part 16 ; stay

13.8K 2.3K 928
                                    

- با تشکر از همگی که با حضورتون به این مراسم شادی بخشیدین!
مجری بالاخره سخنرانی پایانیش رو تموم کرد و میکروفن رو پایین گذاشت. مراسم طولانی بود ولی بعد از اهدای جوایز از خسته کننده بودنش کم شده بود و میشه گفت به تهیونگ هم کمی خوش گذشت.

ته‌وو ایستاد و نوه هاش هم بعد از اون کنارش ایستادن. وقت برگشتن به خونه بود و سالن پر شده بود از کسانی که میخواستن هر چه زود تر خودشون رو به خونه هاشون برسونن. تهیونگ نگاهش رو چرخوند و به جونگکوک که داشت با پدرش صحبت میکرد، خیره شد. الان باید با جونگکوک میرفت؟

- پدربزرگ من به خونه‌ی خودم برمیگردم. فردا باز بهتون سر میزنم، خداحافظ!
تهیونگ خواست سرسری خداحافظی بکنه و از پدربزرگش فاصله بگیره که ته‌وو عصاش رو جلوی تهیونگ برد و با چشم هاش بهش فهموند که حق نداره جایی بره.

- همه‌ی وسایلت رو از اون خوته‌ی نقلیت به عمارت آوردم.. همراه ما میای مگه اینکه بخوای کف زمین بخوابی.
ته‌وو به جلو قدمی برداشت، میخواست هر چه زودتر از جوهوان و مین ها خداحافظی کنه و به خونه‌ی امن و راحتش برگرده.

تهیونگ با نگرانی چینی به دماغش داد، حالا باید به جونگکوک چی میگفت؟

- ته‌وو فردا باید یک جلسه‌ی فوری برگزار کنیم..
پدر یونگی با بیخیالی زمزمه کرد و ته‌وو به سمتش چرخید.

- و چرا؟

- قراره جانشینت رو مشخص کنی پس باید رای سه خاندان و رهبر رو هم در نظر بگیری.. نکنه رسم و رسومات رو یادت رفته پیرمرد؟
آقای مین به شونه‌ش ضربه‌ای زد و باعث شد بتای پیر چشم هاش رو بچرخونه.

- در هر صورت چاره‌ای جز موافقت ندارین..
زمزمه کرد و مین لبخند کوچیکی بهش زد. جوهوان ساکت ایستاده بود و بهشون خیره شده بود. هنوز باورش نمیشد که تهیونگ قراره مسئول آکادمی بتا ها باشه و هنوز هم اون رو مثل یک دستیار برای جونگکوک میدید.

- ما زود تر میریم، مراسم خوب و دوستداشتنی‌ای بود!
ته‌وو بلند گفت تا توجه ها بهش جلب بشن و جونگکوک همون لحظه سرش رو بالا آورد و به تهیونگ خیره شد. میخواست ببینه که بتا کجا میره.

تهیونگ ناچار خواست به دنبال پدربزرگش بره ولی جونگکوک خیلی سریع خودش رو جلو کشید و بتای پیر با ابروی بالا رفته بهش زل زد. چی باعث شده بود آلفای خجالتی به حرف بیاد؟

- خداحافظ..
نگاه بتا جونگکوک رو لال کرده بود و مثل احمق ها فقط خداحافظی کرد و با دست های مشت شده به عقب برگشت. چی میتونست بگه؟ ببخشید ولی میشه نوه‌تون رو برای امشب قرض بگیرم؟ جون به دلایل احمقانه‌ای نفس کشیدن بدون اون برام سخته.. نه! قاعدتا این چیزی نبود که جونگکوک با اون حجم از خجالت و درونگراییش بتونه به زبون بیاره.

Acrasia || KookVWhere stories live. Discover now