گرفته میشن.
بهشون یادآوری کرد و زن روی پاشنه‌ی پاش چرخید و به آرومی قدم هاش رو به سمت جونگکوک برداشت. پشتش ایستاد و روی شونه‌ش خم شد.

- چه کسی رو میخوای حذف کنی جناب جئون؟
زن درست کنار گوشش زمزمه کرد و انگشت هاش به روی شونه‌ی آلفا قرار گرفتن. اون به کره‌ای صحبت میکرد و میتونست بفهمه کسی که پشتشه خودِ خود هیوجونه؛ خون جونگکوک و بقیه‌ی افراد گروهش از اول از اون زن نشات میگرفت و جونگکوک حق داشت مضطرب بشه.

- پدرم.
با اعتماد به نفس گفت و به جلو خم شد تا انگشت های زن از روی شونه‌ش برداشته بشه.

- این مربوط به آتش سوزی هاست درسته؟ اخیرا یا سال ها پیش؟
مرد مقابلش پرسید. سیگارش رو خاموش کرد و حالا با نگاه کمی سردرگمی به جونگکوک خیره شده بود. هیچ ایده‌ای نداشت که چرا جونگکوک میخواد لیدر قبلی رو از بازی حذف کنه ولی به نظر میرسید دلیل خیلی خوبی برای کارش داره.

- داستانش طولانیه، ترجیح میدم توی جایی که کمتر با دود سیگار خفه شده باشه توضیحش بدم.
جونگکوک ایستاد و مقابل هیوجون قرار گرفت. هیوجون بهش نیشخندی زد و به مرد مقابلش خیره شد.

- راستشو دلم برای یکم دردسر تنگ شده بود!

********

- یک قهوه به همراه کمی تیرامیسو لطفا.
تهیونگ رو به پیشخدمت مقابلش گفت و بعد کتش رو به عقب هل داد. هوا خیلی گرم بود و واقعا هیچ ایده‌ای نداشت که اونجا داره تنهایی چیکار میکنه. جونگکوک کاملا ناگهانی تصمیم گرفته بود که به ایتالیا بره و معمولا کار هاش رو تنهایی انجام میداد ولی بخاطر دوری اخیرشون جدا دلش نمیخواست جفتش رو تنها بذاره پس هر دو با هم سفر کرده بودن تا جونگکوک خیالش راحت تر باشه. اون آلفای اصیل گاهی اوقات درست شبیه بچه ها رفتار میکرد و تهیونگ تنها دلش میخواست همه چیز باب میلش باشه.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now